#ذات_خراب ۳
من شدم عزیز خانواده و کسی بدون مشورت من حتی اب هم نمیخورد، میدونستم خاله م با ی نفر ده سال همو دوس دارن و نمیتونن بهم برسن بالاخره دایی هام موافقت کردن و خاله م با کسی که دوستش داشت نامزد کرد این ازدواج به مذاق من خوش نیومد برای همین رفتم و با برادر اون پسر دوست شدم و شروع کردم زیر اب خاله م رو زدم میگفتم که اون با همه دوست بوده و الکی میگفته که عاشق برادر توعه ازشم اتو داشتم و میدونستم که به کیی نمیگه من بهش گفتم انقدر گفتم و گفتم تا بالاخره خبر رسید که نامزد خاله م باهاش سرد شده و مثل قبل نیست طعم پیروزی دهنم رو شیرین کرد از اینورم به خاله م میگفتم این قابل اعتماد نیست و ادمی که هنوز هیچی نشده شروع کرده به سردی بعد ازدواج بدتره و تا جایی که تونستم زیر اب نامزدش رو زدم و موفق شدم نامزدی رو بهم بزنم اما این کافی نبود و شروع کردم زیر گوش دایی هام خوندم تا اینکه موفق شدم ی شر بزرگ به پا کنم و همه رو به جون هم انداختم و راه برگشت خاله و نامزدش رو بستم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ذات_خراب ۴
کارم که با اون تموم شد اومدم سراغ خمید که ماشینش رو به نامم بزنه نمیدونم خاله م از کجا فهمید که تمام اون شر ها زیر سر من بوده و یواشکی با نامزدش عقد کرد تا خواستم واکنشی نشون بدم و کاری کنم حمید اومد خونمون و تا جایی که میتونست منو کتک زد بعد هم رفت از بین حرفهاش فقط ی چیزی فهمیدم گفت کسی که زندگی خاله ش رو خراب کنه زندگی خودشو نابود میکنه و من نمیخوامت گفت میدونم با برادر شوهر خاله ت دوست شدی و هزار کثافت کاری کردی وقتی که ابروم رفت بابام گفت حق نداری از خونه بری بیرون شش ماه گذشت و خبری از حمید نبود با هزار بدبختی وقتی بابام میرفت بیرون پشت سرش میرفتم دادگاه چون ممنوع کرده بود طلاق بگیرم، طلاقم رو گرفتم و حمید و انداختم زندان برای مهریه، باباش مهریه م رو داد اما به مامانم گفتم که بخشیدم تا هوس نکنه ازم پولی بگیره
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#دخالت ۱
مادرشوهرم منو تو مجلس روضه، خونه همسایه دید و پسندید چند وقت بعدش اومد خواستگاری من به خاطر شغل خوب همسرم شرایطش رو قبول کردم که ازدواج کنیم یه چیز دیگه هست مادرم یه اخلاق خیلی بدی که داشت همیشه باید حرف حرف خودش می بود دیگه همه با این موضوع کنار اومده بودیم اگر یه وقتی حرف مادرم نمیشد انقدر خودش رو میزد و کولی بازی میکرد یا حتی دست به خودکشی میزد که همه کوتاه میومدن بابامم در مقابلش کوتاه میومد بعد از عقد من برای کارهای عروسی و خرید مادر من به همین اخلاقش ادامه داد مثل همیشه حرف حرف خودش بود هر کاری میگفت منم میکردم و از ترس ابروم در برابرش کوتاه میومدم اما شوهرم عین خودش بود همش میخواست حرف حرف خودش باشه و مدام درگیر میشدن هیچ کدوم حرمت اون یکی رو نگه نمیداشت
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#دخالت ۲
شوهرم بهم گفت تو باید انتخاب کنی یا به مادرت میگی دخالت نکن یا قید من و بزن مادرم وقتی فهمید شروع کرد به داد و بیداد کردن بهش گفتم بس کن اما گوش نکرد که شوهرم برگشت بهش گفت که شما با ما نیا خرید این خرید عروسیه حق دخالت نداری، خیلی خجالت کشیدم و عذاب کشیدم از طرفی علاقه م به شوهرم و از طرفی رفتار زشت مامانم، بهم گفت اخلاق بد مادرتو نمی دونستم وگرنه نمیومدم جلو منم سکوت کر مامانم منو سرزنش کرد گفت شوهرت رو به من ترجیح میدی وقتی اومدیم خونه مامانم شروع کرد و هر چقدر تونست از شوهرم بد گفت بابامم از ترس واکنشی نشون نداد مامانمم گفت هر کاری دلم بخواد میکنم یه لحظه به مادرم گفتم زندگی و عروسی من خراب میشه ها که مامانم منفجر شد بهم گفت که هیچ وقت عروسی من پا نمیزاره حرف مادرم رو جدی نگرفتم فکر کردم که داره از عصبانیت میگه بابا ازش خواست که تو مراسمات ما نیاد
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#دخالت ۳
بی حرمتی میشه اما مامانم دست بردار نبود هر موقع که میخواستیم بریم خرید دنبال ما میومد شوهرم تو راه کلامی باهاش حرف نمی زد اما بازم می آمد و تو راه به شوهرم مقابل مردم توهین می کرد کم کم شوهرم ازم سرد شد گفت که خسته شده و باید از هم جدا بشیم علت ازش پرسیدم گفت مادرت زندگی منو بهم زده و حضورش خیلی ناراحتم میکنه ناراحت شدم مامانم وقتی فهمید رابطه ما خرابه خوشحال شد و من طلاق گرفتم بعد از طلاق تازه چشمم به مسائل دیگه باز شد دیگه به مادرم اجازه دخالت تو زندگیم رو ندادن چندین بار که خواست وارد مسائل خصوصیم بشه جلوش وایسادم هر چقدر که داد و بیداد کرد دیگه اهمیتی ندادم فقط بهش گفتم زندگی منو از هم پاشوندی بسمه، مامانم همچنان تلاش می کرد حرف خودش باشه تا اینکه سرو کله خواستگار جدیدم پیدا شد از شوهر سابقم خیلی بهتر بود جواب مثبت میخواستم بدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#دخالت ۴
مادرم که فکر میکرد دوباره میتونه برای من انتخاب کنه شروع کرد برنامه ریزی های خرید وقتی دیدم مادرم حاضر شده برم این بار تصمیمم رو گرفتم که رفتم رو بدون اینکه بهش بی احترامی کنم گفتم مامان تصمیم گرفتیم دوتایی بریم خرید دوباره شروع کرد به داد و بیداد و هشدار دادن که من باید بشم من باید بگم چی بخری شوهرم مرد جا افتاده ای بود وقتی رفتارهای مادرم رو دید هیچی نگفت اجازه داد که دنبالمون بیاد اما هیچی نخرید هر چی که مادرم انتخاب میکرد شوهرم بهانه های مختلف نیاوردم برگشتیم خونه شوهرم بهم گفت که بهم زنگ میزنه و قبول کردم و شوهرم که بهم زنگ زد گفت از این به بعد هر کاری خواستی بکنی نمیزاری مادرت بفهمه سخته که شوهرم همچین حرفی بهم بزنه ولی خونم کم داشت قبول کردم مامانم دوباره حاضر شده بود که با من شوهرم بیاد بریم خرید
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#دخالت ۵
شوهرم بهم گفت ما خرید نمیریم و میخوایم بریم گردش اگر میخوای با ما بیای بیا مامان که دیگه نامیده شده بود قبول نکرد و داخل خونه برگشت با شوهرم رفتم خرید هامون کردیم و پنهانی بردیم تو خونه ای که بعد از ازدواجم قرار بود زندگی کنیم بعد شوهرم هیچ چیزی برام کم نذاشت تنها چیزی که میترسیدم این بود که مادرم متوجه بشه کارهامونو پنهانی انجام دادیم نزدیک های تاریخ عروسی بود که مادرم گفت بریم تالار ببینیم من نمیدونستم چطور بهش بگم اما شوهرم تو جمع با خونسردی گفت ما خودمون تو یه روز رفتیم تالار انتخاب کردیم این حرف برای مامانم خیلی سنگین بود شروع کرد از مادرشوهرم پرسیدن که کجا تالار گرفتین گلایه کرد که چرا نبردیمش وقتی که خونسردی شوهرم دادید مدام شروع کرد گلایه کردن پشت هم که باید منم میبردید و منم باید نظر میدادم از طوفانی که ممکن بود دوباره به وجود بیاد حسابی می ترسیدم ولی ترجیح دادم سکوت کنم شوهرم در نهایت احترام و خونسردی به مادرم گفت که ما دوتایی با هم ازدواج کردیم قرار نیست که نه خانواده من نه خانواده شما دخالت کنید اگر تالار خاصی مد نظرتونه میتونید برید رزرو کنید و هزینه ش رو بدید اما این تالار انتخاب ماست و اینم مراسمماست
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#کوری ۱
من خیلی بدجنس بودم و از کارامم لذت میبردم تسلط زیادی روی سه تا برادرم داشتم و تا میتونستم توی زندگیشون کارشکنی میکردم زنداداش هام که میترسیدن زندگیشون رو بدتر نکنم به من هیچی نمیگفتن و کسی کاری به من نداشت خودم سه تا پسر و دو تا دختر داشتم حرف م برای برادرهام عینیت سند بود گاهی اوقات وقتی که میدیدم با دست پر میرن به سمت خونشون می گفتم بیا خونه ما و میکشوندمشون اونجا وقتی که می اومدن میگفتم شب و اینجا بمون برای اینکه دلم نشکنه اونا هم قبول میکردن میموندن اما زناشون خیلی از این موضوع ناراحت بودن اذیت و آزار های من تمومی نداشت شوهرم هم متوجه رفتارهام شده بود گاهی بهم میگفت دست از این کارهات بردار اما من کوتاه بیا نبودم میخواستم حرف حرف خودم باشه از اینکه ازم میترسیدن احساس قدرت می کردم و خیلی خوشحال بودم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#کوری ۲
وقتی میرفتم خونه زن داداشام به همه چیز دست میزدم جای وسایل رو عوض میکردم خودشون میدونستن بعد بیام ببینم جای وسیله عوض شده باهاشون قیامت می کنم و میدونستم که داداشم اجازه اینکه وسایل جابجا کنن رو بهشون نمیدن و میگن خواهرمون گفته اینجا باشه یه بار سر زده رفتم خونه داداشم دیدم خونه خیلی نا مرتبه فتم برای چی اینجا این شکلیه زن داداشم به من گفت که حالش خوب نیست منم مجبورش کردم که با همون حال شروع کنه به تمیز کردن وگرنه به داداشممیگم از اینجا بندازش بیرون اونم از ترس آبروش جلوی خانوادهاش اون روز خونه رو تمیز کرد اما متوجه این که از من خوشش نمیاد و نفرتش نسبت به خودم شدم برام مهم نبود بهش گفتم سبزی قورمه داری دوتا بسته بهم بدی
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#کوری ۳
اونم گفت که نداره و خودش هم تموم کرده منم ناغافل رفتم سر فریزر شو دیدم بیست بسته قورمه سبزی داره برای اینکه تنبیه ش کنم تمام سبزی ها رو برداشتمو اوردم خونه خودم شوهرم وقتی بسته های قورمه سبزی رو دستم دید و متوجه شد که من چیکار کردم با من دعوا کرد که تو حق نداری اینقدر بدجنسی کنی اما من محلش نذاشتم گفتم به تو ربطی نداره و اینا رو با پول داداشم خریدن شوهرم بهم گفت که دیگه باهات کاری ندارم خودت میدونی ولی اینو بدون که خدا جای حق نشسته و ی روز جوابت رو میده از خونه بیرون رفت منم با احساس پیروزی که برای سبزی ها داشتم برای خودم خوشحال بودم چند وقتی گذشت که خبر رسید زن داداشهام به دور از چشم من دورهمی گرفتن فکر انتقام ازشون زد به سرم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#کوری ۳
اونم گفت که نداره و خودش هم تموم کرده منم ناغافل رفتم سر فریزر شو دیدم بیست بسته قورمه سبزی داره برای اینکه تنبیه ش کنم تمام سبزی ها رو برداشتمو اوردم خونه خودم شوهرم وقتی بسته های قورمه سبزی رو دستم دید و متوجه شد که من چیکار کردم با من دعوا کرد که تو حق نداری اینقدر بدجنسی کنی اما من محلش نذاشتم گفتم به تو ربطی نداره و اینا رو با پول داداشم خریدن شوهرم بهم گفت که دیگه باهات کاری ندارم خودت میدونی ولی اینو بدون که خدا جای حق نشسته و ی روز جوابت رو میده از خونه بیرون رفت منم با احساس پیروزی که برای سبزی ها داشتم برای خودم خوشحال بودم چند وقتی گذشت که خبر رسید زن داداشهام به دور از چشم من دورهمی گرفتن فکر انتقام ازشون زد به سرم
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️
#کوری ۴
برادر هام رو صدا کردم و بهشون گفتم که بیاید مثل قدیما خودمون باشیم بدون اینکه شوهر من یا زنای شما و بچه مون باشن بریم مسافرت عین همون قدیما که خودمون بودیم و خودمون برادرهام از حرفم استقبال کردن بهشون گفتم که دیگه از اینجا خونتون نرید و همین الان راه بیافتیم بریم شمال برادرامم قبول کردن بدون اینکه به کسی بگیم رفتیم شمال فقط من به شوهرم خبر دادم تو مسیر بودیم که زناشون تماس گرفتن منم مثل ابر بهاری گریه کردم و گفتم که بدور از چشم من دورهمی گرفتن و منو دعوت نکردن من خیلی دلم شکسته توروخدا بیاید حالشونو بگیریم تا یاد بگیرن که باید به من احترام بزارن برا همین بهشون نگید که ما کجاییم و با همیم برادرام که از زناشون عصبانی بودند متوجه شدند که من دارم انتقام میگیرم با من همکاری کردن به زن هاشون گفتن که برمیگردم خونه و گوشی هاشون رو خاموش کردن
چند روزی که توی شمال بودیم خیلی بهم خوش گذشت و برادرم گفتن که برگردیم زناشون رو ادب میکنن تا دیگه جرات نکنن یواشکی من برای خودشون دورهمی بگیرن این چند روز که گذشت ما برگشتیم به خانه، شوهر من مثل همیشه غر غر می کرد که این کارا آخر عاقبت نداره هیچ اهمیتی ندادم یکی از زن برادر هام که خیلی نترس بود و تلاش میکرد که دست منو رو کنه باهام تماس گرفت و به من گفت که میدونم چه نقشه ای کشیده بودی و فکر می کنی موفق شدی اما خدا جوابت رو میده
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️