#گمانبد 1
چهارماه نامزد بودیم و به اندازه کافی از هم شناخت پیدا کرده بودیم. دوران نامزدیمون خیلی طولانی شد . بنا به دلایلی نتونستم زودتر مراسم ازدواج بگیریم. حالا یک ماه ازدواج کردیم و زندگی مشترکمون رو رسما شروع کردیم. مجید بهم اجازه داد که دانشگاهمو با خیالت راحت تموم کنم.
الان دیگه دارم برای ارشد می خونم.
همه چیز خوب پیش میرفت تا رفتارای جاریم باعث ایجاد حساسیت شد .
روز به روز نسبت به این موضوع حساس تر میشدم . با اینکه تحصیل کرده بودم و این جور مواقع باید عاقلانه برخورد میکردم اما بازم نمیتونستم خودمو اصلاح کنم.
مجید یه داداش داداش دوقلو داشت به اسم حمید . لیلا جاریم زن حمید مدتی بود که رفتاراش برام آزار دهنده بودن و احساس میکردم تنها هدفش خراب کردن منه!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#گمانبد 2
رفتاراش جز این چیزی رو نمیرسوندم . شب خونه پدرشوهرم دعوت بودیم . بعد از خوردن شام سفره رو جمع کردیم و باهم ظرفارو شستیم. منو لیلا بودیم.
تو آشپزخونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد. حتی نگاهمم نمیکرد.
برام جالب بود که وقتی تو جمع شروع میکنه به خودشیرینی الان چرا ساکته!
کارمون که تموم شد دوتایی برگشتیم پذیرایی .
کمی بعد مجید رو به باباش گفت _ معصومه داره برای ارشد میخونه بابا دعا کنید قبول شه.
پدرشوهرم با مهربونی گفت_ الهی که خدا کمکت کنه دختر گلم.
خجالت زده ممنونی گفتم و نگاهی به مجید انداختم.
که همون لحظه صدای لیلا جاریم بلند شد_ کدوم دانشگاه بودی معصومه جون؟
با کلافگی جوابشو دادم_ چطور عزیزم؟
سری تکون داد_ همینطوری! میخوام بدونم چقدر بهتون سخت گرفتم.
رو کردم به پدرشوهرم و با ناز گفت_ آخه میدونید که من لیسانسم رو از دانشگاه ملی گرفتم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#گمانبد 3
حرصم گرفت از این همه خودشیرینی که میکرد! موندم بودم جوابشو با توهین بدم یا سکوت کنم. سخت بود خودمو نگهدارم اما هرطور شد سکوت کردم نمیخواستم خودمو جلوی خانواده شوهرم خراب کنم.
صدای مجید بلند شد که گفت_ معصومه برای دولتی قبول شد اما از اونجایی که نمیخواسته بره شهر دیگه داشنگاه آزاد همینجا رو خوند.
لیلا پوزخندی زد _ آهان پس مدرکش از دانشگاه آزاده!
دیگه نتونستم ساکت بمونم و گفتم_ اصلا چه فرقی داره لیلا جان؟
لیلا شونه ای بالا داد_ گفتم که عزیزم دانشگاه دولتی بیشتر سخت میگیرن برای همین گرفتن مدرکش هم سخته!
دیگه حرفی نزدم و جوابشو ندادم. کار همیشگی لیلا بود که خودشو نخود هر آشی کنه و منو خراب کنه تو جمع!
ادامه دارد .
کپی حرام.
#گمانبد
به خونه که برمی گشتیم بدجوری ذهنم درگیر حرفای لیلا بود. مثل همیشه با کنایه منو ناراحت کرد. بدجوری تو فکر بودم.
صدای مجید منو به خودم برگردوند _ معصومه؟
نگاهش کردم _ جانم عزیزم؟
ابرویی بالا داد_ خیلی تو خودتی اتفاقی افتاده؟
خودمو به اون راه زدم_ نه عزيزم.
اما مجید کوتاه بیا نبود_ چیو پنهون میکنی؟
نوچیکشیدم و گفتم _ بیخیال مجید.
نیم نگاهی بهش انداختم که سری تکون داد _ فهمیدم از چی ناراحتی!به خاطر حرفای لیلا به هم ریختی!
به تایید سری تکون دادم و با بغض که تو گلوم بود لب زدم _ درسته واقعا امشب بدجوری رفت رو مخم.
مجید پوزخندی زد _ شما جارین بلاخره طبیعیه همچین اتفاقهایی که بیوفته .
ادامه دارد.
کپی حرام.
#گمانبد 5
پوزخند صداداری زدم _ اون تنها دغدغه ش خورد کردن منه!
مجید لبخندی زد و گفت _ نه عزيزم اشتباه میکنی!لیلا شاید هرازگاهی حرفی بزنه اما خیلی دوستت داره و چیزی تو دلش نیست.
پوفی کشیدم و گفتم_ نه مجید جان تو متوجه نیستی هرموقع منو لیلا تنهاییم یه کلمه هم حرف نمیزنه با من !تو جمع هم که کلا فقط ضایعم میکنه!
_ نه همچین چیزی نیست! قضاوتش نکن.
حرف دیگه ای نزدم بحث رو ادامه ندادم.
حتی مجید هم داشت از اون دفاع میکرد و همین حالمو بدتر میکرد .
داغونترم میکرد.
سرمو به شیشه تکیه دادم و حرفی نزدم.
زندگیمو دوست داشتم .شوهرم و خانواده شوهرم آدمای خیلی خوبی هستن اما رفتارای لیلا خیلی اذیتم میکرد.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#گمانبد 6
ذهنم داشت منفجر میشد از فکرای بیخودی. تصمیم خودمو گرفتم و به پیشنهاد مجید با یه روانشناس صبحت کردم. حتی درسهامم درست حسابی نمیخوندم و مدام به فکر کارای لیلا بودم. حتی کوچیکترین حرکتش هم زیر نظر میگرفتم.
در اولین فرصت با یه مشاوره تماس گرفتم و قضیه رو بهش گفتم.
حساسیتهای بیخودی که نسبت به لیلا داشتم. خانممشاور دلسوزانه و خواهرانه کمکم کرد . بهم گفت مشکل از منه که روی لیلا حساس شدم و دارم حسادت میکنم. گفت شاید خودت متوجه نباشی اما حتما از رفتارات اطرافیانت متوجه میشن.
منم از اون موقع خیلی روی خودم کار کردم و سعی کردم همونطور که به مادرشوهرم و بقیه محبت میکنم با لیلا محترمانه رفتار کنم و بهش محبت کنم و موفق هم شدم کهرابطه رو درست کنم.
پایان.
کپی حرام.