#عاقبت ۳
توان مالی آنچنانی هم ندارم ولی میتونم شما رو ببرم خونه خودم که زنم ازت نگهداری کنه اینجا هم بده اجاره پولش رو بگیر برای خودت شاید یه چیزی خواستی بخری مادربزرگم با پیشنهادش مخالفت کرد اما شوهرم اصرار کرد وقتی این پیشنهادو از دهن شوهرم شنیدم از شدت خوشحالی گریه میکردم چطور یه نفر انقدر مهربون میشه که مادر بزرگ زنشو تو خونه خودش راه بده در صورتیکه ما خودمون مستاجر بودیم ولی شوهرم گفت من فقط با شما میرم خونمون بالاخره مادربزرگم را راضی کردیم و بردیمش وسایل هایم که بود رو با فروختیم یا ور انداختیم دیگه مادربزرگم کامل اومد خونه ما،
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت ۱
بعد از سی سال زندگی فداکارانه با شوهرم این حقم نبود پنج تا بچه داشتم از بیست و هفت سال تا شونزده ساله دوتا اولی پسر بودن و سه تا دختر، دختر سومیم که میشد بچه وسطی تازه با یکی عقد کرده بود و تو برنامه ریزی کارهای جهیزیه ش بودیم شوهرم اخلاق خوبی نداشت ولی همینکه میدونستم سرش به زندگی و کار هست برای من کافی بود نه اخلاق خوشی داشت و نه زبون خوشی ی مغازه لوازم خانگی زده بود و اونجا مشغول بود از بس اخلاقش بد بود که م
پسرهامم حاضر نمیشدن باهاش کار کنن نزدیک عروسی دخترم بود و با دخترام هر روز به بازار میرفتیم تا ی تیکه از جهیزیه رو بخریم ی روز شوهرم مثل همیشه گفت میره سرکار منم همراه دخترهام رفتم به بازار برای خرید وسط خرید پول کم اوردیمبا شوهرم تماس گرفتم و گفتم : پول کم اوردم میخوام بیام ازت بگیرم
حسابی دستپاچه شد از شدت استرس صداش میلرزید گفت من مغازه نیستم و اومدم جایی برید خونه بعدا خرید کنید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت ۲
ی حسی از درون بهم میگفت دروغ میگه و مغازه هست اما بخاطر دخترهام سکوت کردم نمیخواستم اگر چیزی هم بین مون هست بچه ها متوجه بشن و ابروی پدرشون بره دخترها رو قانع کردم و به خونه برگشتیم شب که همسرم اومد خونه رفتار متفاوتی داشت انگار ترسیده بود ولی نمیخواست بروز بده سر شب بود که گفت خوابش میاد و گرفت خوابید حس های زنانه م چیزی و از درون بهم میگفتن که باورش برام غیر ممکن بود شوهرم با اینکه اخلاق خوبی نداشت ولی مرد با ابرو و اعتباری بود بعید میدونستم اینکارارو بکنه دو سه بار دیگه هم خواستم برم مغازه که نمیذاشت تا اینکه ی روز منو برد دکتر موقع برگشت از مطب از عمد کیف پولم رو تو ماشینش جا گذاشتم و پیاده شدم وقتی که رفت ده دقیقه بعدش بهش زنگ زدم مثل همیصه دستپاچه جواب دادو گفتم: چیزی شده؟ اتفاقی افتاده
خونسرد گفتم :فکر کنم کیف پولم تو ماشینت مونده و میخوام بیام ازت بگیرم با لکنت گفت نیا و من مغازه نیستم اومدم زن یکیاز بچه ها طلاق داره میگیره وساطت کنم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت ۳
از حرفهاش بوی دروغ میومد ولی نمیتونستم ثابت کنم رفتارش هم با قبل فرق داشت گوشی روی کابینت گذاشتم و سرم و ما بین دست هام گرفتم اصلا دلم نمیخواد فکرم رو باور کنم چیزی که توی سرمه رو بپذیرم
شب که شوهرم اومد استرس تو صورتش مشخص بود اما سعی میکرد پنهانش کنه برامون شیرینی و میوه خریده بود بهش کنایه زدم: ی جوری شیرینی خریدی انگار که میخوای بری خواستگاری
رنگ از روش پرید و طلبکارانه گفت: میخرم کنایه میزنی نمیخرم کنایه میزنی به چه سازت برقصم
نگاهم بهش تند و تیز بود خودشم فهمید و که از کارهاش بو بردم اما صداش در نمیومد تلاش میکرد عادی باشه اما تلاشش بی نتیجه بود
یک هفته گذشت و همسرم نم نمک داشت عادی میشد اما من ی چیزیو حس میکردم که فقط ی زن میتونه حس کنه اما بخاطر بچه هام و ارامششون سکوت کردم شوهرمم داشت فرصت میخرید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت ۴
تا ی روز که رفته بودیم پرده بخریم با بچه مغازه های مختلف میرفتیم و پرده نگاه میکردیم که دخترم یکی از پرده ها رو پسندید و قرار شد بخریمش وقتی خریدیم بهشون گفتم بیاید ی سر بریم مغازه باباتون، اونا هم دنبالم راه افتادن و رفتیم مغازه بسته بود اما قفلی پایین کرکره نبود به اون دست خیابون نگاه کردم ماشین شوهرم اونجا بود حسی از درون بهممیگفت که شوهرم داخل مغازه هست باهاش تماس گرفتم جواب نداد انقدر زنگ زدم و زدم تا بالاخره کلافه تر از همیشه جوابم رو داد و گفت که بیرونه و ده دقیقه دیگه میاد ازم خواست منتظر نمونم و برم خونه همه چیز حسابی مشکوک بود وقتی تماس رو قطع کردم به دخترا گفتم باباتون میگخ دیر میام شما برید خونه من باید برم جایی کار دارم هر چی پرسیدن کجا میری حرفی نزدم و گفتم برید بعد از اینکه رفتن ی گوشه خیابون ایستادم نگاه مر از حرف مردم برام مهم نبود باید تکلیف این زندگی رو مشخص کنم یا من درست فکر میکنم و شوهرم داره غلطایی میکنه یا شکاک شدم که باید استغفار کنم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#بیمعرفت
بالاخره بعد از ده دقیقه کرکره ها رفت بالا فوری رفتم پشت در مغازه با شوهرم چشم تو چشم شدیم کرکره ها کاملبالا رفت در و باز کردم و وارد شدم دستپاچه نگاهم میکرد انگار از حضورم میترسید بهش گفتم: تو که گفتی بیرونی و بعدا میای
نگران نگاهم کرد: میخواستم یکم تنها باشم حوصله نداشتم تو چرا وایسادی تو کوچه؟ نمیگی مردم پشت سرمون حرف میزنن؟
مشکوک بهش نگاه کردم قدم برداشتم به سمت انتهای مغازه، اونجا پرده بزرگی بود که حالت انبار و استراحتگاه داشت سد راهم شد :چیکار میکنی؟
_میخوام اون پشتو ببینم مطمئن بشم تنهایی
اخم غلیظی کرد: بهم اعتماد نداری؟ نمیدونم این قدرتو از کجا بدست اوردم که دو دستی تو سینه ش کوبیدم و به عقب هلش دادم و فریاد زدم :جلومو نگیر
به سمت پرده رفتم و کنارش زدم چیزیو دیدم که دوس نداشتم ببینم دنیا رو سرم خراب شد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حلالیت ۱
جوان که بودم چون که ی پام میلنگید کسی نمی اوند خواستگاریم تا اینکه یکی اومد که خانواده خیلی پولداری بودن، اومدن خواستگاریم خواستم اینبار خودم بگم نه که مامانم نذاشت و گفت بهشون هیچی از مشکلت نگو منم گوش دادم مشکلم اونقدر بزرگ و حاد نبود که تو ظاهرم مشخص بشه با اسد ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم ، وقتی که باردار شدم اون موقع مثل الان دستگاه سونوگرافی نبود که بگن بچه آدم چیه شوهرم خیلی دوستم داشت براش پسر به دنیا آوردم با خودم گفتم حالا که بچه دار شدیم و مخصوصا پسره دیگه ازم نمیگذره بهش گفتم که من این مشکلو دارم شوهرم برخلاف انتظار من که فکر میکردم چیزی نمیگه و به روم نمیارا دادم و بیداد کرد که تو چرا دروغ گفتی؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حلالیت ۲
برای چی ازم مخفی کاری کردی. من تازه زایمان کرده بودم و اومدم خونه با همون شرایط منو کتک میزد تمام بدنم سیاه شد شوهرم بهم گفت اگه از اولین روز اشنایی میگفتی من مشکلی نداشتم ولی اینکه بهم کلک زدی و بعد بچه دار شدن گفتی بدم میاد و نمیبخشمت خیلی اذیتم میکرد از ترس اینکه طلاقم نده و بچه رو ازم نگیره صدام در نمیومد یه روز جاریم بهم گفت پریشب خونه نبودی ؟ ما که تو ی حیاط زندگی میکردیم و نفری ی اتاق و آشپزخانه کوچولو پدرشوهرم بهمون داده بود برای همین مدام همو میدیدیم گفتم نه چطور؟ لب باز کرد گفت آخه من دیدم یه زن تو خونه ت داره راه میره، دیگه نرو خونه مامانت خونه تو خالی نزار منظورشو متوجه شدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حلالیت ۳
برای چی ازم مخفی کاری کردی. من تازه زایمان کرده بودم و اومدم خونه با همون شرایط منو کتک میزد تمام بدنم سیاه شد شوهرم بهم گفت اگه از اولین روز اشنایی میگفتی من مشکلی نداشتم ولی اینکه بهم کلک زدی و بعد بچه دار شدن گفتی بدم میاد و نمیبخشمت خیلی اذیتم میکرد از ترس اینکه طلاقم نده و بچه رو ازم نگیره صدام در نمیومد یه روز جاریم بهم گفت پریشب خونه نبودی ؟ ما که تو ی حیاط زندگی میکردیم و نفری ی اتاق و آشپزخانه کوچولو پدرشوهرم بهمون داده بود برای همین مدام همو میدیدیم گفتم نه چطور؟ لب باز کرد گفت آخه من دیدم یه زن تو خونه ت داره راه میره، دیگه نرو خونه مامانت خونه تو خالی نزار منظورشو متوجه شدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#حلالیت ۴
اصلا زنده و مرده ما مهم نبود تا این که داداش های اون دختره فهمیدن و اومدن با بی آبرویی تمام بردنش شوهرمم ی کتک خوب زده بودن، اسد برگشت خونه پشیمون نبود بهم میگفت من تورو دوست ندارم و سر مخفی کاریت دلم باهات صاف نمیشه، زمان گذشت و پیر شدیم شوهرم مریض و مریض تر شد بردمش دکتر و فهمیدم که سرطان کبد داره همه جور درمانی براش کردم دست دعا بلند کردم گفتم خدایا بچه های من و بی پدر نکن دخترم ازدواج کرده بود و پسرم دیگه تو سن ازدواج بود شرایط اسد خیلی وخیم شد دیگه کلا تو بیمارستان نگهش میداشتن، ی روز دکتر صدام کرد و گفت می خوام آب پاکی رو بریزم تو دستت شوهر تو هیچ وقت درمان نمیشه و میمیره دنبال این نباش که یه راهی برای درمان پیدا کنید فقط نمیدونم چرا انگار یه چیزی تو این دنیا پابندش کرده که نمی میمیره ی چیزی نگهش داشته برید ببینید اگر حق گردن کسی داره یا حلالش کنن یا ی جور از گردنش باز کنید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباهات_من ۱
من ی مرد ۶۵ ساله م و دو پسر دارم که اگر بهش میگفتم دختر خیلی سر بلند تر بودم سربازی رفتن و اومدن چون درسشونم خونده بودن گفتن که میخوایم ازدواج کنیم گفتم بهتون کار و خونه میدم خودمم براتون زن انتخاب میکنم که گفتن نه گفتم باباجان من دنیا دیده م بذارید براتون انتخاب کنم، اجازه ندادن زنم بهم گفت زمان اینا با زمان ما فرق کرده اون موقع بابات منو انتخاب کرد برات اما الا بچه ها خودشون تصمیم میگیرن خلاصه کوتاه اومدم و پسرام خودشون انتخاب کردن و نذاشتن من همون سنت رو به جا بیارم با کسانی که می خواستن ازدواج کردن کمکشون کردم کار و کاسبی را بندازن و براشون عروسی مجللی گرفتم خونه م بهشون دادم و گفتم که در عوضش حتی اگر آب خواستید بخورید با من مشورت کنید که شکست نخورید. قصد من کمک به بچه هام بود عروس هامم هر وقت میخواست سر خود کاری کنن نمیذاشتم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباهات_من ۲
پسر بزرگم تو یه مقدار ساده تر بود و، من بیشتر حواسم بهش بود که گول زنشو نخوره اونم با سیاست زیادی که داشت موفق شد بره و موهاشو کراتینه کنه بهش گفتم پول الکی خرج کردی و پسرمم عین شمع نگاهش کرد و هیچی نگفت خلاصه گذشت و عروسم باردار شد وقتی فهمیدیم پسره خدارو شکر کردم به ما نظر کرده بود لکه ننگی ننداخت تو دامنمون، نماز شکر خوندم که خدا منو با ی نوه دختر سرافکنده نکرد و بهمون پسر داد تا سربلند شیم، وقتی فهمید که من گفتم خداروشکر بچه دختر نیست و پسره با من قهر کرد بی چشم رو حتی در نظر نگرفت که من چقدر براشون خرج کردم و هواشونو دارم خواستم به پسرم چیزی بگم که گفتم اختیارش دست خودش نیست و شرایطش بدتر میشه بچه که به دنیا آمد به پسر بزرگم گفتم اگر اسمشو بذاریم منوچهر بهت ۵۰ میلیون میدم میخوام اسم بابام زنده بشه بدون اینکه زن خودم یا عروسم بفهمن یواشکی بردمش و اسمشو کردم منوچهر
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️