#حلالیت ۱
جوان که بودم چون که ی پام میلنگید کسی نمی اوند خواستگاریم تا اینکه یکی اومد که خانواده خیلی پولداری بودن، اومدن خواستگاریم خواستم اینبار خودم بگم نه که مامانم نذاشت و گفت بهشون هیچی از مشکلت نگو منم گوش دادم مشکلم اونقدر بزرگ و حاد نبود که تو ظاهرم مشخص بشه با اسد ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم ، وقتی که باردار شدم اون موقع مثل الان دستگاه سونوگرافی نبود که بگن بچه آدم چیه شوهرم خیلی دوستم داشت براش پسر به دنیا آوردم با خودم گفتم حالا که بچه دار شدیم و مخصوصا پسره دیگه ازم نمیگذره بهش گفتم که من این مشکلو دارم شوهرم برخلاف انتظار من که فکر میکردم چیزی نمیگه و به روم نمیارا دادم و بیداد کرد که تو چرا دروغ گفتی؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حلالیت ۲
برای چی ازم مخفی کاری کردی. من تازه زایمان کرده بودم و اومدم خونه با همون شرایط منو کتک میزد تمام بدنم سیاه شد شوهرم بهم گفت اگه از اولین روز اشنایی میگفتی من مشکلی نداشتم ولی اینکه بهم کلک زدی و بعد بچه دار شدن گفتی بدم میاد و نمیبخشمت خیلی اذیتم میکرد از ترس اینکه طلاقم نده و بچه رو ازم نگیره صدام در نمیومد یه روز جاریم بهم گفت پریشب خونه نبودی ؟ ما که تو ی حیاط زندگی میکردیم و نفری ی اتاق و آشپزخانه کوچولو پدرشوهرم بهمون داده بود برای همین مدام همو میدیدیم گفتم نه چطور؟ لب باز کرد گفت آخه من دیدم یه زن تو خونه ت داره راه میره، دیگه نرو خونه مامانت خونه تو خالی نزار منظورشو متوجه شدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حلالیت ۳
برای چی ازم مخفی کاری کردی. من تازه زایمان کرده بودم و اومدم خونه با همون شرایط منو کتک میزد تمام بدنم سیاه شد شوهرم بهم گفت اگه از اولین روز اشنایی میگفتی من مشکلی نداشتم ولی اینکه بهم کلک زدی و بعد بچه دار شدن گفتی بدم میاد و نمیبخشمت خیلی اذیتم میکرد از ترس اینکه طلاقم نده و بچه رو ازم نگیره صدام در نمیومد یه روز جاریم بهم گفت پریشب خونه نبودی ؟ ما که تو ی حیاط زندگی میکردیم و نفری ی اتاق و آشپزخانه کوچولو پدرشوهرم بهمون داده بود برای همین مدام همو میدیدیم گفتم نه چطور؟ لب باز کرد گفت آخه من دیدم یه زن تو خونه ت داره راه میره، دیگه نرو خونه مامانت خونه تو خالی نزار منظورشو متوجه شدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حلالیت ۴
اصلا زنده و مرده ما مهم نبود تا این که داداش های اون دختره فهمیدن و اومدن با بی آبرویی تمام بردنش شوهرمم ی کتک خوب زده بودن، اسد برگشت خونه پشیمون نبود بهم میگفت من تورو دوست ندارم و سر مخفی کاریت دلم باهات صاف نمیشه، زمان گذشت و پیر شدیم شوهرم مریض و مریض تر شد بردمش دکتر و فهمیدم که سرطان کبد داره همه جور درمانی براش کردم دست دعا بلند کردم گفتم خدایا بچه های من و بی پدر نکن دخترم ازدواج کرده بود و پسرم دیگه تو سن ازدواج بود شرایط اسد خیلی وخیم شد دیگه کلا تو بیمارستان نگهش میداشتن، ی روز دکتر صدام کرد و گفت می خوام آب پاکی رو بریزم تو دستت شوهر تو هیچ وقت درمان نمیشه و میمیره دنبال این نباش که یه راهی برای درمان پیدا کنید فقط نمیدونم چرا انگار یه چیزی تو این دنیا پابندش کرده که نمی میمیره ی چیزی نگهش داشته برید ببینید اگر حق گردن کسی داره یا حلالش کنن یا ی جور از گردنش باز کنید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#حلالیت ۵
ایشون داره میمیره به شوهرم نگاه کردم حالش خیلی خراب بود نزدیکش رفتم در گوشش آروم لب زدم به خاطر اینکه سرم هوو اوردی حلالت می کنم هر کاری کردی حلالت میکنم راحت باش از شرت ناراحتی نتونستم وایسم و از بیمارستان به سمت خونه راه افتادم راضی نبودم که به خاطر من عذاب بکشه من حلالش کردم به خونه نرسیده بودم که از بیمارستان تماس گرفتن و گفتن که فوت شده تو شوک رفتماما تمام زندگی مشترکمون همه اتفاقات خوب و بد از جلوی چشمم گذشت نفس عمیقی کشیدم و اشک رو از چشمم پاک کردم تو دلم گفتم از ته دل حلالت کردم برو به سلامت
#پایان.
❌کپی حرام ⛔️