#حسرت ۱
من و شوهرم وقتی ازدواج کردیم دستمون خیلی خالی بود هیچ پولی نداشتیم ولی خواهرشوهرم وضع مالیش خوب بود شوهرش شغل خیلی خوبی داشت و درامدش چند برابر بقیه بود همیشه توی خونه شون همه جمع میشدن و بساط مهمونی به راه بود، چند بار به شوهرم گفتم بذار برم سرکار ولی میگفت نمیخوام بری خسته میشی دوس دارم بمونی تو خونه منتظر من تا بیام، اوضاع مالی اونا هر روز بهتر میشد و مدام خواهر شوهرم در حال خرید طلا و لباس بود شوهرشم هر روز ماشین عوض میکرد اصلا انگار کار من شده بود حسرت زندگی اینارو خوردن و حسادت کردن رابطه شون تو جمع هم عالی بود هر ماه یکی دوبار میرفتن مسافرت و منمفقط حسرت میخوردم شوهرمو خیلی دوست داشتم و بهش محبت میکردم ولی دلم ی زندگی مثل خواهر شوهرم میخواست با اون اوضاع مالی و رفاه
#حسرت ۲
تمام این حسرت خوردنا باعث نشد که من از شوهرم و زندگیم زده بشم فقط دلممیخواست ما هم مثل اونا میشدیم و راحت زندگی میکردیم همه اقوام احترام خاصی به اونا میذاشتن چون پولدار بودن، کم کم متوجه شدم باردارم شوهرم خیلی خوشحال بود ولی خودم نه دوست داشتم وضعمون خوب میشد مسافرت میرفتیم و میگشتیم بعدش بچه دار میشدیم، با وجود تمام حسرت هایی که به زندگی خواهر شوهرم میخوردم ولی بازم عاشق شوهرم بودم، ی روز شوهرم گفت دارن میرن مشهد بیا ما هم بریم باهاشون خرج سفر هم نصف نصف دوست داشتم دوتایی بریم ولی خب این هم بد نبود راهی شدیم تو مسیر اونا همش خرید میکردن و ما نگاه میکردیم شوهرم در گوشم گفت ببخشید من پول ندارم برات چیزی بخرم ولی تمام تلاشم رو میکنم که اینده خوبی داشته باشیم تلاش میکنم
#حسرت ۳
تلاش میکردم که متوجه نشه ولی ناخواسته ناراحتیم تو رفتارم تاثیر میذاشت بهش گفتم تو فقط همینو بلدی؟ تلاش؟ ی وقت خسته نشی تو تلاش کن من حسرت میخورم اون روز شوهرم خیلی بهم قول داد و سعی کرد حالم خوب بشه ولی موفق نشد، قرار بود یک هفته بمونیم ولی سر دو روز خواهرشوهرم حکم کرد برگردیم و شوهرشم باهاش مخالفتی نکرد تو مسیر دیگه حرفی نمیزدن و خریدی هم نکردن به شوهرم پیام دادم اینا با هم قهرن؟ برام فرستاد اره وقتی رسیدیم هر کسی رفت خونه خودش شوهرمم بهم گفت ی چیزی میگم بین خودمون بمونه نمیخواستم از زندگی خواهرم خبر دار بشی بالاخره راز اونه شاید نخواد تو بدونی ولی میگم تو ظاهر زندگی اونا رو میبینی ولی باطنش نه. خواهر من با شوهرش خیلی مشکل دارن چند روز پیش خواهرم میفهمه که شوهرش با ی دختری دوسته و دعواشون میشه اونم سعی میکنه دهن خواهرمو با پول ببنده و برای اینکه خواهرم باهاش دعوا نکنه و بتونه زودتر اشتی کنه به من گفت شما هم بیاید منم گفتم خرج هر کی با خودش
#حسرت ۴
تمام این خریدا و دور خواهرم گشتنا برای همین بود نگا نکن میخندن و با هم خوشن تمامش حفظ ظاهره به خواهرم میگم طلاق بگیر میگه نه اگر طلاق بگیرم دشمن شاد میشم، برای اینکه ی سری فکر کنن این خوشبخته راضیه این خفت و خاریو تحمل کنه من و تو شاید سفره مون مثل اونا رنگین نباشه ولی حداقل دلامون باهمه، به شوهرم هیچی نگفتم ولی بابت رفتارم تو مسافرت خیلی خجالت کشیدم من ظاهر زندگی اونا رو با باطن زندگی خودم مقایسه میکردم دو سه روز گذشت و عذاب وجدان داشتم که شوهرم گفت خواهرش تماس گرفته گفته زود بیاید اینجا رفتیم خونشون از بس کتک خورده بود که وقتی دیدمش نشناختمش مارو که دید شروع کرد به گریه و زاری شوهرم گفت چی شده گفت داداش تو مشهد داشتیم اشتی میکردم یهو گوشیش رو برداشتم و رفتم تو پیامهاش دیدم با ی زن پیام دادن بهمدیگه
#حسرت ۵
زنه از این ناجوراس و اینم بهش گفته اگر فقط با من باشی و صیغه کنیم ماهانه چقدر بهت خرجی بدم؟ زنه هم گفته برام نمیصرفه و این حرفها اونجا هیچی نگفتم فقط خواستم برگردیم بعدش که اومدیم خونمون قول داد دیگه تکرار نکنه اما دیشب دوباره دیدم زیاد تو گوشیشه یواشکی رمزشو یاد گرفتم رفتم میبینم با سه تا دختر دیگه داره چت میکنه با اون زنه هم قرار صیغه گذاشتن بهش میگم اینا چیه افتاده به جونم و کتکم میزنه میگه همینه که هست هر چی خواستی داری و خریدی میتونم خرج همتونو بدم پس حرف نزن، بدترواز قبل خجالت کشیدم از خودم، خواهرشوهرم رو اوردیم خونمون و شوهرمم از خجالت شوهر خواهرش حسابی در اومد اولش قصد خواهرشوهرم طلاق بود ولی اینبار شوهرش انقدر اومد دنبالش تا محضری بهش حق طلاق داد و برگشتن سر زندگیشون اما خدا با نشون دادن واقعیت زندگی اونا بهم فهموند که نباید ظاهر زندگی بقیه رو با باطن زندگی خودم مقایسه کنم