eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ خواهش میکنم داستان زندگی من رو با دقت بخونید و ببینید که برای هر کاری باید تاوان سنگینی پرداخت. من ۲۲ ساله بودم و با دختر خاله م شبنم هم سن بودیم باهم بزرگ شدیم و عین خواهر بودیم، برای شبنم ی خواستگار خوب اومد و شبنمم زنش شد، من خیلی حسودی میکردم که اون شوهر کرده من نکردم و از طرفی هم شبنم دیگه مثل قبل با من نبود و ببشتر وقتش رو برای نامزدش میگذاشت منم شیطون رفت جلدم و انقدر جلوی نامزدش ناز و ادا اومدم تا بهم ابراز علاقه کرد و باهاش دوست شدم پسر ساده و خوبی بود یا شایدم زرنگ بود که هم نامزد داشت هم دوست دختر، خلاصه هر روز صمیمی تر میشدیم و بهتر، شبنم ی روز بهم گفت علی مثل سابق نیست و انگار دوسم نداره توی دلم‌ گفتم چطور این اومد‌ منو فراموش کردی منم ی کاری کروم اولویت زندگی مردت بشم علی هیچی کم نمیذاشت برای من چند بار گفت شبنم رو طلاق بدم ازدواج کنیم ولی من دنبال شوهر کردن نبودم ادامه دارد کپی حرام
۲ رابطه پنهانی من و علی ادامه داشت تا عروسیشون شب عروسی بهش گفتم حق نداری به شبنم نگاه کنی وگرنه من قهر میکنم اونم گفت باشه طفلک شبنم هر کاری میکرد علی نگاهش کنه علی محلش نمیذاشت و من دلم‌ خنک میشد قشنگ مشخص بود که عروسی به شبنم‌ خوش نمیگذره و کوفتش شده، وقتی عروسی تموم شد و به خونه اومدیم من چون تک فرزند بودم اتاق داشتم رفتم توی اتاقم و تا صبح با علی حرف زدم گفتم حق نداری نزدیک شبنم بشی صدای داد و بیداد و گریه های شبنم میومد که میگفت چرا بهم محل نمیدی و چرا اذیتم میکنی علی هم با من حرف میزد علی رو جوری تو مشتم گرفته بودم که بهش گفتم من میگم کی میری سراغ شبنم و تا اون موقع بهش دست نمیزنی علی هم گفت چشم، یک ماه اجازه ندادم سمت شبنم بره میدیدم که شبنم روزگارش سیاهه و همش گریه میکنه طفلک میگفت نمیدونم کی با علی هست و چرا نمیذاره خوشبخت باشیم ادامه دارد کپی حرام
۳ بعد از یک ماه که رفت سمت شبنم با دستورات من بود که مشخص کرده بودم، از بدجنسی خودم لذت میبردم از اینکه به علی میگفتم این‌ ماه شبنم‌ حق نداره بیاد خونه مامانش و علی هم نمیذاشت بیاد بال بال زدن های شبنم بهم حس قدرت میداد چه کارا که به علی میگفتم‌ انجام بده و شبنم با انجامشون عذاب میکشید، ی مدتی گذشت و برام خواستگار اومد عقد کردیم بعد از عقد مامانم متوجه کاری که با شبنم کردم شد بهم گفت بمیری هم حق نداری طلاق بگیری وقتی با شهرام عقد کردیم علی رفت توی حاشیه زندگی من و به مرور کنار گذاشتمش، اما یک سال اول زندگی شبنم رو بهش زهرمار کردم شوهرم وضع مالی خوبی داشت و برام ی عروسی مجلل گرفت حسابی حواسم بهش بود که ی وقت مثل علی گول کسیو نخوره یک سال اول زندگیم خیلی برام زیبا بود شهرام مرد خوب و فوق العاده ای بود تا اینکه گفت بچه دار بشیم هر کاری کردم‌ باردار نشدم رفتم دکتر و گفتن مشکل داری اما قابل درمان هست شهرام وقتی فهمید شروع کرد به داد و بیداد و میگفت تو ناقصی مشکل داشتی دادنت به من گفتم درمان میشم گفت بچه دارویی نمیخوام ادامه دارد کپی‌ حرام
۴ روم‌ نمیشد از مادرم کمک بگیرم شهرامم ول کن نبود گفت جدا شیم که من التماسش کردم‌ نمیخواستم‌ جلوی شبنم ابروم بره و زندگیم خراب شه شهرامم مجبورم کرد برم براش خواستگاری گفت تنها راهیه که بذارم زنم‌ بمونی شهرامی که من فکر میکردم مهربونه از خودمم بدجنس تر بود خیلی اذیتم میکرد بالاخره یکی از خواستگاری هایی که رفتم دختری جواب مثبت داد به ظاهر مهربون بود اما وقتی زن شهرام شد تازه فهمیدم که چقدر بدجنسه، شهرام بیشتر وقتش رو با زنش بود‌ اگر گاهی میخواست تنوعی به خودش بده میومد سراغ من، یاد شبنم‌ افتادم که من چه بلایی سرش اوردم و هیچ وقت نفهمید من بودم اما خدا کاری گرد زن شهرام رو خودم براش بگیرم و مدام هم جلوی چشممه، بالاخره زن شهرام باردار شد و دستور داد از من متنفره و باید از اون خونه برم شهرامم منو طلاق داد دست از پا دراز تر برگشتم خونه بابام، روم‌ نشد بگم دارم تاوان چیو پس میدم اونا هم برای ی دونه دخترشون کلی دلسوزی کردن ادامه دارد کپی حرام
۵ علی و شبنم بچه دار شدن و زندگی خوبی داشتن ی بار شبنم بهم گفت اون یک سال اول خیلی برام سخت بود ولی بعدش عالی شد خداروشکر انگار هر کسی تو زندگیم بود شرش کم شد، ی بار با علی تنها شدم قصدم این نبود که دوباره باهاش وارد رابطه بشم از خدا ترسیده بودم و حقیقتش بابت گذشته شرمنده و پشیمون بودم علی بهم گفت من هر کاری با تو کردم اشتباه بوده میدونی من در حق شبنم بد کردم امیدوارم حلالم کنه تو لیاقت هیچی رو نداری خدارو هر روز شکر میکنم که از زندگیم رفتی الان کلی ارامش دارم ولی ی نگاه به خودت بنداز ببین کجایی، حرفهای علی حق بود ولی دلم شکست وقتی که رفت نشستم و از ته دل زار زدم گفتم خدایا من هر کاری کردم اشتباه کردم تاوانشم دادم خودتم دیدی روزگارم چه جوری شده خودت به دادم برس. دو ماه گذشت و من رفتم دکتر برای درمان خودم توی مطب با ی خانمی اشنا شدم که میگفت بعد سالها باردار شده و خیلی خوشحال بود وسط صحبت هاش گفت که برادرشوهرش از خارج اومده فقط برای اینکه بچه اینارو ببینه و بره و گفته دنبال ی دختر ایرانی برای ازدواجه ادامه دارد کپی حرام
۶ کم کم‌ با هم دوست شدیم منم براش درد دل کردم از زندگیم و شهرام گفتم خیلی ناراحت شد ی روز بهم گفت بیا با برادرشوهرم ی بار همو ببینید شاید خوشت اومد‌ گفتم‌ من قصد ازدواج ندارم ولی انقدر اصرار کرد تا موافقت کردم و با هم توی ی کافه قرار گذاشتیم دوستم مریم با شوهرش و برادرشوهرش بود اون دوتا رفتن سر ی میز و منو برادرشوهر مریم که اسمش میثم بود با هم نشستیم تو نگاه اول به دلم نشست حرف زد و گفت که حاضره برای ادامه زندگیش برگرده ایران و از من خوشش اومده بود منم‌ همه زندگیم بجز علی رو براش گفتم، ازم‌ خواست رسمی‌بیان خواستگاری میگفت هیچ‌کس انقدر به دلم‌ ننشسته و تو خیلی خاصی هماهنگ کردیم و اومدن خواستگاری الان سه تا بچه دارم و خیلی خوشحالم که با شوهرم اشنا شدم و ازدواج کردم اما شهرام ورشکست شد و تا جایی که میدونم زنش بچه رو برداشت و ولش کرد نمیخوام‌ بگم اه من بوده ولی همونجور که من بابت دل شکسته شبنم تقاص پس دادم شهرامم تقاص دل شکسته من رو داد پایان کپی حرام