#قضاوت_عجولانه ۱
از وقتی با محمد علی ازدواج کردم زندکی خیلی خوبی داشتیم.
سه سال پیش وقتی چهار ماهه باردار بودم با یکی از دوستان محمدعلی رفت و امد خانوادگی داشتیم خانمش همسن خودم بود ولی رفتار خیلی مناسبی نداشت مدل حرف زدنش همراه با عشوه و طنازی بود، با اینکه همسرم مرد خیلی محجوب و چشم پاکی بود اما اصلا حس خوبی به مهمونیهایی که باهم میرفتیم نداشتم. یکبار به محمدعلی گفتم دلم نمیخواد با حسین اقا و شیرین ارتباط داشته باشیم ،هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت اتفاقا من هم دلم نمیخواد فکر میکردم بخاطر رابطه ی نزدیک و صمیمی که با شیرین خانم داری دلت میخواد رفت و امدها رو ادامه بدیم، وگرنه خیلی قبل تر مهمونیها رو کنسل میکردیم. باتوجه به میزان صمیمیت و سابقه ی رفاقتی که با حسین داشت فکر نمیکردم به همین راحتی بپذیره....
#قضاوت_عجولانه ۲
چند روز بعد برای سونوگرافی وقت گرفته بودم قرار بود با محمدعلی برم درمونگاه ،ولی درست یساعت پیش از نوبتم زنگ زد و گفت نمیتونه بیاد دنبالم و باید با اژانس برم.
دلخور ازینکه اولین سونوگرافی رو باید تنها میرفتم گوشی رو قطع کردم.
اونروز گذشت ولی صبح روز بعد که محمدعلی خواب مونده بود، بمحض بیدار شدن سریع اماده شد و به سرکارش رفت بعدا متوجه شدم گوشیش رو توی خونه جا انداخته.
کنجکاو شدم برم و به تلگرامش سری بزنم ، اخه قبلا گوشیش رو بهم میداد و توی کانالها و گروهای تلگرامش چرخ میزدم.
همینجوری خیلی عادی گوشی رو برداشتم
اما وقتی متوجه شدم گوشیش رمز داره خیلی تعجب کردم
اخه هیچوقت گوشیش رمز نداشت
کمی کنجکاو شدم ،هر کدی که فکر میکردم ممکنه برای پسورد گذاشته باشه امتحان کردم ،
#قضاوت_عجولانه ۳
تاریخ تولد خودم و خودش،تاریخ عقد و عروسی،حتی تاریخی که دخترم در اینده بدنیا میومد ،،،اما هیچکدوم جواب نداد،
نمیدونم چرا ناخود اگاه سال تولد شیرین رو وارد کردم یعنی ۱۳۶۹ و همون موقع قفل گوشی باز شد،
باورم نمیشد چرا باید تولد شیرین رو انتخاب کرده باشه؟
با ترس وارد تلگرامش شدم و پی وی هارو چک کردم ،با یکی زیاد چت کرده بود اسمش رو شیرین عسل سیو کرده بود وارد که شدم
کلی استیکر بوسه برای هم ارسال کرده بودند
با دیدن همونها کافی بود که ضربان قلبم روی هزار بره
دکترم گفته بود استرس برای بچم خطرناکه ،وقتی دیدم نفسم سنکین شده و تنم به لرزه افتاده گوشی رو به کناری پرت کردم ،باورم نمیشد محمدعلی من خطا کرده باشه.درسته بخاطر بارداری و ویارهای شدیدم مدتی هست که از هم فاصله گرفتیم
#قضاوت_عجولانه ۳
تاریخ تولد خودم و خودش،تاریخ عقد و عروسی،حتی تاریخی که دخترم در اینده بدنیا میومد ،،،اما هیچکدوم جواب نداد،
نمیدونم چرا ناخود اگاه سال تولد شیرین رو وارد کردم یعنی ۱۳۶۹ و همون موقع قفل گوشی باز شد،
باورم نمیشد چرا باید تولد شیرین رو انتخاب کرده باشه؟
با ترس وارد تلگرامش شدم و پی وی هارو چک کردم ،با یکی زیاد چت کرده بود اسمش رو شیرین عسل سیو کرده بود وارد که شدم
کلی استیکر بوسه برای هم ارسال کرده بودند
با دیدن همونها کافی بود که ضربان قلبم روی هزار بره
دکترم گفته بود استرس برای بچم خطرناکه ،وقتی دیدم نفسم سنکین شده و تنم به لرزه افتاده گوشی رو به کناری پرت کردم ،باورم نمیشد محمدعلی من خطا کرده باشه.درسته بخاطر بارداری و ویارهای شدیدم مدتی هست که از هم فاصله گرفتیم
#قضاوت_عجولانه ۴
ولی همیشه فکر میکردم عشق بینمون اونقدر هست که هیچ چیزی باعث سرد شدن روابطمون نشه،چه برسه به اینکه بهم خیانت کنه.
تا شب هزاربار مردم و زنده شدم ،یعنی اون استیکرها رو محمد علی و شیرین برای هم ارسال کرده بودند خدا میدونه توی چتها چه خبرا بوده؟ لابد برای اینکه من شک نکنم خیلی سریع قبول کرد با شیرین و حسین قطع رابطه کنیم.
به محض ورود محمدعلی به خونه نتونستم به خشمم غلبه کنم شروع کردم به گریه کردن و توپیدن بهش، هاج و واج نگاهم میکرد فکر کرد بابت دیراومدناش ناراحتم همش عذرخواهی میکرد و میگفت اگه تو ناراحتی دیگه اضافه کاری نمیمونم،...
اما وقتی بین حرفام اسم شیرین و خیانت اوردم عصبی جلو اومد و از شونه هام گرفت تکونم داد و گفت درست حرف بزن ببینم چی داری میگی این خزعبلات چیه بهم میبافی،
#قضاوت_عجولانه ۵
وقتی بهش گفتم همه چی رو تو گوشیش دیدم کلافه دنبال گوشیش میگشت وقتی روی میز پیداش کرد اورد و انداخت روی پام و گفت ببینم چی توش دیدی که اینجوری عین جن زده ها شدی؟
با حرص و کنایه عدد ۱۳۶۹ رو بلند گفتم و رمز رو زدم و همزمان ادامه دادم خیلی جالبه رمز گوشیت سال تولد شیرینه.
چشماش گردتر ازین نمیشد گفت چه زریه که میزنی؟عصبی وارد پی وی که شیرین عسل سیو شده بود شدم و استیکرهای بوسه رو نشونش دادم،
عصبی گوشی رو از دستم قاپید و گفت خاک توسرت اگه باردار نبودی یه کتک مفصل میزدمت.
تو من رو چجور ادمی شناختی؟
این پی وی خواهرم مرجانه....سوگند ( خواهرزاده ۶ ساله محمدعلی )با گوشی مامانش برام این استیکرهارو میفرسته منم براش میفرستم.
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#قضاوت_عجولانه ۶
شرمندم که سواد نداره تا باهم متنی در گفتگو باشیم.
داد زد تو شماره ی خواهرمو نداری که ببینی این خطِ کیه؟
بعدم رمز گوشیم شماره شناسنامه خودمه ،نه سال تولد هیچ خر دیگه...یعنی تو شماره شناسنامه منم نمیدونی؟
گوشی رو کوبوند روی زمین و از خونه بیرون رفت
باورم نمیشد به همین راحتی به همسرم شک کرده و تهمت زده باشم. چرا شماره شناسنامه ش یادم نبود؟ چرا چک نکردم ببینم ببینم شماره ی اون پی وی مال شیرین هست یانه؟
چند روز طول کشید تا از دلش در بیارم
میگفت بهش برخورده اما بارداری و حساسیتهای دوران بارداری رو بهونه کردم و گردن بارداریم انداختم
خداروشکر محمدعلی ادم کینه ای نیست و تونستیم خیلی زود به شرایط عادی برگردیم.
هروقت یاد اونروز میفتم بابت قضاوت عجولانه م از خودم خجالت میکشم.
#پایان
#کپی_حرام
#قضاوت_عجولانه ۶
شرمندم که سواد نداره تا باهم متنی در گفتگو باشیم.
داد زد تو شماره ی خواهرمو نداری که ببینی این خطِ کیه؟
بعدم رمز گوشیم شماره شناسنامه خودمه ،نه سال تولد هیچ خر دیگه...یعنی تو شماره شناسنامه منم نمیدونی؟
گوشی رو کوبوند روی زمین و از خونه بیرون رفت
باورم نمیشد به همین راحتی به همسرم شک کرده و تهمت زده باشم. چرا شماره شناسنامه ش یادم نبود؟ چرا چک نکردم ببینم ببینم شماره ی اون پی وی مال شیرین هست یانه؟
چند روز طول کشید تا از دلش در بیارم
میگفت بهش برخورده اما بارداری و حساسیتهای دوران بارداری رو بهونه کردم و گردن بارداریم انداختم
خداروشکر محمدعلی ادم کینه ای نیست و تونستیم خیلی زود به شرایط عادی برگردیم.
هروقت یاد اونروز میفتم بابت قضاوت عجولانه م از خودم خجالت میکشم.