#تصمیم_غلط ۱
وقتی منوچهر اومد خواستگاریم ظاهر موجه ای داشت خیلی زبون باز بود و بلد بود چطور ادم ها رو به بازی بگیره بابای منم شد اسباب بازیش و انقدر با بابام حرف زد تا راضیش کرد منو بدن بهش، انقدر قشنگ خودشو تو دل بابام جا کرد که بابام توجه نکرد اون سی و دو سالشه و من دوازده سالمه گفت اقا منوچهر منت گذاشتی اومدی خونه من و دختر منو میخوای چشم روی چشمم ببرش به کنیزی اصلا مال خودت باورم نمیشد که منوچهر بتونه بابای سخت گیر منو اینجوری راضی کنه و بابام این حرفهارو راجعبه من بزنه بابای من که بخاطر محبت زیاد به منه تک دخترش همیشه مسخره میشد و بهش میگفتن به دخترت زیادی بها میدی اما الان انقدر منو بی ارزش میکرد بهرحال کاری ازم برنمیومد منوچهر خوب بلد بود چیکار کنه که بابام داداشام بشن موم تو دستش
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#تصمیم_غلط ۲
بعد از همون عقدی که با حضور شیخ روستا برگزار شد و در واقع نه جشنی بود نه چیزی فقط اومد و من نشستم پیش منوچهر و عقد هم شدیم بعد از عقد همون شب راه افتادیم به سمت شهر تو راه از دوست داشتن میگفت و اینکه با نگاه اول عاشق من شده منو گول میزد و میبرد از روستای ما تا شهر دوساعت با ماشین راه بود تنها چیزی که نظرمو جلب کرد این بود که خودش ماشین داشت اون زمان ماشین داشتن یعنی اوج پولداری، تو راه از زندگی متاهلی و اینکه دوسم دارا حرف زد و منو حسابی خام خودش کرد وقتی گفت برات عروسی نگرفتم که کسی زن منو نبینه و مال خودم باشه روی ابرا بودم همش دوازده سالم بود و هر حرفی میزد باورم میشد بالاخره رسیدیم به خونه ش معمولی بود ولی ی جوری حرف میزد فکر میکردم قصره
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#تصمیم_غلط ۳
سر در نمیاوردم که شغل منوچهر چیه ولی یادمه که ی وقتا میرفت بیرون و دیر وقت میومد جرات نداشتم چیزی بپرسم اما اگر ازشم میپرسیدم جوابی نمیداد ی مدتی گذشت و انتظار داشتم مثل بقیه مردها بره سرکار و شب بیاد اما اون هر موقع دلش میخواست میرفت بیرون و میگفت سرکار میرم دو سه سالی گذشت که بابام فوت کرد و مادرمم از قبل فوت شده بود منوچهر بهم گفت برو ارثت رو بگیر تا وضعمون بهتر بشه منم گفتم باشه ولی روم نمیشد به کسی حرفی بزنم اما بعد از چهلم بابام بالاخره برادرهام صدام کردن و گفتن که این ارث تو هست پول خیلی زیادی بود جلوم گذاشتن و گفتن ی بخشی از ارثیه ت ملک بود که ما خودمون خریدیم ازت، منم هیچی نگفتم برگشتم خونه و پولو دادم بهش منوچهر خیلی خوشحال شد اما بهم گفت
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#تصمیم_غلط ۴
ببین با این پول میتونیم کاسبی کنیم و من مجبور نیستم برم بیوه زنا رو صیغه کنم که بهم پول بدن تازه فهمیدم که شغل منوچهر چیه دنیا دور سرم چرخید ولی دیگه کاری ازم برنمیومد دو ماه گذشت و ی روز گفت باید طلاقت بدم کارای قانونیش رو کرد و منو از خونه انداخت بیرون و گفت طلاقت دادم ی برگه هم داد بهم جایی و نداشتمبرم برای همین سوار تاکسی شدم و بهش ادرس دادم که منو ببره روستا خداروشکر یکم پول داشتم و وقتی با روستا رسیدیم معطلش نکردم و گرایه ش رو دادم رفتم خونه داداش بزرگماونم گفت ایرادی نداره کلید خونه بابام رو بهم دادو گفت هر چقدر دوس داری بمون خودم رو با کار گردن تو باع و زمین های مردم سرگرم میکردم تا اینکه برام خواستگار اومد مرد خوبی ی جلسه اومد خواستگاری و حسابی به دلم نشست قرار شد عقد کنیم خدا اون پولی که منوچهر به ناحق ازم گرفته بود
#تصمیم_غلط ۵
رو ی جور دیگه بهم پس داد الانم شوهرم ثروتش ده برابر پولی هست که منوچهر ازم گرفت، تمام ثروتشم زیر دستمه و میگه تمام اینها مال توعه و اختیار کامل داری اما منوچهر به مرور زیباییش رو از دست داد و دیگه کسی نخواستش خبر داشتم یکی از اون زن ها دار و ندارش رو بالا کشیده و منوچهر خان تبدیل شده به ی مرد اواره و دربه در، شاید ثروتم از من گرفت اما خدا جای حق نشسته شوهرم خیلی خوبه و سه تا بچه داریم مالش حلاله ولی منوچهر ی جوری تاوان پس داد که تا اخر عمر یادش نره که راه حرام شاید موفقیت و پول داشته باشه ولی به مرور زمان همش از بین میره
#پایان.
#کپی_حرام❌❌
#تصمیم_غلط ۱
وقتی منوچهر اومد خواستگاریم ظاهر موجه ای داشت خیلی زبون باز بود و بلد بود چطور ادم ها رو به بازی بگیره بابای منم شد اسباب بازیش و انقدر با بابام حرف زد تا راضیش کرد منو بدن بهش، انقدر قشنگ خودشو تو دل بابام جا کرد که بابام توجه نکرد اون سی و دو سالشه و من دوازده سالمه گفت اقا منوچهر منت گذاشتی اومدی خونه من و دختر منو میخوای چشم روی چشمم ببرش به کنیزی اصلا مال خودت باورم نمیشد که منوچهر بتونه بابای سخت گیر منو اینجوری راضی کنه و بابام این حرفهارو راجعبه من بزنه بابای من که بخاطر محبت زیاد به منه تک دخترش همیشه مسخره میشد و بهش میگفتن به دخترت زیادی بها میدی اما الان انقدر منو بی ارزش میکرد بهرحال کاری ازم برنمیومد منوچهر خوب بلد بود چیکار کنه که بابام داداشام بشن موم تو دستش
#تصمیم_غلط ۲
بعد از همون عقدی که با حضور شیخ روستا برگزار شد و در واقع نه جشنی بود نه چیزی فقط اومد و من نشستم پیش منوچهر و عقد هم شدیم بعد از عقد همون شب راه افتادیم به سمت شهر تو راه از دوست داشتن میگفت و اینکه با نگاه اول عاشق من شده منو گول میزد و میبرد از روستای ما تا شهر دوساعت با ماشین راه بود تنها چیزی که نظرمو جلب کرد این بود که خودش ماشین داشت اون زمان ماشین داشتن یعنی اوج پولداری، تو راه از زندگی متاهلی و اینکه دوسم دارا حرف زد و منو حسابی خام خودش کرد وقتی گفت برات عروسی نگرفتم که کسی زن منو نبینه و مال خودم باشه روی ابرا بودم همش دوازده سالم بود و هر حرفی میزد باورم میشد بالاخره رسیدیم به خونه ش معمولی بود ولی ی جوری حرف میزد فکر میکردم قصره
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#تصمیم_غلط ۲
بعد از همون عقدی که با حضور شیخ روستا برگزار شد و در واقع نه جشنی بود نه چیزی فقط اومد و من نشستم پیش منوچهر و عقد هم شدیم بعد از عقد همون شب راه افتادیم به سمت شهر تو راه از دوست داشتن میگفت و اینکه با نگاه اول عاشق من شده منو گول میزد و میبرد از روستای ما تا شهر دوساعت با ماشین راه بود تنها چیزی که نظرمو جلب کرد این بود که خودش ماشین داشت اون زمان ماشین داشتن یعنی اوج پولداری، تو راه از زندگی متاهلی و اینکه دوسم دارا حرف زد و منو حسابی خام خودش کرد وقتی گفت برات عروسی نگرفتم که کسی زن منو نبینه و مال خودم باشه روی ابرا بودم همش دوازده سالم بود و هر حرفی میزد باورم میشد بالاخره رسیدیم به خونه ش معمولی بود ولی ی جوری حرف میزد فکر میکردم قصره
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#تصمیم_غلط ۳
سر در نمیاوردم که شغل منوچهر چیه ولی یادمه که ی وقتا میرفت بیرون و دیر وقت میومد جرات نداشتم چیزی بپرسم اما اگر ازشم میپرسیدم جوابی نمیداد ی مدتی گذشت و انتظار داشتم مثل بقیه مردها بره سرکار و شب بیاد اما اون هر موقع دلش میخواست میرفت بیرون و میگفت سرکار میرم دو سه سالی گذشت که بابام فوت کرد و مادرمم از قبل فوت شده بود منوچهر بهم گفت برو ارثت رو بگیر تا وضعمون بهتر بشه منم گفتم باشه ولی روم نمیشد به کسی حرفی بزنم اما بعد از چهلم بابام بالاخره برادرهام صدام کردن و گفتن که این ارث تو هست پول خیلی زیادی بود جلوم گذاشتن و گفتن ی بخشی از ارثیه ت ملک بود که ما خودمون خریدیم ازت، منم هیچی نگفتم برگشتم خونه و پولو دادم بهش منوچهر خیلی خوشحال شد اما بهم گفت
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#تصمیم_غلط ۴
ببین با این پول میتونیم کاسبی کنیم و من مجبور نیستم برم بیوه زنا رو صیغه کنم که بهم پول بدن تازه فهمیدم که شغل منوچهر چیه دنیا دور سرم چرخید ولی دیگه کاری ازم برنمیومد دو ماه گذشت و ی روز گفت باید طلاقت بدم کارای قانونیش رو کرد و منو از خونه انداخت بیرون و گفت طلاقت دادم ی برگه هم داد بهم جایی و نداشتمبرم برای همین سوار تاکسی شدم و بهش ادرس دادم که منو ببره روستا خداروشکر یکم پول داشتم و وقتی با روستا رسیدیم معطلش نکردم و گرایه ش رو دادم رفتم خونه داداش بزرگماونم گفت ایرادی نداره کلید خونه بابام رو بهم دادو گفت هر چقدر دوس داری بمون خودم رو با کار گردن تو باع و زمین های مردم سرگرم میکردم تا اینکه برام خواستگار اومد مرد خوبی ی جلسه اومد خواستگاری و حسابی به دلم نشست قرار شد عقد کنیم خدا اون پولی که منوچهر به ناحق ازم گرفته بود
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#تصمیم_غلط ۵
رو ی جور دیگه بهم پس داد الانم شوهرم ثروتش ده برابر پولی هست که منوچهر ازم گرفت، تمام ثروتشم زیر دستمه و میگه تمام اینها مال توعه و اختیار کامل داری اما منوچهر به مرور زیباییش رو از دست داد و دیگه کسی نخواستش خبر داشتم یکی از اون زن ها دار و ندارش رو بالا کشیده و منوچهر خان تبدیل شده به ی مرد اواره و دربه در، شاید ثروتم از من گرفت اما خدا جای حق نشسته شوهرم خیلی خوبه و سه تا بچه داریم مالش حلاله ولی منوچهر ی جوری تاوان پس داد که تا اخر عمر یادش نره که راه حرام شاید موفقیت و پول داشته باشه ولی به مرور زمان همش از بین میره
#پایان
#کپی_حرام ❌❌❌