eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
7.8هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ یه خاستگار خیلی خوب برام اومده بود پسر خوب و با ایمانی بود،دانشجوی سال اخر بود و پدرو مادر با ابرویی داشت تنها نقطه ضعفشون از نظر من این بود که اوضاع مالی چندان مناسبی نداشتند ولی این از نظر من اصلا مهم نبود مادیات هیچوقت برای من مهم نبود، اما پدرم اصرار داشت که الا و بلا مهریه ی دخترم باید مثل دختر بزرگ و عروسم ۷۰۰ تا سکه باشه، وشیربهایی که اون زمان در حد چهار تیکه وسایل عرف بود پدرم میگفت دقیقا باید مثل عروسم و دختر بزرگم ۷ تیکه باشه اون هم از بهترین برندها... ادامه دارد... کپی حرام
۲ نمیدونم چرا اینقدر اون بندگان خدا رو اذیت کرد اخرسر با مشورت برادر بزرگم با مادر خاستگارم صحبت کردم و گفتم من فقط ۱۱۴ سکه بعنوان مهریه میخوام پدرم الان سرلجبازی این همه سخت میگیره وقتی تا پای عقد پیش بریم کوتاه میاد ،موقع عقد محضری بجای ۷۰۰ تا سکه میتونیم ۱۱۴ سکه مهریه ی من رو ثبت کنید. پس از مشورت با پسرش و همسرش قبول کردند پدرم با اکراه اون جوون رو بعنوان داماد پذیرفت بالاخره روز موعود فرا رسید و توی محضر برادرم به پدرم کفت زینب باهات کار داره
۳ همونجا به پدرم گفتم من دلم میخواست به تاسی از حضرت زینب ۱۴ سکه به نیت ۱۴ معصوم مهریه م باشه اما حالا که شما اینقدر اصرار داری کم نباشه لااقل بیشتر از ۱۱۴ سکه نشه، اجازه بده مهریه م رو به تعداد سوره های قران متبرک کنم،پدرم از فرط عصبانیت رگهای گردنش بیرون زد اما بخاطر حفظ ابرو چیزی نگفت و بظاهر قبول کرد، و رسما از اون روز من و محمد حسین باهم عقد کردیم هرچه بیشتر از روزهای عقدمون میکذشت من بیشتر عاشق مرام و معرفت و اقاییش میشدم از خانواده ش هم هرچی بگم کم گفتم، دوسال بعد از ازدواج دوقلو دنیا اوردم اما پدرم سر لجبازی که چرا اجازه ندادم با پافشاریهاش از محمد حسین اون ۷ تیکه جنس جهاز رو از بهترینهاش تهیه کنه سیسمونی خیلی ناچیزی بهم داد،
۴ البته مادرم ازین رفتارهای بابا نازاحت بود ولی کاری نمیتونست بکنه ولی سال قبلش بهترین سیسمونی و بهترین مارکها رو برای بچه ی خواهرم تهیه کرده بودند درسته بهم برخورده بود اما برای من این چیزها چندان اهمیتی نداشت، برادرم چندسال بود برای کار به شهرستان محل سکونت خانواده همسرش رفته بود و فقط سالی یکی دوبار اون هم بمدت یک هفته به تهران میومد، وقتی دوقلوهام چهارساله بودند پدرم حال چندان مساعدی نداشت و کلیه هاش رو از دست داده بود هفته ای سه مرتبه باید برای دیالیز به بیمارستان مراجعه میکرد
۵ از ابتدای بیماری تا اخرین جلسات دیالیز محمدحسین همه ی زحمات رفت و‌امد به دکتر و بیمارستان رو تقبل میکرد،شوهرخواهرم حتی یکبار هم کاری برای پدرم انجام نداد،خواهرم از این رفتار همسرش خیلی خجالت میکشید اما چاره ای جز سکوت نداشت چون شوهرش ادم بداخلاق و گنده دماغی بود و من هربار به خواهرم اطمینان میدادم و خیالش رو راحت میکردم که محمد حسین با میل باطنی کارهای مربوط به بابارو انجام میده و‌ من اصلا دخالتی ندارم. قرار بود بابا عمل پیوند انجام بده حتی موقعی که وارد اتاق عمل میشد برادرم به بیمارستان نیومد و شوهرخواهرم مثل یه غریبه فقط گوشه ای ایستاده بود سالها بعد که حالا بابا بهتر شده بود هربار یاد رفتارهای قبلیش با محمد حسین میافتاد شرمنده و خجل ازش عذرخواهی میکرد
۶ ولی هربار با روی خوش و تواضع همسر دلبندم مواجه میشد حتی وقتی تصمیم گرفت بعنوان تشکر و جبران رفتارهای گذشته و کم کاریهایی که در جهیزیه و سیسمونی کرده بود تکه زمینی به نام من یا محمد حسین بزنه محمدحسین با دلخوری به بابا گفت از این کار ناراحت میشم من فقط وظیفه م رو انجام دادم پدر خودم و شما هیج فرقی برام ندارید هرکدوم نیاز داشته باشید من در خدمتتون هستم، وبابا بابت اینکه خیلی دیر تونسته بود این انسان پاک و بی الایش رو بشناسه همیشه ابراز پشیمونی میکرد. خداروشکر پدرم و محمدحسین رابطه ی خیلی خوبی باهم دارند تا جایی که گاهی بهشون حسادت میکنم من هم برای جبران محبتهای محمدحسین تا میتونم با پدرومادرش مثل دختر خودشون رفتار میکنم .