#تهمتناروا 1
خواستگارم موقعیت خوبی داشت و همه جوره مورد تاییدم بود از طرفی پدرم هم خیلی راضی بود .
شب خواستگاری که با حیدر حرف زدم از حرفاش و رفتاراش مشخص بود که مرد خیلی خوبیه و از نظر دینی و شغلی همه جوره تکمیله.
کاملا مشخص بود که حیدر به فکر زندگیه و از اون دسته مردایی نیست که مدام به فکر خوشگذرونی باشه همین موضوع هم برای من کافی بود!
تا به این سن که رسیده بودم حیدر اولین خواستگاری بود که رسما به خونمون میاومد و تمام شرایطی که برای همسرم در نظرم بود رو داشت مهمتر از همه ایمان کامل.
دیشب تو مراسم خواستگاری مشخص بود که خانواده حیدر هم از من خوششون اومده بود و قرار بر این شد که بعد از انجام تحقیقات با هم هماهنگ کنیم برای مراسمات نامزدی و عقد.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تهمتناروا 2
پدرم داشت با مادرم حرف میزد صدای مادرم تو گوشم پیچید _ خب سکینه خانم نظر شما چیه ؟ به نظرتون ماهم تحقیقات رو انجام بدیم ؟
مادرم طلبکار گفت_ پس میخوای دخترتو همینطوری شوهر بدی !
پدرم گفت_ به نظر من که نیاز به تحقیقات نیست! خانواده خیلی خوبی به نظر میرسیدند.
مادرم به تایید سری تکون داد و گفت
_ اما خب مطمئنم خانواده اونا تحقیقات رو انجام میدن ما هم بهتره که بیوفتیم دنبال تحقیقات و خیالمون که راحت شد جواب رو بهشون بدیم.
بابا گفت_ من که میگم اونا تحقیق نمیکنن....خودشون گفتند که ما به شما اعتماد کامل داریم و منتظر خبرتون هستیم .
مامان جواب داد_ به هر حال من که نمیذارم بدون تحقیقات دخترمون رو بهشون بدی.
پدرم با لبخندی گفت_ من که تو همون جلسه اول خواستگاری فهمیدم که چه آدمای خوبی هستند.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تهمتناروا 2
پدرم داشت با مادرم حرف میزد صدای مادرم تو گوشم پیچید _ خب سکینه خانم نظر شما چیه ؟ به نظرتون ماهم تحقیقات رو انجام بدیم ؟
مادرم طلبکار گفت_ پس میخوای دخترتو همینطوری شوهر بدی !
پدرم گفت_ به نظر من که نیاز به تحقیقات نیست! خانواده خیلی خوبی به نظر میرسیدند.
مادرم به تایید سری تکون داد و گفت
_ اما خب مطمئنم خانواده اونا تحقیقات رو انجام میدن ما هم بهتره که بیوفتیم دنبال تحقیقات و خیالمون که راحت شد جواب رو بهشون بدیم.
بابا گفت_ من که میگم اونا تحقیق نمیکنن....خودشون گفتند که ما به شما اعتماد کامل داریم و منتظر خبرتون هستیم .
مامان جواب داد_ به هر حال من که نمیذارم بدون تحقیقات دخترمون رو بهشون بدی.
پدرم با لبخندی گفت_ من که تو همون جلسه اول خواستگاری فهمیدم که چه آدمای خوبی هستند.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تهمتناروا 3
مامان حرفشو خیلی مصمم تکرار کرد _گفتم که حسین آقا تا تحقیقات را انجام ندی من نمیذارم که مهدیه رو شوهر بدی.
بابا سری تکون داد_ باشه چشم خانم خیالت راحت من تحقیقاتو انجام میدم.
از گوشه در نظارهگرهشون بودم و به حرفاشون گوش میدادم .
خودم با انجام تحقیقات راضی نبودم.
من حیدر رو همون یه جلسه شناختم به به نظر من که مرد کاملی بود و میتونست منو خوشبخت کنه.
من همه جوره راضی بودم و میدونستم که خانواده خوبی هستند تحقیقات رو هم قبول نداشتم.
صدای بابا تو گوشم پیچید_ خانم مهدیه نظرت چیه موافقه؟
صدای مامان رو شنیدم که گفت_ وا یه حرفایی میزنی چرا باید مخالف باشه پسر به این خوبی که خانواده خوبی هم داره از خداشم باشه .
بابا گفت _ خوبه خودت قبول داری که خانواده خوبی هستند... از نظر من که دیگه تحقیقات بیخودیه.
مامان کلافه گفت_ آره قبول دارم خانواده خوبی هستند اما بدون تحقیقاتی نمیشه با یک خانواده وصلت کرد تحقیقات لازمه
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تهمتناروا 4
پدرم همون روز برای تحقیقات رفت و وقتی که برگشت خیلی خوشحال بود و گفت همه از خانوادهشون تعریف کردن گفتن خیلی خانواده خوبی هستند.
بابا تعریف میکرد و منم با لبخندی که به لبم بود گوش میدادم حرفهای بابا که تموم شد.
مامان با خوشحالی گفت_ پس مبارکه حسین آقا.
بعدش روکرد به منو گفت _ الهی که خوشبخت شی دختر عزیزم
خجالت زده سرم رو پایین انداختم خدا را شاکر بودم بابت اینکه یک مرد خوب پیدا شده و میتونم با خیالت راحت بهش تکیه .
مامان رو کرد به مامان و گفت_ خوب دیگه بلند شو وضوتو بگیر با توکل بر خدا زنگ بزن بهشون و بله رو بگو.. انشالله که دخترمون خوشبخت میشه .
خیلی ذوق داشتم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تهمتناروا 5
پدرم طبق حرف مادرم بلند شد و بعد از اینکه وضوشو گرفت به سمت تلفن رفت و با پدر حیدر تماس گرفت .
کمی بعد با لبخندی که به لب داشت گفت_ الو سلام آقای ماجدی وقتتون بخیر محمدی هستم غرض از مزاحمت زنگ زدم بگم که جواب ما مثبته و اگه شمام موافق باشین میتونیم در مورد مراسم نامزدی و عقد حرف بزنیم
مدتی سکوت کرد و رفته رفته رنگ نگاهش عوض میشد.
آقای ماجدی داشت حرفهایی رو میزنه که حال پدرم بد میشد اینو میشد کاملاً از نگاه پدرم خوند .
یعنی چی داشتن میگفتند؟ نکنه اتفاق بدی افتاده باشه فکرم بدجوری مشغول بود که پدرم تماس رو قطع کرد مادرم کنجکاو پرسید _چی شد؟
بابا اومد کنار ما نشست و اوفی کرد
مادرم دوباره به حرف اومد گفت _حسین آقا حرف بزن ببینم چی گفتیم پای تلفن به هم؟
ادامه دارد.
کپی حرام.
#تهمتناروا 6
بابام در نهایت به حرف اومد و گفت_ چی بگم خانم؟ آقای ماجدی گفت که صبح ما برای تحقیقات اومدیم محلتون اما همسایهتون خیلی ازتون بد گفتن اصلاً انتظار نداشتیم که همچین چیزایی رو بشنویم ما کلاً نمیخواستیم تحقیق انجام بدیم ولی خدا را شکر که دستی دستی آینده پسرمونو خراب نکردیم. این حرفا رو که زد خانم بدجوری تو شوک بودم و اصلاً نمیتونستم باور کنم..
مگه ما چیکار کردیم که همسایه در موردمون همچین حرفی زده؟
ما که به کسی آزاری نرسوندیم .
مامان با تعجب گفت_ اینو همسایهها گفتن؟
سری تکون داد و گفت_ خیلی ناراحت شدم وقتی که این حرفا رو از زبون ماجدی شنیدم!
از اون شب به مدت دو هفته پکر بودم هرگز نفهمیدیم اون همسایه که بدمونو گفت کی بود ولی خدا را شکر که به نفعمون کار کرد چون بعدها متوجه شدیم که حیدر یه مرد خیلی بد دلی بوده و الان که ازدواج کرده مدام زنش رو کتک میزنه به خاطر اینکه نمیخواد زنش از خونه بیرون بره !
فامیل مشترکمون که واسطه شده بود اینا رو بهمون گفت.
راست میگن که هیچ کار خدا بیحکمت عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.
پایان
کپی حرام.