#اشتباهات_من ۳
زنمم بخاطر اینکه معتقد بود پدرم تو زندگیمون دخالت کرده و زندگی به زنم سخت شده از جوونی از پدرم بدش میومد ولی من میدونم که پدرم دلسوز من بود و حالا میفهمم چرا نگرانم بود عروسم و زنم وقتی فهمیدن اسم بچه رو گذاشتیم منوچهر که من دیگه همه کارامو کرده بودم فکر میکردم برنده شدم و پیروز میدانم اما عروس بی چشم روم رفت و از دست پسرم شکایت کرد وقتی که دید شکایتش راه به جایی نمی بره به پسرم گفت باید طلاقم بدی و حق نداشتی این اسم و بذاری روش منم بهش گفتم این بچه مال منه خرجش ک خونه ای که توش زندگی کنه رو من دادم و پشیمون نیستم بابت اسمش شما هر چیزی دارید از منه زندگی پسرم از هم پاشید و زنش ولش کرد و رفت به پسرم گفتم بیا بریم برات ی زن سر به راه بگیرم که قبول نکرد زنش مهریه ش رو گذاشت اجرا
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباهات_من ۴
و منم برای اینکه شرش رو کم کنه مهریه ش رو دادم بعدش شش ماهی شد که از پسرم خبری نبود خیلی نگرانش بودم اما وقتی زنم رو زیر نظر گرفتممتوجه شدم که نگران نیست و عادیه انقد سوال پیچش کردم که فهمیدم که پسرم رفته با پارتی بازی اسم بچه اش رو عوض کرده و چیزی گذاشته که زنش دوست داشته و کلی هم رشوه دادن با مهریه ای که از من گرفتن دارن زندگی می کنن اولش ممنوع کردم که بیان خونه ما گفتم از ارث محروم می کنم اهمیت ندادن همسرم بهم من میگه که تو زندگیشون دخالت کردی و تو باعث از هم پاشیدن زندگیشون شدی، ی مدت با همسرم سرسنگین شدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#اشتباهات_من ۵
تا اینکه رفتم که مسجد و ماجرا را برای اخوند گفتم وقتی براش گفتم بهم گفت که تو دخالت کردی و نباید این کارو میکردی وقتی پدر و مادر پولدارن وظیفشونه که به بچه هاشون کمک کنند و اگر این کار رو نکنن گناه بزرگی رو مرتکب شدن از ترس ابرو و حفظ ظاهر تو مردم و از ترس تنهایی و پشیمون از کارم یه جعبه شیرینی گرفتم و رفتم خونه پسرم شکر خدا اشتی کردیم از همه پدر و مادر هایی که دارن داستان من رو می خونند خواهش می کنم به اسم دلسوزی دخالت نکنید حتی دلسوزی نکنید براشون من فکر میکردم دارم دلسوزی می کنم اما داشتم بچه م رو عذاب میدادم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#دست_روزگار ۱
شوهر من اصلا زیبایی نداشت. ا نه تیپ داره نه قیافه الان که نگاهش میکنم میبینم من چرا اینو انتخاب کردم از همون اوایل عقدمون به من خیانت کرد تا الان هر بار که لو میرفت چند روز قهر میکردم دوباره با واسطه اقوام برمیگشتم سر زندگیم تا بار اخر که بهم خیانت کرد دیگه خونم به جوش اومد و رفتم دادگاه اقدامکردم برای مهریه شوهرمم مدام خط و نشون میکشید و تهمت میزد منم بی توجه به حرف شوهرم و مردم به کارم ادامه دادم و برای اینکه سرگرم بشم رفتمکلاس ارایشگری، تو آرایشگاه حسابی سرمگرمبود و هر روز ی ماجرا داشتم ی روز پدرشوهرم نیومد در خونمون دادو بیدادمیکرد ی روز مادرشوهرم تا اینکه با دخترم رفتیم بیرون دلم برای بچه ممیسوخت از ترس خانواده شوهرم همش تو خونه بود که مبادا بیارمش بیرون و به زور ازم بگیرنش
#ادامهدارد
#دست_روزگار ۲
خلاصه رفتیم بیرون و با ترسم روبرو شدم پدرشوهرم بهمراه شوهرم از ماشین شدن و به طرفمحمله کردن خواستم فرار کنمکه دیدم دست بچه م رو گرفتن و میکشن دادو بیداد کردم مردم حلقه زدن دورمون با تمام توانم جیغ زدم و کمک خواستم چندتا مرد به فریادم رسیدن و مقابلشون ایستادن از ازدحام ممعیت استفاده کردم و فرار کردم سوار اولین دربست شدم به سمت خونه تمام بدنم میلرزید و دخترم از ترس کلامی حرف نمیزد وقتی به خونه مادرم رسیدم تنها حرفی که زد همین بود
_عیب نداره نذار داداشت بفهمه یهو خون و خونریزی میکنن
از ترس جون داداشم هیچی نگفتم اما تو دلمپر از ناگفته بود هر روز پیغامهاشون میومد که ی حرف تازه زدن مامانمم ی حرفی میزد ساکت باش و شکایت کن
یشب که با مامانم نشسته بودیم صدای در خونه بلند شد مامانم رفت در و باز کنه از پشت شیشه بهش خیره شدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#دست_روزگار ۳
خاله کوچیک م بهمراه همسرش بودن اومدن داخل خونه و بعد از احوالپرسی کنارما نشستن که یهو شوهر خاله م امیر با لحن بدی به من گفت
_تا کی این مسخره بازی رو ادامه میدی؟
_چی شده دایی امیر؟
اخم غلیظی کرد
_برو بگیر بتمرگ سر زندگیت حق با شوهرته چون مرد هست هر بلایی سرت بیاره نباید حرفی بزنی داره نونت رو میده
عصبی غریدم
_فقط همین؟ احترام بذارم و تو سری خور باشم که چون فقط نونم رو میده؟ من نمیتونم اینجوری باشم اون باید خودشو درست کنه دست از خیانت و رفتارهوای زشتش برداره
نیم خیز شد سمت مامانم
_همشمقصر تویی دوتا بزن تو دهنش بره سر زندگیش
مامانمبا بیچارگی نگاهش کرد
_اخه به من چه امیر خودشون نمیسازن
_من مطمئنم دخالت کردی وگرنه مگه میشه اینا بیخودی بپرن بهم؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#دست روزگار ۴
مامانم مثل خودش عصبی لب زد
_زندگی بقیه به من ربط نداره توام اینو یاد بگیر
وقتی رفتار ما رو دیدن عزم رفتن کردن که مامانم سد راهش شد و یقه ش رو گرفت
_امیر اومدی حرف زدی اما از دل من خبر نداشتی امیدوارمخدا سرت بیاره
_یعنی سر طاهره منبیاد؟
_مننمیدونمولی الهی به روزی برسی که حال منو بفهمی
اون شب از خونه مارفتن و چند وقت بعدش انقدر شوهرم التناس کرد و تعهد های مختلف داد تا بالاخره برگشتیمسر خونه زندگیمون نمیگم شوهرم شد بهترین مرد دنیا اماتمام تلاشش رو میکنه که رفتارش از قبل بهتر باشه برام ی خونه مناسب اجاره کرد و به خواست خودم بچه رو گذاشتم مهد کودک، که مامانم بهم زنگ زد
_سلاممامانجان میدونمسرکاری ولی خیلی واجبه
_جانمبگو
_امروز خبر به گوشمرسید که دختر خاله طاهره شوهرش کتکش زده گفته باید بابات خونشو بزنه به نام من وقتی امیر قبول نکرده اونم رفته و به امیر گفته من ی زن دوم دارم که میخوام عقد دائمش کنم اگر میخوای بیا زندگی کن نمیخوای برو
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تقاص_اخرین_گناه
هجده سالم بود خواهرام ازدواج کردن و من تنها موندم خواستگار های زیادی داشتم منتهی رو هر کسی ی ایرادی میذاشتم و ردش میکردم مامانم مدام بهم گوشزد میکرد که بس کن و بالاخره ی نفر و انتخاب کن اما من زیر بار نمیرفتم
تا اینکه پسر دوست صمیمی بابام اومد خواستگاری دیگه خوب میدونستم بابا انقدر اینها رو قبول داره که اگر هر ایرادی روش بذارم قبول نمیکنه به ناچار قبول کردم بیان خواستگاری
بابام گفت اخر هفته میان و زودتر از چیزی که فکر میکردم اخر هفته رسید و اومدن وقتی وارد خونه شدن تو نگاه اول کمی به دلمنشست اما از ته دلم از اینکه به خواستگار هام جواب منفی میدادم و چهره ناراحتشون رو میدیدم احساس رضایت میکردم
مادر و پدرش نگاهشون پر از تحسین بود که یعنی من و پسندیدن پسره هم ظاهر بدی نداشت وقتی پدرم اجازه داد بریم صحبت کنیم پدرش رو کرد بهش محمد جان پسرم پاشو
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تقاص_اخرین_گناه ۲
همراهش وارد اتاق شدم وقتی از برنامه هاش برای زندگی گفت و اهدافش رو شنیدم دلم نرم شد دست اخر بهم گفت
_شما هر شرطی بذاری من قبول میکنم اما توروخدا نه نگو من خیلی وقته شما رو دوس دارم اما رومنمیشد به مادرم بگمتا اینکه فهمیدم خواستگار دارید دیگه خجالت رو گذاشتم کنار و گفتم من فرناز خانم رو دوس دارم
تمام مدت سرم پایین بود و از شنیدن حرفهاش قند توی دلم اب میشد
از اتاق بیرون اومدیم و با سرم به بابا علامت دادم که موافقم و بزرگتر ها مشغول صحبت شدن دیگه برام شنیدن حرفهاشون اهمیت نداشت تنها چیزی که شنیدم این بود که مهریه م ۱۱۰ سکه شده.
همون شب ی صیغه سه ماهه خوندن برای اشنایی بیشتر دقیقا از فرداش محمد مدام خونه مابود با گادو های مختلف و گاهی همگل میاورد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تقاص_اخرین_گناه ۴
بعد از رفتن محمد مامان بابام تو خونه قیامت کردن که چرا اینجوری گفتی و حق نداری اینطور رفتار کنی اما من مرغم ی پا داشت محکم به همه گفتم
_من حرفمو زدمنمیخوامش من بچه میخوام
محمد به همراه پدر و مادرش بارها و بارها اومدن خونمون تا منو راضی کنن اما من کوتاه نیومدم محمد گریه میکرد میگفت اگربچه دار نشدیم میریم درمان میکنیم اصلا از پرورشگاه میاریم اما من بازم قبول نکردم
تا بالاخره بعد از گذشت ششماه ناامید شدن و دیگه پیش قدم برای اشتی نشدن کم کم زندگیم به حالت عادی برگشت تا اینکه برام ی خواستگار جدید اومد به اسم مصطفی به دلمنشست اما استرس کمخونیش رو داشتم وقتی ازمایش دادیم و گفتنکه سالم و کمخون نیست انگار دنیا رو بهم دادن فوری مراسم عقد و عروسی رو گرفتیم که خبر رسید محمد زنگرفته نمیدونم چرا ولی بهش حسودیم شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تقاص_اخرین_گناه ۳
از بودن با محمد خوشحال بودم و احساس خوشبختی میکردم ولی موقع ازمایش قبل از عقد مشخص شد که محمد کم خونی شدید یا همون تالاسمی رو داره علاقه ای که به محمد داشتم باعث میشد که این مشکل رو نادیده بگیرم اما نباید منکر واقعیت میشدم دقیقا سه روز مونده بود به عقدم که اومد دیدنم بریمبرای خرید حلقه
_اماده ای خانمم؟
رو کردم بهش
_ببین محمد باید منطقی باشیم من دلم بچه میخواد و علاقه زیادی به بچه دارم تو تالاسمی داری و امکان اینکه بچه دار نشیم زیاده من میخوام نامزدی رو بهمبزنم
باورمنمیشد محمد با اون همه مردونگی گریه کرد
_بخدا قسم حلش میکنم تو بهم نزن
پشتمو کردم بهش
_من حرفامو زدم از اینجا برو دیگه ام نیا وسایلاتم با اژانس میفرستم در خونتون
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#تقاص_اخرین_گناه ۴
بعد از رفتن محمد مامان بابام تو خونه قیامت کردن که چرا اینجوری گفتی و حق نداری اینطور رفتار کنی اما من مرغم ی پا داشت محکم به همه گفتم
_من حرفمو زدمنمیخوامش من بچه میخوام
محمد به همراه پدر و مادرش بارها و بارها اومدن خونمون تا منو راضی کنن اما من کوتاه نیومدم محمد گریه میکرد میگفت اگربچه دار نشدیم میریم درمان میکنیم اصلا از پرورشگاه میاریم اما من بازم قبول نکردم
تا بالاخره بعد از گذشت ششماه ناامید شدن و دیگه پیش قدم برای اشتی نشدن کم کم زندگیم به حالت عادی برگشت تا اینکه برام ی خواستگار جدید اومد به اسم مصطفی به دلمنشست اما استرس کمخونیش رو داشتم وقتی ازمایش دادیم و گفتنکه سالم و کمخون نیست انگار دنیا رو بهم دادن فوری مراسم عقد و عروسی رو گرفتیم که خبر رسید محمد زنگرفته نمیدونم چرا ولی بهش حسودیم شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌