#مادر ۲
هر سه به در حمام رفتیم و صداش کردیم وقتی اومد بیرون از در حمام تا در خونه کتکش زدیم و بهش فحاشی کردیم روی زمین میخزید و التماس میکرد ابروشو نبریم اما بدتر جریح میشدیم انقدر زدیمش که وقتی به خونه رسیدیم تمام بدنش سیاه و کبود و زخمی بود گریه میکرد و بابام گفت حلالتون نمیکنم چرا اذیتش میکنید به حرفهاش اهمیت ندادیم و همچنان فحش میدادیم به مادرم با همون حالش بلند شد و غذایی اماده کرد تا بخوریم تا قبل از اون هرگز دست روش بلند نکرده بودیم ولی بعد از اون روز دیگه انگار قبحش شکست و کار ما شد کتک زدن مادرمون اونم هیچی نمیگفت کم کم همه مون رو زن داد فیروز وقتی میدید ما زدیمش باهامون دعوا میکرد زخماش رو میشست و میبست سعی میکرد بخندونش و از دلش در بیاره
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#مادر ۳
بنظرم فیروز ی ادم بدبخت بود مادرم عمرش کفاف نداد که برای من زن بگیره و فوت شد بعد از فوت مادرم تازه فهمیدم چه اشتباهی میکردم دکترگفت از شدت کتک هایی که خورده فوت کرده و بدنش دوام نیاورده، فیروز خیلی خودشک به اب و اتیش زد و مارو سرزنش میکرد کاتب و ناصر هم که زن گرفته بودن و بود نبود مادر براشون فرقی نداشت بعد از سال مادرم فیروز گفت میخوام ازدواج کنم و با ی دختری از روستای خودمون ازدواج کرد منم چسبیدم به کار تنهایی توی خونه برای پدرم موند هر کسی مشغول زندگیش بود و خبر داشتم که فیروز هر هفته یکی دو روز میبرش خونه خودش، بابامم تنهایی رو تاب نیاورد و فوت شد من از طریق ماشین سنگین و کار زیاد بالاخره تونستم ی خونه بزرگ بخرم و ارثی که بهم رسیده بود ی زمین و ی باغ بود برای اونهام کارگر گرفتم و با خودم میگفتم اینهمه میگن به مادر و پدر احترام بذارید من نذاشتم و سربلندم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#مادر ۴
موفقیتم هر روز بیشتر میشد و اموالم اضافه میشد ی روز که میخواستم ماشینم رو عوض کنم و چند مدل بالاتر بگیرم یکی از دوستهای قدیمیم رو دیدم که گفت اونم میخواد عوض کنه و با هم شریک بشیم که بدهکار نشیم اینجوری بیشتر میتونستیم کار کنیم ولی اگر ی نفر بودم چون خسته میشدم نمیتونستم زیاد کار کنم، به پیشنهاد خاله م با یکی ازدواج کردم و زندگی خوبی براش ساختم خدا بهم ی دختر و ی پسر داد زندگی خوبی داشتم و با شریکم دوتایی کار میکردیم زندگیم باعث حسرت همه بود و به خودم میبالیدم تو رفت و امدهام به خونه شریکم متوجه زیبایی همسرش شدم کم کم شیفته اون زن شدمجوری که هر لحظه بهش فکر میکردم براممهم نبود که خیانت به رفاقت هست یا چیز دیگه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#مادر ۵
تو فکر اون زن زندگی میکردم که ی روز زنم گفت داداشم کاتب حالش بد شده رفته بیمارستان وقتی خودم و رسوندم بیمارستان بهم گفتن که سکته کرده و در جا مرده، غم از دست دادن برادرم خیلی سخت بود و بدتر از اون که ناصر بخاطر فوت کاتب از غصه مریض شد انقدر درگیری بیماری شد که مدام بدهی بالا اورد و هر چی داشت از دست داد منم نتونستم بهش کمک کنم اونقدری خودن دغدغه داشتم که نمیتونستم براش کاری بکنم و تمام زندگیم یک طرف زن هوشنگ دوستمم یک طرف بعضی ها زیر لبی میگفتن ناصر و کاتب دارن جواب ظلمی که به مادرشون کردن رو میدن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#منصور ۱
تمام وجودم شده بود فریده و حرفهای مردم برام اهمیت نداشت انقدر رفت و امد کردم تا اونم متوجه احساسم شد و بهم گفت که از من خوشش میاد وقتایی که دوستممیرفت با ماشین کار من میرفتم خونشون و فریده هم بچه هاش رو میفرستاد خونه مادرش، تا اینکه نتونستم تحمل کنم و زنم رو طلاق دادم اونم بی هیچ دلیلی فریده هم طلاق گرفت و بعدش سهم ماشین دوستم رو خریدم و بلافاصله با فریده ازدواج کردم شوهرش وقتی فهمید تاب نیاورد و دق کرد مرد خبر مرگش همه جا پیچید و همه منو مقصر میدونستن اما برای من فقط حضور فریده به عنوان همسرم مهم بود و بس روزهاب خوشبختی منو فریده کم بود و متوجه شدم کار زیاد با ماشین باعث شده که فرسوده بشه هر کاری کردم کسی حاضر نشد بخرش و فرسودگی ماشین تعمیرات زیادی میخواست
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#منصور ۲
مجبور شدم ی زمین بفروشم و هزینه تعمیر ماشین کنم کم کم علائم جدیدی تو فریده میدیدم وقتی بردمش دکتر بعد از کلی ازمایش و بستری شدن بهم گفتن که ام اس داره و از بدترین نوعش هست مجبور شدم دوتا زمین دیگه بفروشم خرج فریده کنم اما بازهم جواب نداد تو گیر و دار بیماری فریده پسر بزرگم نصفه شب رفته بود باغ خودش رو اب بده که ی از خدا بیخبری با بیل زده بود توی سرش و فوت شده بود ناصر هم هر روز حالش بدتر از قبل میشد تمام اینها انقدر بهم فشار اورد که ی روز حالم بد شد و وقتی رفتم دگتر بهم گفتن سکته کردی و باید مراقب باشی مرگ علی شیر عین شمع هر روز منو میسوزوند فریده تقریبا یک جا نشین شد که ی بار حالش بد بردمش دکتر و گفتن که سکته مغزی کرده
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_دل ۲
تا شش ماه همه چیز خوب بود.تنها چیزی که آزارم میداد شوخی های زنندهی پدرش بود. یه بار خیلی آروم بهش اعتراض کردم که من از شوخی های پدرت اذیت میشم اون روز شوهرم روی دیگهش رو نشونم داد و شروع کرد به فحاشی و کتک زدن. برای اینکه تموم بشه سکوت کردم و بعد از رفتنش فقط گریه کردم بیشترراز این ناراحت بودم که چرا هیچ کدوم از اعضای خانوادهش نیومدن بالا کمکم. چند ماه بعد تو یه مهمونی دختر دایی شوهرم رو دیدم و اونگفت همه میدونن اخلاق شوهرت خیلی بده تو چه صبری داری که باهاش موندی.نامزد قبلیش دو ماه هم کنارش دووم نیورد.همون موقع بود که فهمیدم بی تحقیق ازدواج کردن چقدر خطرناکه ولی کار از کار گذشته بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_دل ۳
به خاطر اینکه اون روز کسی نیومد کمکم دلخور بودم و دیگه باوخانوادهش گرم نمیگرفتم. پدر شوهرمم لج کرد گفت باید از اینجا بلند شید.شوهرم اومد بالا با من دعوا گرفت که مقصر تویی.حالا بیپول پیش چی کار کنیم. طلاهایی که از خونهی پدرم آورده بودم رو دادم بهش گفتم بیا بفروش از اینجا بریم.فکر کردم خوشحال میشه ولی بیشتر عصبی شد که تو با برنامه اینکار رو کردی.که من رو از پدر و مادرم دور کنی.شوهرم دوست نداشت بره ولی پدرشوهرم تقریبا بیرونمون کرد. یه خونهاجاره کردیم و اونجا ادامه دادیم. درآمد شوهرم کم بود.منم که کمی ارایشگری بلد بود به همسایه ها گفتم هر کی کار اصلاح و ابرو داشت میاومد خونهی ما من کارش رو انجام میدادم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_دل ۴
کارم خب بود و همه راضی بودن. روز به روز مشتری هام زیاد شدن و درآمد من از شوهرم بیشتر شد. گوشهی اتاقم یه صندلی آرایشگاه تهیه کردم کار کردم. حتی بارداری پسر اولم هم مانع از کارم نشد. زندگیم قشنگ تر شد و با پسرم و شوهرم در ارامش بودیم. اما یکدفعه همه چیز خراب شد. دقیقا روزی که بیمهی ماشین شوهرم تموم شد با یه نفر تصادف کرد. اون مرد رفت تو کما و شوهر من به خاطررنداشتن بیمه به زندان رفت. همون روز ها متوجه شدم دوباره باردارم. دعای شب و روزم این بود که خدایا ما که پول نداریم دیهی بدیم. خواهش میکنم کاری کن اون مرد نمیره. بعد از یک هفته برادرشوهرم خبر فوت اون مرد رو برام آورد و من فقط جیغ میکشدم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ذات_خراب ۱
از بچگی عاشق بهم ریختن رابطه پدر مادرم بودم خوشم میومد دعوا کنن، گاهی اوقات مامانم میگفت سارا تو با اینکه خیلی بچه ای ولی خیلی سیاست داری و بلدی چیکار کنی نزدیک اومدن بابام که میشد کل خونه رو بهم میریختم تا ببینه خونه مرتب نیست و دعواشون بشه
زمان گذشت و من بزرگ شدم تو راه مدرسه پسری نبود که باهاش دوست نشده باشم و بازیش ندم با اینکه دبیرستان بودم و سنم کم بود ولی خوب بلد بودم ادما رو بازی بدم سنم که یکم رفت بالاتر با ی پسری به نام حمید اشنا شدم برعکس ما اوضاع مالی خوبی داشت و با بابام متفاوت بود بابام همیشه به من و مامانم شک داشت و نمیذاشت جایی بریم ولی حمید اینجوری نبود من حتی یواشکی بابام میرفتم سرکار بعد از اینکه از خونه میرفت بیرون میرفتم سرکار و قبل از برگشتنش برمیگشتم خونه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ذات_خراب ۲
چون مامانم باهام همکاری میکرد همه چیز راحت بود توی ی مزون لباس عروس کار میکردم و گاهی منجوق و ملیله دوزی لباس های مجلسی و عروس و میاوردم خونه مامانم انجام میداد و پولشو بهش میدادم
حمید برادر یکی از مشتری هامون بود و من واقعا بهش علاقه داشتم انقدر با سیاست رفتار کردم که ازم خواستگاری کرد و با خانواده ش اومد خونمون خواستگاری بابام اولش مخالف بود اماوقتی از اوضاع مالیشون خبر دار شد و دید که خانواده خوبی هستن موافقتش رو اعلام کرد و ما موفق شدیم عقد کنیم خمید و خانواده ش خیلی با محبت بودن منم با تعریف و پاچه خواری خودمو عزیز کردم اما با خودمگفتم باید دورشون خالی بشه کم کم شروع کردم به تفرقه افکنی و دعوا درست کردن بین فامیل جوری که حمید و خانواده ش فکر میکردن همه ادمهای بدی هستن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ذات_خراب ۲
چون مامانم باهام همکاری میکرد همه چیز راحت بود توی ی مزون لباس عروس کار میکردم و گاهی منجوق و ملیله دوزی لباس های مجلسی و عروس و میاوردم خونه مامانم انجام میداد و پولشو بهش میدادم
حمید برادر یکی از مشتری هامون بود و من واقعا بهش علاقه داشتم انقدر با سیاست رفتار کردم که ازم خواستگاری کرد و با خانواده ش اومد خونمون خواستگاری بابام اولش مخالف بود اماوقتی از اوضاع مالیشون خبر دار شد و دید که خانواده خوبی هستن موافقتش رو اعلام کرد و ما موفق شدیم عقد کنیم خمید و خانواده ش خیلی با محبت بودن منم با تعریف و پاچه خواری خودمو عزیز کردم اما با خودمگفتم باید دورشون خالی بشه کم کم شروع کردم به تفرقه افکنی و دعوا درست کردن بین فامیل جوری که حمید و خانواده ش فکر میکردن همه ادمهای بدی هستن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️