#جاری ۴
تا شب صبر کردیم مامانم به داداش بزرگم گفت پاشو بریم تا ی جایی به منم گفت لباس بپوش بریم راه افتادیم و رفتیم سمت خونه من گفتم اینجا چرا؟ گفت بدبخت ساده وایسا ببین یکم بعدش جاریم از اژانس پیاده شد و وارد خونه من شد باورمنمیشد که جاریم انقد پست باشه خواستم پیاده بشم که مامانم گفت بشین ببینم زنگ زد به پلیس و پلیس اومد در خونه من رفتم جلو گفتم اینجا خونه منه و شوهرم با ی زن تو خونه هست حکم ورود به منزل نداشتن و من زنگ درو زدم و بلند گفت بیاید بیرون پلیس اینجاست شوهرم ترسیده اومد و میخواست منو اروم کنه لای در باز بود گفتم جناب سروان اینجا خونه منه بفرمایید داخل رفتم داخل که دیدم جاریم ی گوشه جمع شده و روبروش ی زن هست با لباسهای ناجور هر سه رو بردیم کلانتری زنگ زدم پدرشوهرم و برادرشوهرمم اومدن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#عشق ۱
تو خانواده ما پدر بزرگم تصمیم میگیره کلا مهم نیست خواسته دل بقیه چیه مهم اینه که بابا بزرگم چیمیگه هیچ کسم رو حرفش حرف نمیزنه یعنی اصلا نمیشه انقدر که مقتدر و دیکتاتوره بابام و عموهامم به حرفش هستن و این شرایط رو سخت تر میکنه برای من تو سن بیست سالگی ی خواستگار اومد و چون مورد مناسبی بود و پدر بزرگم ازش خوشش اومد به این نتیجه رسید که من زنش بشم، حتی نپرسیدن تو میخوای یا نه هر چند که تمایل بیشترشون روی ازدواج فامیلی بود ولی انقدر از این مورد خوششون اومد که گفتن با همین ازدواج کن منم چون از بچگی دیده بودم که حرف حرف حاج بابا هست چیزی نگفتم وقتی اسم شوهر و لباس عروس اومد اصلا دیگه برام مهم نبود کیه و شرایطش چیه فقط میگفتم شوهر کنم
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#نابینا ۲
دو دستی زد توی سرم و گفت چیکارت کنم خری دیگه شعور نداری این مسره با عرضه هست باباش پولداره درسته خسیسه ولی بالاخره میمیره و میشه مال پسراش چهارتا چشم و ابرو برا همین بیا بذار بگیرنت شوهر کنی منم راحت بشم انگارکه مزاحمش بودم سربازی پسر خاله م تموم شد که ی روز خاله م اومد خواستگاری من تحت هیچ شرایطی دلم نمیخواست زنش بشم رفیق باز بود و عرق خور اصلا ادم موجه ای نبود مامانم به خاله م گفت صبر کن با باباش حرف بزنم خاله م رفت گفتم مامان من نمیخوام اینو این پسره اصلا ادم نیست شروع کرد به خود زنی که تو داری ابروی ما رو میبری ترشیدی و همه ازدواج کردن من سرم تو زنا پایینه
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#نابینا ۴
مامانم با خاله م هماهنگ کردن و گفتن این هر شب پیش نامزدشه خب برن خونشون ی اتاق روی پشت بوم خاله م بود شد برای ما بدون عروسی رفتم سر زندگیم، حسرت پوشیدن لباس عروسی رو دلم موند مامانم شب اخر بهم گفت منو ببخش فکر میکردم خوشبخت میشی و این ادم خوبیه ولی بدبختت کردم فقط بهش زل زدم شوهرم تا حالا مراعات خانواده م رو میکرد ولی از این به بعد که کسی نبود روزگار منم سیاه شد رفتارهاش بدتر شده بودن و همش بهم فحاشی میکرد شب و روز مست بود همش نشسته بود ی گوشه خونه و زهر ماری میخورد انقدر خورد و خورد که بیناییش رو از دست داد دگتر گفت مصرف زیاد الکل باعث شده که نابینا بشه چتد ماه بعدش هم پدرشوهرم مرد گفتم ازش طلاق بگیرم که فهمیدم باردارم
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#شوم ۱
از وقتی یادم میاد کسی تو خانواده مون منو نخواسته ی داداش بزرگ تر از خودم دارم و ی خواهر کوچیکتر، بابام همیشه در برابر مامانم کوتاه میاد دلیلشم کسی نمیدونه فقط از من بدش میاد هیچ وقت موقع مدرسه مثل بقیه نیومد بدرقه م کنه اگر نمره کم میگرفتم کتکم میزد ولی تو خونه هم ی کاری میکرد نتونم درس بخونم با اینکه سنم کم بود ولی مجبور بودم کارای خونه رو بکنم بابامم هیچی نمیگفت ی وقتا برادر بزرگم میومد کمکم مامانم منو میزد برای همین از ترس کتک به داداشم التماس میکردم که کمکم نکن بابت هر چیز کوچیکی من بدترین کتک هارو میخوردم اگر میوه خوراکی خوشمزه بود مال داداشم و خواهر کوچیکم بود من حق نداشتم بخورم حتی اگر بهم میدادن
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#شوم ۴
ی پسر خاله داشتم به نام اریا دختر باز بود و معتاد بابام همیشه میگفت سگ به این دختر نمیده ولی وقتی خاله م اومدخواستگاری من برای اریا مامانم موافقت کرد بابام خواست مخالفت کنه که مامانم گفت ی بار زندگیم و سیاه کردی بسه نوبت منه بدون در نظر گرفتن خواسته من دادنم به اریا نه حلقه عقد داشتم نه جشن عقد نه لباس خاصی هیچی همونجوری عقدم کردن و من شدم خدمتکار خونه خاله م، خاله م از مامانم بدتر بود کتکم میزد و فحشم میداد بهم میگفت نحس و شوم میگفت اریا رو تو بدبخت کردی من همش یک ماه بود عقد اریا شده بودم ی روز تو خونمون داشتم کار میکردم که اریا اومد خونمون و همونجا کتکم زد که کارای مامانم مونده تو نشستی اینجا با کتک منو برد خونشون و خاله م هم مظلوم نمایی میکرد
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#شوم ۵
مشغول کارای خونشون شدم کارا که تموم شد شب همونجا موندم صبح خاله م گفت پاشو برو نون بگیر گفتم خاله من نمیتونم نرفتم تا حالا شروع کرد به خود زنی و داد و بیداد که تو روی من واینسا شوهرمم منو گرفت کتک زد با صورت خونی مجبورم کرد برم مغازه گفت باید اینجوری بری ادم شی رفتم نون گرفتم و برگشتم روزگارم سیاهم ادامه داشت تا ی روز نامزدم گفت باید بیای توی یکی از اتاقای مامانم زندگی کنیم منم که بی اختیار بودم قبول کردم حضورم تو اونجا درسته سخت بود و کتک میخوردم ولی حداقل ی خونه کار میکردم خاله م همش نفرینم میکرد و بهم بد و بیراه میگفت رفتم زیر نظر بهداشت محله مون دختره که اونجا کار میکرد داستان زندگیم رو فهمید بهم قرص داد و گفت اصلا بچه دار نشو اوضاعت بدتر میشه
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#شانس ۱
ی روز بابام اومد در خونه و گفت باید بریم ی جایی، خاله م با اکراه اجازه داد برم منم از خدا خواسته رفتم حداقل چند ساعتی راحت بودم راه افتادیم سرش پایین بود و هیچی نمیگفت یهو شروع کرد به حرف زدن گفت بابا ببخشید من خیلی در حقت بد کردم گفتم یعنی چی که گفت بیست سال پیش بابا مامانت خیلی دعوا داشتیم از زندگی خسته بودم همش اذیت میکرد منم وضع مالیم خوب بود ی روز توی خیابون ی زنی رو دیدم که خیلی ترسیده بود ازش پرسیدم کمک میخواد که گفت اره و سوار ماشینم شد شروع کرد به گفتن که تازه چندماهه طلاق گرفته و خانواده ش دنبالشن که برش گردونن سر زندگیش و جایی برای موندن نداره خوشگل بود ازش خوشم اومد گفتم بیا صیغه من شو اون موقع فقط داداشت رو داشتیم اون زن از ناچاری قبول کرد
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#شانس ۲
منم براش ی خونه گرفتم خیلی دوسش داشتم کنارش ارامش داشتم و باهاش خوش میگذشت بهم میتونمبگماون دوسالی که زنم بود من زندگی کردم مادرتم انقد پیگیر حرفهای خاله زنکی زنای کوچه بود که حواسش به من نبود اما زن دومم فرشته بود این زن انقد به خودش میرسید و خونه رو اروم و مرتب نگه میداشت ادم کیف میکرد خلاصه زن دومم حامله شد و زایمان کرد توی بیمارستان موقع زایمان یکی از اشناها دیدش و رفت به خانواده ش گفت اونام اومدن با زور بردنش منم تهدید کردن نوشین و که بردن تو موندی روی دستم، متعجب نگاش کردم که گفت اره تو دختر اعظم نیستی دختر نوشینی منم اوردمت دادمت دست اعظم اولش داد و بیداد کرد ولی بعد گفت به روش خودم بزرگش میکنم و حق نداری اعتراضی کنی منم قبول کردم بعدم ورشکست شدم حالا مادرت نوشین اومده سراغم و تورو میخواد
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#شانس ۳
اصلا متوجه مسیر نشدم فقط حرفهاش و دوره میکردم یعنی تمام این سالها من تقاص دل شکسته اعظم رو دادم؟ من که از همه بیگناه تر بودم مقابل ی خونه بزرگ وایساد و گفت اینجا خونه نوشین یا همون مادرته خیلی بهم اصرار کرد که بیارمت اینجا، اروم گفتم این چند سال کجا بوده؟ بابام گفت داشته دنبال تو میگشته اب دهنم رو قورت دادم و از ماشین پیاده شدم بابامم اومد در زدم ی زن زیبا ولی با سن و سال بالا در و باز کرد با دیدنم منو بغل کرد و بو میکرد و میبوسید بعد از اشنایی کامل باهاش بهم گفت که این سالها چیکار میکردم و درسم رو خوندم یا نه؟ منم داستان زندگیم رو کامل براش گفتم بهم گفت برو خونتون هر مدرکی چیزی داری بردار و بیار طلاقت رو میگیرم موقع برگشت با من اومدخونمون و به خاله م گفت من مادر واقعی نوشینم دست از سر دخترم بردار چون طلاقش رو میگیرم
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#پناه ۱
ما ی وخانواده پر جمعیتیم اسم من فرزانه هست و بجز من چهار تا پسر و ی دختر دیگه هم داریم خواهرم خیلی بی حاشیه هست و کاری به چیزی نداره فقط چسبیده به زندگیش ی وقتا که مشکلی برای خانواده پیش میومد و بهش میگفتم میگفت خودتو درگیر نکن همش زیر سر داداشامونه بچسب به شوهرت و بچه هات اونا باید خوب زندگی کنن تا مشکلات حل بشه درکش نمیکردم مگه میشد یکی از خانواده خودش دور بشه اما چیزی که میدیدم این بود که اون همیشه ارامش داشت و من دغدغه
برادرم سیروس درس خونده بود مهندس راه سازی بود و کارش حسابی گرفته بود وضعش مالیش خوب بود و دست همه رو میگرفت بعد از فوت بابام برا مامانم ی خونه خرید و ارث رو تقسیم کرد گفت مامان نباید زیر بار منت باشه
#ادامهدارد
#کپی_حرام
#پناه ۳
عصبی گفت نه اینجوری نگو اونا خانواده ما هستن منم ناامید نمیشم ابجی توام غصه نخور خداحافظی کردیم و قطع کردم میدونستم که فشار زیادی روشه و نمیتونه خانواده رو رها کنه ی روز زنگ زدم فرنگیس زن داداشم که گفت سیروس حالش بد شده و بردیمش دکتر چندتا ازمایش گرفتن گفتن مشکوک به بیماری بدی هست اما حرفی نزدن توروخدا دعا کن براش گفتم الان میتونه حرف بزنه ؟ که گفت نه دختر و پسرم بالاسرش هستن بی حاله توان حرف نداره حالش بهتر بشه میگم زنگ بزنه دلواپس سیروس بودم اعصابم بهم ریخت و نمیدونستم چیکارکنم براش اون تهران بود و من کرمانشاه به خواهرم زنگ زدم و براش گفتم خیلی خونسرد گفت مریضی مال همه هست انشالله خوب بشه اگرم نشد بالاخره هر کسی باید ی جوری بمیره
#ادامهدارد
#کپی_حرام