#رهایی
من ۱۹ ساله بودم که با یه پسری آشنا شدم و خیلی زود اومد خواستگاریم شدید دلم میخواسن شوهر کنم خواستگار انچنانی نداشتم چون خواهرام بزرگتر از من بودن کسی برام نمیومد همه فکر میکردند که چون خواهرام خونه هستن من ازدواج نمیکنم ی سری هم که میومدن پدر مادرم خودشون رد میکردن میگفتن لازم نکرده ازدواج کنه و بچه هست تا اینکه مهرداد اومد خواستگاریم خیلی ازش خوشم میومد و دلم میخواست زنش بشم ولی نظر بابام منفی بود و می گفت که باهاش ازدواج نکنم میگفت خانواده خوبی هستن ولی به ما نمیخورن اما انقدر گریه کردم و خواهش و تمنا که رضایت خانواده م رو گرفتم اونا نمیدونستن که ما باهم دوستیم دوست پسرم با یه واسطه اومده بود خواستگاریم
ادامه دارد
کپی حرام
#رهایی
تا کسی نفهمه که دوستیم وقتی که ازدواج کردیم تازه متوجه شدم که پدرم به خاطر تمام مخالفتهاش حق داشته شوهرم مردی نبود که نشون میداد شش ماه بعد از ازدواجم بابام بهم گفت بیا طلاق تو بگیرم من گفتم نه من زندگیمو درست می کنم شوهرم تحت هیچ شرایطی حاضر به سرکار رفتن نبود تازه منو مقصر میدونست که نمیره سرکار و میگفت تو اگر زن بودی منو میفرستادی سرکار، تصمیم گرفتم بچه دار شم با خودم فکر کردم شاید مشکلاتم حل بشن اما هرچی اقدام به بارداری میکردیم بی نتیجه بود، بی نتیجه بودن بارداری های من به جایی رسید که احساس خطر کردیم و هر دو رفتیم دکتر از هر دومون ازمایش گرفتن
ادامه دارد
کپی حرام
#رهایی
وقتی که همسرم آزمایش داد دکتر بهم گفت تمام این دو سه سال تو مشکلی نداشتی و سالم بودی اونی که مشکل داشته شوهرت بوده انقدر که مشکلش بزرگ بوده باعث شده آروم آروم بدن توام درگیر بشه و برای بارداری به مشکل بخوری باید اول شوهرت درمان بشه بعد تو تا بچه دار بشید در غیراینصورت تو نازا میشی و اوضاع همسرتم خیلی خرابه، حرفهای دکتر و بی کم و کاست به شوهرم گفتم قبول نمیکرد میگفت من با این هیکل که مشکلی ندارم و حالم خوبه این حرفارو تو درآوردی تو مشکل داری میندازی گردن من هرچی بهش میگفتم دکتر گفته اگر میخوای ازمایشامونو ببر به ی دکتر دیگه نشون بده راضی نمیشد و عقیده داشت مشگل بارودی خودشو با خوردن عسل و تخم مرغ محلی میتونه حل کنه تا اینکه خودم ازش ناامید شدم
ادامه دارد
کپی حرام
#رهایی
دیدم این همه ایستادگی و اصرار برای موندن سرزندگیی که اون هیچ تلاشی نمی کنه و همه چیز یه طرف است ارزش نداره، بهش گفتم من هیچ مشکلی نداشتم به خاطر اینکه تو حاضر به درمان خودت نمیشی مشکل پیدا کردم گفت نه من ایرادی ندارم بهش گفتم یا برو دکتر یا از هم جدا میشیگ شوهرم فکر نمیکرد که من ازش جدا بشم گفت من عمرا دکتر نمیرم، منم رفتم دادگاه و قانونی اقدام کردم تمام مدارک پزشکی مون رو بردم دادگاه بعد از بررسی و کلی رفت و امد حکم طلاقم رو گرفتم البته دادگاه بعد از کلی بررسی حکم رو داد، هر چی شوهرم اومد دنبالم برنگشتم پیشش خسته شده بودم و طلاقم رو گرفتم چند ماه بعد خودم پیگیر درمان ناباروریم شدم که اگر دوباره ازدواج کردم مشکلی نداشته باشم وقتی که رفتم پیش دکتر آزمایش برام نوشت و جوابشو که بهش نشون دادم
ادامه دارد
کپی حرام
#رهایی
دکتر بهم گفت مشکلی نداری یعنی از روز اول نداشتی آزمایش های قبلمو که بررسی کرد گفت من نمیدونم چی شده شاید خدا خواسته که شما با هم نمونید و این شده بهونه جداییتون ولی هیچ مشکلی نداری بعدها فهمیدم که شوهرم بعد از طلاق من رفته آزمایش داده و اونم مشکلی نداشته، الان من ازدواج کردم و دو تا بچه دارم شوهرم ازدواج کرده و سه تا بچه داره هر دو هم تو زندگیمون خوشبختیم می خوام بگم یه وقتا بعضی مشکلات ما از سر حکمت خداست شاید حکمت و خواست خدا بوده که ما از هم جدا بشیم، شرایط رو جوری ایجاد کرده که ما جدا از هم خوشبخت باشیم بعضی مشکلات زندگی راه حل مشکلات آینده ماست وقتی میبینی یه چیزی تو زندگیتون نمیشه هی به خدا التماس نکنید حتما حکمتی پشتش هست
پایان
کپی حرام