#پیامهایشومنگاهبهنامحرم
دلم میخواست چنگ بندازم موهاش رو بکنم، با تأسف سری تکون دادم گفتم، آبروی دایی برات مهم نیست، گفت اگر برای تو مهم هست به بابام هیچی نگو، عصبی داد زدم. احترام تو مثل کبک سرت رو کردی زیر برف خودت کسی رو نمیبینی فکر میکنی دیگران هم نمیبیننت، من امروز تو مغازه از دهن مردم شنیدم که تو وقتی هیچ کسی خونه حاج حسن نیست و مهرداد تنها هست تو میری خونشون، طلبکارانه گفت، به کسی مربوط نیست که من خونه چه کسی میرم و خونه چه کسی نمیرم، نگاهی بهش انداختم، تو دلم گفتم با احترام حرف زدن فایده ای نداره، باید با وضع از این بدتر نشده به دایی بگم، انگار احترام حرف دل من رو خوند، گفت: الهه خدا شاهد اگر به بابام بگی تازنده ام اسمت رو نمیبرم، دوتایی اومدیم خونه دایی، دو دل بود که به دایی بگم یا نگم، دایی به من گفت الهه جان چیه چرا تو خودت هستی؟ طوری شده!
ادامه دارد
کپی حرام