#زیارت ۲
هر چی میگفتم میگفت چشم، منم تو زندگیش کلی فتنه به پا میکردم اونم انقدر دوسم داشت که نمیدید مقصر مشکلات زندگیش منم و فکر میکرد تقصیر شوهرشه، در گوشش اروم زمزمه میکردم و دخترم عین ی شاگرد حرف گوش کن به حرفهام عمل میکرد چندباری تا پای طلاق بردمشون ولی دامادم یا میومد و دل دختر ساده م رو به دست میاورد یا اینکه ی واسطه میفرستاد تا برگردن سر زندگیشون منم برای بی گناه نشون دادن خودم مجبور میشدم که موافقت کنم با برگشتنش اخرین بار که دخترم رو دو سال اوردم خونخ خودم قهر عهد کردم نذارم برگرده و کارای طلاقشون رو به ی جاهایی رسوندم که عروسمی روز اومد خونمون و بهم گفت هر کاری بکنی نمیذارم موفق بشی و تو حق نداری زندگی کسیو خراب کنی، همونکارم کرد و نذاشت به هدفم برسم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#زیارت ۳
دختر احمقم گول زن داداشش رو خورد و سر زندگیش برگشت هر چقدر بچه ش رو نگه داشتم که مزاحم ارامشش نباشه و طلاق بگیره عروسم نذاشت انصافا دامادم ادم خوبی بود ولی من ازش خوشم نمیومد هر کاری که میخواستم بکنم عروسم نمیذاشت و فوری جلوم در میومد چندباری نشستماز دامادم بد گفتم و همزمان عروسم خوبش رو گفت هر چقدر بهش کنایه میزدم و ناراحتش میکردم بازم کوتاه بیا نبود تا اینکه ی روز با پسرم رفتم بنیاد شهید و گفتن نوبت کربلات رسیده و میتونی بجز خودت سه نفر و هم به خرج بنیاد ببری کربلا، پسرم فوری اسم زنش و دوتا بچه هاش رو داد بهش گفتم من با خواهرت میرم گفت اون سری اونارو بردی مشهد اینسری زن و بچه منو ببر کربلا
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#زیارت ۴
به حرفش اهمیت ندادم برگشتم خونه و هی به عروسم غیرمستقیم گفتم دخترمو میخوام ببرم اونم پوزخند زد گفت بابد ببینی امام حسین کیو میطلبه دست ما نیست هر چی صلاح خداست همون بشه اهمیتی بهش ندادم و با دخترم هماهنگکردم و کد ملیش رو پرسیدم فرداش بی خبر از پسرم رفتم و خودم و دخترم رو اسمنویسی کردم مسئول اسمنویسی گفت دیروز اسم عروست رو دادی خندیدم و گفتم مگر من بمیرم اون بره زیارت امام حسین اول دخترم باید بره سر تاسفی تکون داد و منم برگشتم خونه تمام کارهام رو کردم که اخر ماه با دخترم بریم کربلا به عروسم گفتم با دخترم میرم بیشتر بهم خوش میگذره و راحت ترم اونم خندید و گفت خوش بگذره بهتون پسرم ولی باهام قهر کرد گفت ازت انتظار نداشتم من به زنم گفتم میفرستمت بعد تو منو جلوی زنم سنگ رو یخ کردی
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#سوختن ۱
اسمم اعظم تو یه خانوادهی فقیر و پرجمعیت به دنیا اومدم البته مقصر نوع زندگی فقیرانمون پدرم بود که بیشتر به خوشی های خودش اهمیت میداد تا نیاز خانواده. قبل از انقلاب شوهر کردم. به محض ورودم سرزنش ها و سزکوفت های وضعیت زندگیم توی خونهی پدرم شروع شد. طوری که آرزو میکردم ای کاش هیچ وقت به دنیا نمیاومدم. مقصر جهیزیهی کم و افتضاحم من نبودم. اما کی اینو میتونست به مادر شوهرم ثابت کنه. شوهرم هم اون روز ها مرد عیاشی بود. بیشتر حواسش به خوشگذرونی های خودش بود. انقدررتحقیرم کردن که اصلا دلم نمیخواست خونشون چیزی بخورم. مدام روزه میگرفتم تا احساس کنن من کمتر میخورم موفق هم بودم ولی یه بار سر افطار که فقط یکم نون و پنیر میخوردم یه لیوان چایی هم شیرین کردم و از نظر مادرشوهرم زیاد از قند استفاده کردم. کلی سرم غر زد و من نتونستم اون چایی رو بخورم. گریهم گرفت مادرشوهرم شروع کرد به داد و بیداد که مگه من چی گفتم که گریه کردی. بعد هم چایی رو که دیگه یخ شده بود از جلوی من برداشت و ریخت پای گلدونش تامثلا قندهاش حروم نشن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#سوختن ۲
اشکم رو پاک کردم و رفتم تو اتاقی که برای زندگی مشترکمون در نظر گرفته بودن.نشستم تا جلوی چشم هاش نباشم. برادر شوهر کوچیکم پنهانی از مادرش کمی خرما خشک برام اورد. حتی یکثانیه هم نموند. داد و رفت. شب که شوهرم اومد مثل همیشه دهنش بوی الکل میداد. مادرش قبل از اینکه بیاد تو اتاق کلی از من بد گفت و وقتی احمدرضا شوهرم وارد اتاق شد بیشتر برای اینکه مادرش رو آروم کنه شروع کرد به کتک زدن من که چرا مادرم باهات حرف زده گریه کردی. بعد هم بیهوش شد و خوابید. صدای جیغ و التماس هام خیلی بلند بود اما هیچ کس نیومد کمکم. تا صبح ریز ریز و بی صدا اشک ریختم. صبح ازش اجازه گرفتم و رفتم خونهی پدرم. مادرم با دیدن زیر چشمم که کبود شده بود غمگین شد ولی بهمگفت باید برگردم. خب اون زمان کسی برای زنارزش قائل نبود که من بخوام شکایت کنم. مادرم یکم نون بهم داد و گفت هر وقت گرسنه شدی از اینها بخور زندگیم همیجوری میگذشت و هر وقت مادرش هوس میکرد من اونشب یه کتک مفصل میخوردم. شوهرمم چون مست بود اصلا رحم نداشت. تا اینکه ما خونه خریدیم و از اونجا رفتیم. زیاد دور نشدیم ولی من خیلی خوشحال بودم. فکر میکردم زندگیم بهتر میشه. کسی نیست موقع غدا خوردن اذیتم کنه یا باعث کتک خوردنم بشه
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#سوختن ۳
اما اینشروع بدبختی جدیدم بود. درسته دیگه به خاطر مادرش کتک نخوردم یا خوب غذا میخوردم ولی شوهرم تا قبل از اون به خاطر پدر و مادرش حیا میکرد و بساط عیش و نوشش رو به خونه نمیآورد وقتی مستقل شدیم هر شب با یه خانم می اومد خونه و من نقش کلفت خونه رو بازی میکردم. ناخواسته بد رفتاری میکردم ولی همسرم همه رو به من ترجیح میداد. یه بار جلوی یکی از اون زن ها من رو تا اونجایی که میشد کتک زد که تو باید به اینها احترام بزاری. خیلی خجالت کشیدم ولی چاره ای جز صبر نداشتم. چوننه جایی داشتم نه حامی. روند زندگیم همینجوری گذشت تا انقلاب شد. به لطف انقلاب از عیاشی شوهرم کم شد. یعنی دیگه جرات نمیکرد اون کار ها رو بکنه. منم صاحب سه پسر شدم و اروم اروم زندگیم خوب شد. من تو زندگی خیلی رنج کشیدم پسرم که خواست زن بگیره شوهرم گفت بیاید طبقهی بالای خونهی خودمون. من مخالف بودم اما نظرم توی تصمیم شوهرم زیاد اثر گذار نبود. پسر بزرگم ازدواج کرد و شش ماه بعد از عروسیش صدای دعوا و داد و بیدادشون اومد پایین.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#سوختن ۴
دلم میخواست برم ارومشون کنم ولی همش با خودم میگفتم تو الان نباید بری خودشون باید حلش کنن. اما متاسفانه صدای جیغ عروسم بلند شد و متوجه شدم که پسرم نتونسته خودش رو کنترل کنه و روی زنش دست بلند کرده. تمام سختی هام از جلوی چشمم گذشت. نتونستم طاقت بیارم و رفتم بالا. در زدم و پسرم در رو باز کرد. جلوم ایستاد تا داخل نرم ولی هولش دادم و به عروسمکه روی زمبن نشسته بود و گریه میکرد نگاه کردم. دست خودم نبود شروع کردم به کتک زدن خودم. انقدر خودم رو زدم و جیغ کشیدم که هر دوشون تلاش داشتن من رو اروم کنن. به پسرمگفتم شیرم رو حرومت میکنم اگر یک بار دیگه دست روی زنت بلند کنی. جا ندار جای پای پدرت. تو زندگی من فقط اجبار بود بزار زندگیت با عشق باشه عروسم از حمایت من خوشحال شد. قصد داشت بره خونهی پدرش اما به خاطر من نرفت. اما برای تنبیه پسرم عروسم رو سه روز بردم پیش خودم و پسرم بالا تنها موند. هر چی هم اصرار کرد که بزارم بره بالا گفتم نه. تا روز سوم. با گل و شیرینی اومد و انقدر اصرار کرد که عروسمگفت مامان بزار برم. الان هر سه تا بچهم ازدواج کردن. پدرشون نذاشت مستقل بشن و هموشون یه واحد جدا تو خونهی ما دارن.
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ناجی ۱
من ازکودکیم خیلی زود ب بلوغ رسیدم و مقصرشم مادرم بود که با شوهرش توی خونه فیلم های بد نگاه میکرد و وقتی شوهرش میرفت جمع نمیکرد من به راحتی میتونستم بشینم ببینم و گسی نبود بهم بگه نکن چون پدرمون فوت شده بود و مادرمون هم جوون بود فوری با ی اقایی صیغه کرد و دیگه اهمیت زیادی به ما نمیداد محدودیتی برای تو کوچه موندن نداشتم و این برای ی بچه خیلی بد بود که اینجوری ازادی داشته باشه فیلم های بدی که میدیدم روم تاثیر میگذاشت و چند باری مادرم متوجه شد که من از این فیلمها دیدم اما هیچ واکنشی نداشت ی بار شنیدم که میگفت اینا بمیرن و بمونن برام مهم نیست فقط دنبال خوشی خودمم باباشون تا زنده بود دردسرم بود و کتکم میزد الانم مرده بچه هاش اسیرم کردن
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ناجی ۲
درگیر ارتباط حرام، گناهی که از همه برام جذابتر بود و حس میکر م که نسبت به هم دوره ای های تودم برتری دارم که توان ارتباط با چند نفرو دارم دختر هایی که به امید ازدواج تلاش میکردن هر جوره شده راضیمنگه دارن و گاهی اجازه میدادن ازشون سواستفاده کنم منم دست رد به سینه هیچ کدومشون نمیزدم کلیپ های مثبت هجده وکلی کثافتکاری گاهی از بس نجسی میخوردم که نمیتونستم سر پا وایسم و باید منو تا خونه میبردن اوضاعم خیلی بد بود تولجن غرق شده بودم ودیگه امیدی نداشتم به درست شدن خودم تبدیل به ادمی شده بودم که حتی خودمم نمیشناختم و بد خودم غریبه بودم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ناجی ۳
میخواستم پاک بشم اما نمیشد دیگه به گناه و رابطه حرام معتاد شده بودم و هر کاری میکزدم نمیشد از این گناه دور بشم اما هر چی میخواستم دور بشم بدتر درگیرش میشدم انگار خدا هم توفیق توبه رو ازم گرفته بود و نمیخواست به راه راست برم یه روز متاسفانه دچار کارحرام شدم وبعدخوابم برد خواب عمیقی بود و خیلی یهو توخواب وبیداری صدای تلویزیون شنیدم فکر کردم دارم خواب میبینم اما یکم که گذشت حس کردم صدا واقعی تر از خواب و رویاست بلندشدم رفتم بیرون یهو دیدم حرم امام حسینو داره پخش میکنه محو تلویزیون شدم اصلا هیچ کاری نمیتونستم بکنم شرمنده امام حسین علیهلسلام بودم که تبدیل شدم به ی ادم انقدر بدی
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#ناجی ۴
توتلویزیون همینکه حرمو دیدم کل غمای عالم ریخت تودلم میخواستم گریه کنم امت انگار لیاقت گریه برای امام حسینم نداشتم
فقط زل زل نگاه میکردم انگارخجالت میکشیدم
یهو انگار یکی تودلم گفت توبه کن ودیگه کار هات رو ترک کن منم ضمانت میکنم ک تودنیا و اخرتت توروزقیامت نجاتت بدم ویه خونه کنارخودم برات درست کنم صداش غرق در ارامش بود تا به حال تو زندگیم صدا به این زیبایی و ارومی نشنیده بودم
نمیدونم چی شد اما خیلی ناامیدبودم من قبلا ها خیلی میخواستم پاک بشم اما نمیشد
ونمیتونستم ... برنامه تموم شد وهمه خانوادم ازخونه خارج شدن دقیقا یادمه غروب شده بود وخونه توتاریکی بود نشستم وگفتم یاامام حسین من کثیف وروسیاهم منومیخری
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
هدایت شده از یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
#تهمت۱
هر دو تو خانواده های معمولی بزرگ شدیم،۱۸ سالم بود که با محسن ازدواج کردم و اون ۲۲سالش بود،هنوز سربازی نرفته بود. خواهر مجرد داشت،همه چیز خوب بود رفتارهای خانواده شوهرم خیلی خوب بود شش ماه عقد بودیم توی دوران عقد از طرف خانواده شوهرم هیچ ناراحتی پیش نیومد.
خواهر شوهرم مادر شوهرم همیشه با من صمیمی بودن، همه چیز بعد ازدواج ماشروع شد، حسادت های خواهر شوهر و مادرشوهرم.
تازه دو هفته از ازدواجمون گذشته بود که نامه اعزام خدمت محسن اومد کل وجودم غم گرفته بود بلاخره روزی رسید ک باید محسن میرفت آموزشی، روز قبل رفتنش خانواده خودم ، محسن شام دعوت کردم.سومین روزی که محسن رفته بود میخواستم آش پشت پا بپزم قرار شد مادر شوهر،خواهر شوهرم بیان
#ادامهدارد
❌کپی حرام⛔️