#حماقت_پدرم ۱
بابا بزرگم بخاطر دخترزایی مادر بزرگم خیلی بهش سرکوفت میزده و همش میگفته تو عرضه نداری و دخترزایی، شش تا دختر داشته ولی انقدر ناشکر بوده که خدا پنج تا از دختراشو ازش میگیره عمه مامانم برام تعریف کرد که چقدر تو فوت دختراش گریه میکرده و ناراحت بوده ولی پسر دوست داشته ی بار بهش گفتم عمه بابات ی جوری پسر دوست داشت انگار مقام ولیعهدی رو زمین مونده داشته یا ارث زیادی ازش قرار بوده بمونه ترسیده بی پسر باشه حیف شه ی بار عمه خندید و گفت شایدم میخواسته که نامش زنده بمونه خلاصه که همیشه برای من سواله که یکی مثل بابا بزرگ من دختر و پسر بودن براش مهم بوده انقدر مادر بزرگم رو تهدید میکنه که اگر این بارداریت پسر نباشه طلاقت میدم، اون زمانها مثل الان
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#حماقت_پدرم ۳
بابام هیچ وقت از من خوشش نمیومد میگفت نحسی قدم تو زن منو کشت من هر روز بزرگ میشدم اما نه محبت مادری دیدم نه پدری هیچی خودم فقط عمه م بود ی روز بابام اومدخونه و دید عمه نیست شروع کرد به گفتن که یکی عاشقت شده اسمش نادره وضع مالیش خوبه بیا زنش بشو بهت پول میده برات لباس میخره و عروس میشی بابا بیا زنش بشو نمیدونم جی شد که تن دادم به این حماقت پدرم و قبول کردم نادر بیاد خونمون بابای بی غیرتمم گفت که خودتو خوشگل و مرتب کن تا بگیرتت به حرف بابام گوش دادم و نادر اومد خونمون تو همون نگاه اول میشد فهمید که از من خوشش اومده مجرد بود و میگفت اگر دختر خوبی باشی بعد از صیغه عقدت میکنم من که این حرفها اون موقع حالیم نبود بابام همش سرش جلوی نادر پایین بود و بهش میگفت خیالت راحت.
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#حماقت_پدرم ۴
رفت و امد نادر به خونه ما وقتی بود که عمه م نباشه بابامم قدغن کرد که به عمه چیزی بگم هر روز نادر با لباس و وسایل نو میومد پیشم تا اینکه ی روز رفتیم و صیغه کردیم اون روز اومد خونمون عمه م که اومد هم نادر نرفت و گفت زنمه عمه م خیلی خودشو زد ولی دیگه کار از کار گذشته بود بعد از پنج ماه ی روز نادر اومد گفت باید صیغه رو باطل کنیم چون باید برم دختر عموم رو بگیرم وگرنه بهم ارث نمیرسه و رفت خیلی داغون شدم عمه م دلداریم میداد و اونو نفرین میکرد که ی روز دیدم حالم خوب نیست رفتیم دکتر که دکتر گفت بارداری و باید مراقب خودت باشی دنیا دور سرم چرخید فرستادم دنبال نادر و گفتم حامله م اونمگفت دنیا اومد میامبراش شناسنامه میگیرم بابام اصلا براش مهم نبود با من چیکار کرده بچه دنیا اومد و نادرم سر حرفش بود و اومد شناسنامه گرفت پنج سال گذشت
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#اعتماد ۱
تو خونه ما بجز من دوتا دختر و دوتا پسر دیگه هم داریم همه ازدواج کردیم بجز داداش کوچیکم اون مجرده و مامان بابام همش میگن تا ما زنده ایم زن بگیر و مجردی بشه داداشمم هی شونه خالی میکنه تا اینکه ی روز اومدگفت یکیو میخوام ادرس خونشون داد گفت برید تحقیقات کنید اگر ادمای خوبی هستن بریم خواستگاری ما هم گوش دادیم به حرفش و رفتیم تحقیقات هر چی تحقیق کردیم هیچ چیز بدی تو زندگی دختره نبود به برادرم گفتیم و رفتیم خواستگاری خانواده خوبی بودن خونخ کوچیکی داشتن که از مال ما کوچیکتر بود ولی انقدر گرم وصمیمی رفتار میکردن که این چیزا به چشم ادم نمیومد خلاصه مراسمات با خوبی و خوشی برگزار شد و این دوتا جوون تو کمترین زمان ممکن
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#اعتماد ۳
هر موقع میرفتم خونه بابام میدیدم زن داداشم داره در گوش بابام حرف میزنه و بابامم گوش میده هر وقت میخواستم بفهمم چیمیگن هیچ کدومنمیذاشتن بابام از کار افتاده بود اما زمانی که میتونست کار کنه کشاورزی میکرد و باغداری از همین کشاورزی هم تونسته بود ی مقدار خونه و مغازه بخره که الان افتاده گوشه خونه بوونه مخارجش رو بده ی روز رفتم خونشون دیدم ی عالمه سفته روی اوپن هست گفتم اینا چیه مامانم گفت زن داداشت با داداشت دارن واممیگیرن اینارو زن داداشت امضا کرده ببرن بانک مثل اینکه زن داداشت گفته یکم صبر کنیم بعد ببریم سری تکون دادم و گفتم پس میذارمشون سر کمد مامانم تایید کرد و گذاشتم
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#اعتماد ۴
دو هفته بعد رفتم خونه مامانم که دیدم مامان و بابام ناراحتن پرسیدم چی شده؟ مامانمگفت زن داداشت با بابات هماهنگ کردن بابات رفته هر چی داشته زده به نامزن داداشت بهش میگم چرا هیچینمیگه الانم زن داداشت زنگزده میگه خونه م رو خالی کنید میخوام بگم مامان بابام بیان توش، ماتمبرد یعنی تمام اون محبت ها و خوبی ها نقشه بوده به داداشم زنگ زدم که گفت منم باهاش دعوام شده گفته ناراحتی طلاقتو بگیر برو ولی مهریه م سرجاشه خیلی فکر کردم یاد سفته ها افتادم نگاه به بابام کردم داشت دق میکرد از ناراحتی گفتم ماهم اون سفته ها رو میذاریم اجرا، پدر مادرم هیچینگفتن و فرداش من رفتم سفته ها رو گذاشتم اجرا زن داداشم زنگ زد و کلی تهدید کرد وقتی که دید ماجرا جدی شده و باید اون پول رو به من بده
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خود_کرده ۱
من توی ی خانواده مذهبی بدنیا اومدم اما دوست نداشتم مثل اونا باشم و میخواستم راه خودم رو برم، به زور خانواده م چادر سرم کردن و میگفتن حجاب برتر هست و این خوبه ولی من دوست داشتم مثل بقیه دوستام با مانتو کوتاه و تنگ و شلوار تنگ بپوشم از اینکه دوستام برای مدرسه هم موهاشون رو مدل میدادن ولی من محروم بودم مامانم میگفت ابرومون باید حفظ بشه و دختر و چه به اینکارا، ی وقتا یواشکی از توی دستشویی خونه موهام رو مدل میدادم زیر مقنعه قایم میکردم و وقتی میرفتم از خونخ بیرون میذاشتم بیرون موهامو خیلی حس زیبایی میکردم ولی همش احساس میکردم که همه نگاهم میکنن و من دارم کار بدی میکنم ی حس عذاب وجدان داشتم عقلم نمیرسید که چی به چیه و مامانم خیرمو میخواد
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌
#خود_کرده ۲
نوجوون بودم، دوستام میرفتن هر جایی تیپ های خاص میزدن ولی من با چادر بودم و نمیتونستم مثل اونا ارایش کنم، بالاخره درسم تموم شد و دیپلم گرفتم مامانم گفت برو دانشگاه اما گفتم با این چادر و قیافه امل نمیرم شما نمیذارید خودم باشم گفت خب بیا برو کلاس کامپیوتر ی چیزی یاد بگیری و منم چون علاقه داشتم رفتم، توی کلاس بخاطر استعداد و علاقه ای که داشتم زودتر از بقیه یاد میگرفتم و مربیمم بیشتر از حدی که باید بهم یاد میداد پیشرفت خوبی داشتم انقدر به بابام التماس کردم که بالاخره برام ی کامیپوتر خریدن، ی وقتا تو مسیر امورشگاه از محله مون که دور میشدم چادرم رو میذاشتم تو کیفم و فکر میکردم ازادم دلم به همینا خوش بود توی کلاس میشنیدم خیلیا از حجاب بد میگن از دولت بد میگن جو اونا گرفته بودم
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#خود_کرده ۳
تو همون بهبوهه بود که کشور شلوغ شد منم جوگیر بودم و شروع کردم فعالیت های اینترنتی کردم حرفهای بدی به مقدسات میزدم و پیشنهاد کارهایی میدادم که واقعا خجالت اورد بود اصلا حواسم نبود که اینترنت خانگی داریم و قابل ردیابی هست توی فضای مجازی هر پیامی میفرستادم من هدفم فقط این بود که مخالفتم با خانواده م رو نشون بدم همش ۱۷ ساله م بود و عقلم نمیرسید دارم چیکار میکنم با ی گروه تو تلگرام اشنا شدم که برنامه ریزی میکردن برای ساعت اغتشاش تو شهر ها، فکر میکردم دارم به مردم برای ازادی کمک میکنم و به خانواده م ثابت میکنم اشتباه میکنن، انقدر جو گرفتم که به اسم کلاس میرفتم تو اغتشاشات و شعار میدادم دلمم خوش بود که منو نمیگیرن توی فضای مجازی هم خیلی فعال بودم تا میتونستم بقیه رو ترعیب میکردم بریزن تو خیابون و میگفتم که نباید کوتاه بیاید تا ازادی راهی نمونده، اما حتی معنی ازادی همنمیدونستم
اون اغتشاشات تموم شد و منم فکر میکردم که زرنگم و لو نرفتم، ی روز در خونمون رو زدن و مامانم در و باز کرد از پشت پنجره مامورا رو دیدم ولی فکر نکردم برای چی اومدن مامانم صدام کرد
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#خود_کرده ۴
رفتم دم در گفتن باید بیای اگاهی برای توضیحات، خیلی ترسیدم از ترس نمیدونستم چیکار کنم مامانم التماس کرد که صبرکنن فردا برم اونا هم قبول کردن و فرداش با بابام و مامانم رفتیم اگاهی اونجا خیلی شلوغ بود و من از ترس نمیدونستم چیکار کنم بابامم خط و نشون میکشید برام، رفتیم توی ی اتاقی و اسم و فامیلم رو گفتم که گفتن برید اون اتاق رفتیم و تا منو دیدن گفتن بشین نشستم فشارم افتاده بود عکس ها و فیلم هایی که شعار داده بودم بابا و مامانمماتشون برده بود گریه کردم و گفتم بخدا جو گرفتم حتی پیامهایی که توی تلگرام داده بودم وفکر میکردم که امنیت داره و درز نمیکنه عکسشون رو بهم نشون دادن
بهم گفتن میدونی ی سری از جوونا مثل تو با نادونیشون برای چیزی اومدن وسط که نمیدونستن چیه، و الکی قربانی شدن گفت اعضای اون گروه ردشون رو زدیم همه از اسرائیل بودن ولی تو با نادونیت خودتو انداختی وسط جوونای مارو الکی میندازن وسط خودشون از اون دور دارن کار میکنن
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#تصمیم_غلط ۱
وقتی منوچهر اومد خواستگاریم ظاهر موجه ای داشت خیلی زبون باز بود و بلد بود چطور ادم ها رو به بازی بگیره بابای منم شد اسباب بازیش و انقدر با بابام حرف زد تا راضیش کرد منو بدن بهش، انقدر قشنگ خودشو تو دل بابام جا کرد که بابام توجه نکرد اون سی و دو سالشه و من دوازده سالمه گفت اقا منوچهر منت گذاشتی اومدی خونه من و دختر منو میخوای چشم روی چشمم ببرش به کنیزی اصلا مال خودت باورم نمیشد که منوچهر بتونه بابای سخت گیر منو اینجوری راضی کنه و بابام این حرفهارو راجعبه من بزنه بابای من که بخاطر محبت زیاد به منه تک دخترش همیشه مسخره میشد و بهش میگفتن به دخترت زیادی بها میدی اما الان انقدر منو بی ارزش میکرد بهرحال کاری ازم برنمیومد منوچهر خوب بلد بود چیکار کنه که بابام داداشام بشن موم تو دستش
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#اینستاگرام ۲
بالاخره بعد از کلی تحقیق حواب مثبت دادیم و عقد کردیم شوهرم شغلش ارایشگر مردونه بود درامدشم شکر خدا خوب بود چون کارش عالی بود مشتری های زیادی داشت که صف میکشیدن چند ماه بعد عقد عروسی کردیم و رفتیم سر زندگیمون هر چی میخواستم فراهم میکرد مادرشوهرم گاهی تو زندگیم دخالت میکرد هر چی بهش میفهموندم نباید کاری داشته باشه بازم کوتاه نمیومد گاهی پای شوهرم به ماجرا باز میشد و تلاش میکرد با پا در میونی حل کنه اما بازم مشکل حل نمیشد از شوهرم و زندگیم خیلی راضی بودم تا اینکه کرونا اومد و شوهر منم مثل بقیه ادما خونه نشین شد
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌