eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
9.2هزار ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بابای من کارمند یک شرکت دولتی بود و تنها منبع درآمدشم همونجا بود جای دیگه شغلی نداشت مثل ی سری که شغل دوم دارن، توی شهر زندگی ما اکثر مردم با کشاورزیو باغداری زندگی می کردن ی سری هم که زمین و باغ نداشتن یا اجاره میکردن از بقیه یا اگر وضع مالیشون جوری نبود که باغ و زمین اجاره کنن کارگری میکردن خلاصه که تو شهر ما زندگی خیلی سخت بود، خواهرم الهام‌ دختر اروم و سر به زیری بود چند سالی از من کوچیکتر بود خیلی با هم جور بودیم شنیده بودم میگفتن خواهر و برادرایی که پشت هم‌باشن با هم کنار نمیان اما منو الهام خیلی جور بودیم، خواستگارای زیادی داشت هر چی به بابام گفتم شوهرش نده گوش نداد و گفت اینجا رسمه و باید شوهر کنه بالاخره الهام از بین خواستگاراش یکیو پسندید سیاوش، خانواده خوبی داشت
۲ به حسن شهرت معروف بودن بعد از ازدواج تازه سیاوش چهره واقعیش مشخص شد، هر چی پدرش ادم‌حسابی بود سیاوش بدرد نخر بود انگار تازه داشت پرده ها کنار میرفت پدر و مادرشوهرش اصلا سراغی از سیاوش نمیگرفتن ی جورایی طرد شده بود،به خواهرم گفتم تا دیر نشده بیا طلاقت رو بگیریم اینجا فقط داری خودتو بدبخت میکنی اما‌ الهام انقدر اون بی مصرف رو دوست داشت که زیر بار حرفهای ما نمیرفت و میگفت من از زندگیم راضی هستم منم‌که دیدم خودش راضی نیست ترسیدم ی وقت حرفی بزنم زندگیشون بهم بخوره، الهام در نهایت بی عقلی بچه دار شد و خدادبهش ی پسر داد فکر میکرد که اینجوری بهتره
۳ میگفت شاید با بچه سر عقل اومد و رفت دنبال ی کار و از این وضع در اومدیم اما من مطمئن بودم که سیاوش همچین کاری نمیکنه روزها گذشت همش در گوشش میخوندیم کا تحت هیچ‌صرایطی دیگه بچه دار نشو همین یکی کافیه از این مرد برای تو شوهر در نمیاد الهام به ظاهر به حرفهای ما گوش میداد ولی با شناختی که ازش داشتم‌ بعید میدونستم که الهام به حرفهای ما گوش بده و بچه دار نشه، تا اینکه خواهرم ی روز اومد گفت بارداره مامانم تا میتونست گریه و زاری کرد اما الهام اهمیت نداد و گفت باردار شدم‌برای زندگیم برای نجات بچه م از گرسنگی، منم دلم ی زندگی خوب میخوادن، اونا رفتن ی روز متوجه شدم که سیاوش ی جوری خاصی رفتار میکنه دیگه کارم شد که تعقیبش کنم و فهمیدم‌ اعتیاد داره وقتی به الهام‌ گفتم بی تفاوت گفت اره اعتیاد که داره
۴ با ی غمی گفت داداش سیاوش تکلیفش با خودشم‌ معلوم نیست ولش کن من زندگیمو میکنم شاید ی روزی درست شد دوتا بچه دارم دیگه باید بسوزم و بسازم، دلم براش سوخت ولی از حرفهاش ناامید نشدم و بازم شوهرشو تعقیب کردم و فهمیدم که با چند تا زن خراب رابطه داره و علاوه بر این که باهاشون مواد میکشه با هم دزدی میکنن و خرج زندگی خواهر منو از این راه میده از این همه پست بودن و بی غیرتیش حالم بهم خورد وقتی که به خواهرم گفتم تعجب نکرد و گفت که میدونستم از شدت عصبانیت و ناراحتی سراغ شوهرش رفتم و کتک خوبی بهش زدم و بعد هم خواهرم رو مجبور کردم که طلاقش رو بگیره شوهرش اول هی مقاومت میکزد و میگفت طلاق نمیده ولی بعد که دید من شوخی ندارم و اگر‌ طلاق نده ول کنش نیستم ی روز اومد و گفت باشه ولی توافقی ادامه دارد...
۵ بچه ها رو جای مهریه برداشتیم خواهرم وقتی داشت طلاق میگرفت روزای سختی داشت اما به محض اینکه طلاقش گرفت گفت که ازت ممنونم نجاتم دادی درسته طلاق اسمش ترسناکه ولی از وقتی طلاق گرفتم حداقل آرامش دارم. درامدی نداره برای همین من مخارج بچه هاش رو گردن گرفتم و گفتم دلت شور نزنه پول تو جیبی هم بابام بهش میده خداروشکر نمیذاریم کمبودی رو حس کنه از خانم‌های کانال خواهش می کنم در هر شرایطی زندگی نکنید و فکر نکنید که قراره مرد تون عوض شه هیچکس تغییر نمیکنه فقط شمایی که دارید خودتون رو به سختی عادت میدید برای اینکه یه زندگی داشته باشید خودتون رو به هر خفتی نندازید. پایان