#زخم_زبان ۱
پدرم ادم بددل و بداخلاقی بود خیلی مادرم رو خیلی اذیت میکرد تا اینکه زن دوم گرفت، مادرم خیلی غصه میخورد تا اینکه بخاطر سرطان از دست دادمش، چندماه بعد از فوت مادرم همون روزها یکی از اشناها اومد خاستگاریم چون همه از خودش و خونواده ش تعریف میکردند باهاش ازدواج کردم،
اما یه اخلاق بدی که داشتند این بود که اصلا درکم نمیکردند چون پیش منی که مادرم رو پس از اون همه مصیبت و درد بیماری از دست داده بودم رابطه شون با مادرشون رو به رخم میکشیدند
گویی عمدا اینکارو میکردند تا دل من رو بسوزونند، حتی جریان بداخلاقیهای پدرم و اذیت و ازارهایی که به مادرم میرسوند و ازدواج مجددش رو بهم یاداوری میکردند
#ادامهدارد
#کپیحرام
#قضاوت_عجولانه ۵
وقتی بهش گفتم همه چی رو تو گوشیش دیدم کلافه دنبال گوشیش میگشت وقتی روی میز پیداش کرد اورد و انداخت روی پام و گفت ببینم چی توش دیدی که اینجوری عین جن زده ها شدی؟
با حرص و کنایه عدد ۱۳۶۹ رو بلند گفتم و رمز رو زدم و همزمان ادامه دادم خیلی جالبه رمز گوشیت سال تولد شیرینه.
چشماش گردتر ازین نمیشد گفت چه زریه که میزنی؟عصبی وارد پی وی که شیرین عسل سیو شده بود شدم و استیکرهای بوسه رو نشونش دادم،
عصبی گوشی رو از دستم قاپید و گفت خاک توسرت اگه باردار نبودی یه کتک مفصل میزدمت.
تو من رو چجور ادمی شناختی؟
این پی وی خواهرم مرجانه....سوگند ( خواهرزاده ۶ ساله محمدعلی )با گوشی مامانش برام این استیکرهارو میفرسته منم براش میفرستم.
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#عذاب_الهی ۴
مادرشوهرم با بدجنسی گفت
_حالا مگه چیشده؟ زنی که کتک نخوره زن نمیشه
همون مهمونش پاسخ داد
_خودتم هر شب کتک میخوری؟ یا این بدبخت و مظلومگیر اوردی هر شب میدی شوهرش کتکش بزنه
وقتی رفتن حس کردم چیزی تو چشمم هست شوهرم تمام مدت منو زیر نظر داشت ی ابی از چشمم سرازیر شد که با خودمگفتم حتما اشک هست سردرد شدیدی داشتم و خوابیدم از اون روز به بعد شوهرم پشیمونی تو رفتارش مشخص بود و سعی میکرد به حرف مادرش عمل نکنه اما فایده نداشت چون به مرور چشم های من کم بینا تر میشدن و وقتی رفتیم دکتر گفت بخاطر ضربه ای که به سرم خورده هست تازه شوهرم به خودش اومد و خونه رو جدا کرد لحظه اخر وقتی مادرشوهرم نفرینم کرد گفت که چرا جداشون میکنم تو چشم هاش نگاه کردم و لب زدم حدا جوابت رو بده
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#اشتباه_محض ۱
نوجوون که بودم عاشق پسر خاله م حمید شدم چندسالی از من بزرگتر بود شب و روزم با یاد اون میگذشت تا اینکه خاله م خبر داد که برای پسرش زن گرفته و ماهم باید بریم مراسمات عروسی و عقد و این چیزا برای من خیلی سخت بود که برم به مراسم عروسی کسی که دوسش دارم ولی چاره ای نبود، تو عروسی یکی از اقوام دور منو دید و برای پسرش پسندید چند وقت بعدش خبر دادن برای خواستگاری و پدرمم اجازه داد اومدن، چون هیچ ایرادی نداشت که بگم نه مجبور شدم جواب بله بدم فوری هم عروسی گرفتن همسرم خیلی بود و مهربون هر کاری میکرد که بهش توجه کنم اگر کم محلی میکردم میذاشت پای کم سنی م یا دوری از مادرم اما من هنوزم حواسم به پسرخاله م بود
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباه_محض ۲
تا اینکه فهمیدم باردارم و بچه م بدنیا اومد خبر رسید که پسرخاله م با زنش به مشکل خورده و میخوان جدا بشن منم سر ناسازگاری گذاشتم و به خونه بابام رفتم همسرم میذاشت پای افسردگی بعد از زایمان و اومد دنبالم خبر رسید که پسرخاله م رفته سرزندگیش منم با ناامیدی برگشتم خونه خودم شوهرم هر روز مهربونتر و عاشقتر از قبل بود اما من کور بودم تا اینکه ی روز رفتم خونه مامانم و خاله م و پسرشم اومدن اونجا پسرخاله م اعتراف کرد که اشتباه کرده با اون زن ازدولج کرده میگفت همیشه دعوا داریم و زندگیمون اصلا قشنگ نیست و من خسته م میگفت میخوام طلاقش بدم توام طلاق بگیر ازدواج کنیم این حرفها منو برد به ابرها انقدر خوشحال شدم که باهم شماره رد و بدل کردیم و بهم پیام میدادیم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباه_محض ۳
رابطه مون انقدر صمیمی شد و هر روز و هر لحظه بهم پیام میدادیم تا اینکه ی روز اومد خونه م و اونقدر بهم نزدیک شد که خودمم باورم نمیشد دیگه کارمون شده بود شوهرم که نبود بهش خبر میدادم بیاد پیشم، کم کم بهش گفتم چرا طلاق نمیگیری که هی دست به سرم میکرد و بهانه میاورد بهش گفتم دیگه حق نداره بیاد خونه م تا وقتی که طلاق بگیره، همزمان متوجه بارداریم شدم پسرخاله م میگفت بچه اونه و پسرمم وقتی بدنیا اومد شباهت خاصی به پسر خاله م داشت بعد از زایمان همش میگفت اگر دورم کنی از خودت به همه میگم که این بچه از منه هر جایی هم که مارو میدید خیلی پسرمو تحویل میگرفت از ترس صدام در نمیومد اگر بابام یا شوهرم میفهمیدن اتیشم میزدن اونم از این موضوع سو استفاده میکرد تازه پرده ها کنار میرفت برام محبت های شوهرم به چشمم میومد و از خودم متنفر میشدم که بهش خیانت کردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#اشتباه_محض ۴
میخواستم رابطه رو کم کنم ولی پسرخاله م نمیذاشت با ی گوشی همش بهم پیامای ناجور و عاشقانه میداد و منم پاک میکردم دیگه دنبال این بودم که رابطه م با شوهرم خوب بشه اما استرس وجود پسرخاله م نمیذاشت، تا اینکه ی روز پسرخاله م همسرش و رها میکنه و میره خارج از کشور زنشم گوی و پیدا میکنه و میره خونه بابام، ابروم رفت بابام میخواست سرمو ببره و شوهرمم باهاش همکاری میکرد هر جوری میشد از خونه فرار کردم و رفتم خونه یکی از اقوام کلی سرزنشم کرد و گفت نباید اینکارو میکردی پگفت پسرخاله م زنشو اذیت میکرده و چون بهش خیانت میکرده زنش میذاشته میرفته گفت اشتباه کردی هم زندگی خودتو خراب کردی هم بچه هات رو اون زن هم خیانتا و اینکه شوهرش رفته رو میندازه گردن تو
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#جابجایی ۱
من وقتی بیست و دو ساله بودم با شوهرم ازدواج کردم مرد خوبی بود و پنج سال از من بزرگتر بود دوتا برادر داشت که هر دو متاهل بودن و ی خواهر شغلش خوب هست و در امدی خوبی داره شوهرم منو فرستاد دانشگاه و میگفت باید درس بخونی منمعلاقه داشتم و میخوندم دانشگاه که تموم شد همه فشارها شروع شد برای بچه دار شدن ما هر چی میگفتیم نمیخوایم باز میگفتن نه باید بچه دار بشید شوهرمم کنارم بود و میگفت تا زمانی که مریم نخواد خبری از بچه نیست چون تمام زحمتهاش گردن مریمه مادرشوهرم به ظاهر هیچی نمیگفت ولی تو هر جمعی بودیم بحث بچه رو میکشید وسط بالاخره به خواسته شون تن دادم و اقدام برای بچه دار شدن کردیم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#جابجایی ۲
ولی خبری نشد به دکتر مراجعه کردیم که گفتن ایراد از منه و نمیتونم هرگز مادر بشم خیلی برام سخت بود شوهرم دلداریم میداد و میگفت من عاشقتم و نمیذارم کسی ناراحتت کنه اصلا به هیچ کس نمیگیم و میگیم ایراد از منه تا سرکوفتی بهت نزنن میریم از پرورشگاه میاریم و نمیذارم اذیت بشی اما این حرفها ارومم نمیکرد من دلم میخواست بچه خودم رو داشته باشم شوهرم این موضوع رو با خانواده ش مطرح کرد و گفت ایراد از خودشه مادرشوهرم خیلی خودشو میزد و اشک میریخت ی مدتم رفت میش دعا نویسای مختلف اما جوابی نگرفت تو همین گیر و دار جاری بزرگم که دوتا پسر و ی دختر داشت باردار شد به گوشم رسید که بچه رو نمیخوان و تو فکر سقط کردنش هستن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#جابجایی ۳
با شوهرم صحبت کردمگفتم کی بهتر از داداشت بگو بدنیا بیارنش بدنش به ما کارای قانونیش هم میکنیم که بزرگ شد فکر کنه بچه ماست هیچ کسم بهش نمیگه شوهرمم استقبال کرد و ی شب شام دعوتشون کردن بهشون گفتم شما کخ اینو نمیخواید و دنبال دکترید که سقطش کنید بدیدش به ما چون وضع مالیشون خوب نبود شوهرم گفت خرج بارداریت با من و اخرشم بهت ی هدیه خوب میدیم اونا هم قبول کردن حسابی به جاریم میرسیدیم و منتظر دخترمون بودیم که بدنیا بیاد برای اینکه بعد از بدنیا اومدنش دبه نکنن باهاشون پیش ی وکیل قرار داد بستیم که بعد از زایمان حق هیچگونه ادعایی برای بچه ندارن و اگرم کردن باید هزینه زیادی به عنوان خسارت بدن برادرشوهرم روی اون پول بعد از زایمان حساب کرده بود و همش براش برنامه میریخت بالاخره این نه ماه تموم شد و دخترمون بدنیا اومد با رشوه و پارتی تو ثبت احوال براش شناسنامه گرفتیم و رسما شد دختر ما
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#جابجایی ۴
به اقوامم گفتیم دختر ماست و هیچ کس نفهمید که بچه جاریمه اسم دخترم رو گذاشتیم زهرا و زندگیمون رو به پاش میریختیم مادرشوهرمم چون فکر میکرد همسرم برای بچه دار شدن مشکل داره و جاریم بچه رو داده به ما،من و جاریم رو میذاشت روی چشمهاش و خیلی تحویلمون میگرفت برادرشوهرمم با اون پول تونست برای خودش کار راه بندازه و کارش حسابی گرفت دخترم شد نه ساله که ی روز خبر رسید دختر جاریم تو راه مدرسه تصادف کرده و فوت شده خیلی ناراحت شدیم خبر بدی بود و نمیتونستیم ارومش کنیم بالاخره بعد از چند روز که همه دوباره دور هم جمع شدیم و بچه ها داشتن بازی میکردن بهم گفت باید بچه م رو بدی جا خوردم باورمنمیشد که چی میگه شوهرم بهش گفت حواست هست چی میگی؟ گفت که حالا که دخترم مرده میخوام این یکی دخترم رو خودم بزرگ کنم باید بهم بدیدش برادرشوهرم خواست ساکتش کنه که گفت باید بدیدش و من بچه م رو میخوام یهو شوهرم عصبی گفت داغداری ولی منم میگم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#مادر ۱
اسم من منصور هست سه تا برادر دارمبه اسم های ناصر کاتب فیروز ما جوون بودیم و هر کسی مشغول کاری معمولا منو کاتب و ناصر با هم بودیم ولی فیروز خودشو با ما فاطی نمیکرد و سرش به کارش بود روی زمین پدرمون کار میکردیم کم کم با پولی که از فروش هر محصول بابام بهم میداد تونستم ی ماشین سنگین بخرم و روش کار کنم درامدم از قبل بهتر بود و چون تونستم خودمو از خانواده م جدا کنم حس میکردم موفق تر شدم ی روز از سرکار اومدم و دیدم نهار اماده نیست معمولا تو خونه ما کسی برای مادرمون ارزش و احترام قائل نبود و باهاش به بدترین شکل رفتار میکردیم وقتی رسیدم و دیدم نهار ندارم عصبی شدم همزمان با من کاتب و ناصر هم رسیدن و از اینکه غذا نداشتیم عصبی شدن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️