eitaa logo
یا صاحب الزمان ادرکنی ❤
6.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
9.5هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۳ بیکاری و فشار زندگی از این ور مخارجی که مهسا عادت کرده بود براش انجام بدم بهم فشار آورد و مجبور شدم برم دنبال فروش مواد پول خوبی به دست می آوردم مشتری های ثابت هم داشتم که کارم رو آسون می کرد انقدر تو کارم غرق شدم و درگیر بودم که مهسا رضایت کافی از من زندگیمون داشته باشه حواسم نبود که توی چه منجلابی فرو میرم مهسا خداروشکر از همه چیز زندگیمون راضی بود تا اینکه بهم گفت که باردار شده شنیدن خبر بارداری مهسا برای من خیلی خوب بود فروش مواد رو دوبرابر کردم تا از پس هزینه‌های به دنیا آمدن بچه بر بیام و خداروشکر همینطور هم شد این هم مثل برق و باد گذشت منم همه چیزو عالی در حد خودش برگزار کردم میخواستم کم و کسری هایی که تو عروسی داشتم رو با به دنیا آمدن ستایش همه را جبران کنم و جبران هم کردم ستایش ۲ ساله شد که یه روز داشتم برمیگشتم خونه توی کوچه خلوت چند نفر ریختن سرم و به دستم دستبند زدن تازه فهمیدم که پلیس این مدت منو زیر نظر داشته و دستگیر شدم چون مواد زیادی همراه من نبود نتونستن ثابت کنند توی دادگاه فقط ۸ سال بهم زندانی دادن ❌کپی حرام ⛔️
۴ همین ۸ سال هم برای من زیاد بود و میدونستم که طاقتشو ندارم اما چاره ای نبود خودم را دلداری میدادم که مهسا منتظرم میمونه دقیق شش ماه بعد از اینکه اومد ملاقاتم گفت که طلاق میخواد بهش گفتم من به خاطر تو این کارو کردم گفت نه تو از زیاده‌خواهی خودت مواد فروش شدی اینکه رفتی و مواد فروختی گردن من ننداز دلم شکست اما چاره ای نداشتم محکومیتم بالای ۵ سال بود قانون حق طلاق را به اون میداد اومدم به داداشم وکالت دادم و گفتم برو طلاقش بده به داداشم گفته بود مهریه رو می خوام ولی بچه رو نه داداشم گفته بود اگر مهریه بگیری باید بچه رو ببریی مهسا که دیده بود ستایش براش دست و پا گیره گفته بود پس هیچ کدوم رو نمیخوام جهازش رو برداشت و رفت خونه که مال من بود دادن اجاره و پولش را نگه داشتن برای زمانی که می خوام از زندان آزاد بشم چون دولت جریمه نقدی هم برام بریده بود هر روز پیرتر از روز قبل میشدم مامانم چند بار با بچه اومد ملاقات که بهش گفتم دیگه نیارش غرورم خورد میشه بالاخره این هشت سال گذشت وقتی که آزاد شدم ❌کپی حرام ⛔️
۱ اسم من ارزو عه 25 سالمه بچه دوم خانواده هستم یک خواهربزرگترازخودم دارم بادوبرادر کوچیک ترازمن یه روز از روزهای که سال دوم راهنمایی بودم متوجه شدم به پسرعموم علاقه مند شدم ولی این علاقه ازکی وکجاشروع شده بود رونمیدوستم وقتی به خونه پدربزرگم میرفتیم یا عموم اینا بخونه مون می اومدن دنیا مال من میشد هرروز باعلاقه ای که کسی جزخودم ازش خبرنداشت شب روبه صبح میرسوندم هرروزی که برنامه ریزی برای آینده خودم وپسر عموم میکردم ❌کپی حرام ⛔️
۲ تا یک روز از روزهای فصل تابستون متوجه ارتباط پسر عموم بایکی ازدخترهای فامیل شدم اولش باورش برام سخت بود ولی بعدازچند بار کاراگاه بازی بادوستام متوجه شدم اشتباه نکردم ازاینکه چرامن به چشم پسرعموم نیومدم ولی اون دختره دیده شده بهش علاقمند شده حالم بدجورگرفته شد چندروزی بابدترین حال روزهارو میگذروندم یه روز یکی از اشناها به خونه مون اومدبعدازچندساعت نشستن حرف زدن راجب کسی یکی از دخترای فامیل که قول ازدواج به یکی از پسرای آشناداده ولی بعدازچند وقت گفته من ازت خوشم نمیاد از زندگیم برو حرف میزد حس کنجکاویم به سراغم اومده بود ❌کپی حرام ⛔️
۳ اروم کنارگوش مامان گفتم عذرا خانم راجب دخترکی حرف میزنه ؟مامان نگاهم کرد واروم گفت دختر زهرا خانم اینا، باتعجب به مامان نگاه کردم وگفتم راجب سهیلا حرف میزنه مامان ازشنیدن سوالم جاخورد وگفت اره تواز کجا فهمیدی؟ اب دهنم روقورت دادم وگفتم همینطوری حدس زدم ببخشیدی گفتم ازکنارجمع بلند شدم یه اتاقم رفتم به صبا دوستم زنگ زدم همه چی روبراش تعریف کردم صباهم مثل من شوکه شدوگفت پس ارزو خیالت راحت میلاد پسر عموت بااین دختر ارتباطش بهم میخوره ❌کپی حرام ⛔️
قصه زندگی‌اش را که می‌گوید تازه می‌فهمیم چرا نمی‌خواست ۷ سال قبل کسی از کربلا رفتنش با خبر شود و می‌گفت همه خنده‌شان می‌گیرد . حتماً فکر می‌کرد همسایه‌ها با شنیدن این خبر یاد قمه کشی‌ها وعربده کشی‌هایش می افتند، شاید هم تصویر دستگیری و زنجیر پایش در طرح جمع آوری اراذل و اوباش محله برایشان تداعی می‌شد. اما روایت زندگی اش مصداقی طلایی است برای این جمله نورانی؛ «انَّ الْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ هُدًی وَ سَفِینَةُ نَجَاة ۷ سال قبل که با پاهای تاول زده عمود ۱۴۵۲ را ردکردم و در بین الحرمین رو به روی گنبد و بارگاه امام حسین (ع) ایستادم، یاد ده شب قبل وگریه های مادرم افتاد. وقتی مست و پاتیل با لباس‌های خونین و سر و صورت آشفته به خانه آمدم. مادرم کنج پذیرایی نشسته بود و نگاهی به سر و روی من کرد. یک آن دیدم پرچم یا علی اکبری را که در دستش بود روی صورتش گذاشت و بلند بلند گریه کرد. صدایش کردم. سرش را بالا گرفت و با همان صورت گریان گفت الهی به حق عزای حسین (ع) و این پرچم و ماه صفر، دفعه بعد که برای چاقوکشی و دعوا از در این خانه بیرون رفتی دیگه برنگردی! دوباره صورتش را میان پرچم کشید و گریه کرد... ...
۴ چندماهی ازفهمیدن قضیه سهیلا گذشت که بین اون ومیلاد شکر آب شد همه چی بهم خورد بعدازتموم شدن ارتباطشون فکراینکه میلاد بهم علاقه مندمیشه بهش میرسم دوباره توی وجودم به راه افتاد چندسالی رو بافکررسیدن به میلاد گذروندم کلی نقشه برای زندگی وآینده کشیدم میلاد دانشگاه قبول شد ورشته مهندسی کامپیوترمیخوند من هم سال اخرپیش دانشگاهی درکنارامتحان های خرداد ماه برای قبولی دررشته های پزشکی یاپیراپزشکی درس میخوندم بعدازاومدن جواب کنکور برای دانشگاه روزانه رشته بهداشت قبول شدم بامشاوره وراهنمایی گرفتن ازچند کارشناس کارای ثبت نام دانشگاهم روانجام دادم وارد دانشگاه شدم ❌کپی حرام ⛔️
۱ بغضی که به گلوم نشسته بود روبزور پس زدم به میلاد و نامزدش سلام کردم وتبریک گفتم هردوتاشون با لبخند جوابم رو دادن چندروز قبل ازبرگشت به بجنورد یکی ازفامیل های مامان برای خواستگاری ازمن به مامان زنگ زد من هم بدونه اینکه چیزی بپرسه به مامان وبابا گفتم اگر خودتون میدونید پسرخوبیه خانوادش خوبه بگید بیان خواستگاری من حرفی ندارم نظر مامان و بابا روی این خواستگاری مثبت بود و میگفتن مورد خوبیه حتی بابام گفت خوب کردی که قبول کردی شانس ی بار در خونه ادم رو میزنه ❌کپی حرام ⛔️
۷ سال قبل در بین الحرمین به دنیا آمدم بعضی وقت‌ها فقط باید شنونده باشی و آنچه می‌شنوی را بنویسی، نه کم نه زیاد. بعضی وقت‌ها هر چقدر هم کلمه پشت هم ردیف کنی قافیه را باخته‌ای و باید میدان را واگذار کنی به مصاحبه شونده تا خودش شروع کند. مثل وقتی که قرار است ماجرای زندگی یکی از بنده‌های خوب خدا و از نظرکرده‌های اباعبدالله (ع) را به رشته تحریر درآوری. وقتی می گوییم نظر کرده، بیراه نگفتیم. حرف‌های «محمدرضا رمضان پور» را که بشنوید دستتان می‌آید چرا می گوییم نگاه امام حسین (ع) بدرقه زندگی‌اش شده است. رمضان پور طوری می‌گوید من ۷ سال قبل در بین الحرمین دوباره به دنیا آمدم که بند دلت را پاره می‌کند. حرف‌هایش شبیه روضه است. از نوجوانی‌اش شروع می‌کند. از یک خطا و بیراهه و البته همین نقطه زندگی‌اش هم خوب درسی برای پدر و مادرها دارد و هشدار می‌دهد مراقب الگوپردازی های دوران نوجوانی فرزندشان باشند. ❌⛔️ ...
  یک محله از دست من عاصی بودند «ما در محله‌ای آسیب خیز زندگی می‌کردیم، اما خانواده‌ام آبرودار بودند. نمی‌دانم چرا من نخاله خانواده‌مان شدم. در نوجوانی الگوی من مرد میانسالی شد که از قضا قداره کش محله بود. چرایش را نمی‌دانم اما هر چه بود من از او الگو گرفتم و قدم در بیراهه گذاشتم. از گنده لات بودنش خوشم می‌آمد. می‌خواستم مثل او باشم و همه ازم حساب ببرند. اما بدترین راه را انتخاب کردم. خلاصه‌اش را بگویم. خیلی زود چشم باز کردم دیدم یک محله از دست من عاصی‌اند. عربده کشی و دعوا شده بود شغل شبانه روزی‌ام. فقط کافی بود یکی نگاه چپ به من کند، شب و روزش را یکی می‌کردم. همین حالا ۱۰۰ جای چاقو در بدنم هست از بس که دعوا می‌کردم و بیشتر از این تعداد را به بقیه زده بودم.» *از دستگیری و زنجیر به پا تا چرخاندن در محله. می‌پرسیم شغلت چه بود؟ می‌گوید: «شرخری» و ادامه می‌دهد: «عربده کش بودم، دائم الخمر، محال بود... ❌⛔️ ...
پرچم یا علی اکبر (ع) که دست مادرم بود و بعداً ماجرایش را برایتان تعریف می‌کنم، صدای رادیو که در آن لحظه‌ها فقط از اربعین و پیاده روی اربعین می‌گفت.  سرم را بردم بالا و گفتم یا خدا! منم میرم کربلا. تو خودت کمک کن درست بشم. از کربلا رفتنم به هیچ کسی چیزی نگفتم. می‌دانستم به هر کسی که بگم خندش می‌گیرد. حالا میگم چرا باید خنده‌شان بگیرد از کربلا رفتن من. یک ساک با یک دست لباس برداشتم و به مادرم گفتم یادته آن شب از خدا طلب مرگم را کردی؟ من دارم میرم کربلا! حلالم کن و دعا کن اگر قرار است کربلا هم برم و درست نشم خبر مرگم را برات بیارن. مادرم مانده بود هاج و واج. پسر شرش که یک محله را عاصی کرده بود می‌خواست بره کربلا. القصه، اینطور شد که من اومدم کربلا!» می گویم عکس‌های خودتان در کربلا را نشانمان می‌دهید. می‌گوید از تصویر معافم کنید. *۷ سال قبل در بین الحرمین به دنیا آمدم بعضی وقت‌ها فقط باید شنونده باشی و... ...
. یک محله از دست من عاصی بودند «ما در محله‌ای آسیب خیز زندگی می‌کردیم، اما خانواده‌ام آبرودار بودند. نمی‌دانم چرا من نخاله خانواده‌مان شدم. در نوجوانی الگوی من مرد میانسالی شد که از قضا قداره کش محله بود. چرایش را نمی‌دانم اما هر چه بود من از او الگو گرفتم و قدم در بیراهه گذاشتم. از گنده لات بودنش خوشم می‌آمد. می‌خواستم مثل او باشم و همه ازم حساب ببرند. اما بدترین راه را انتخاب کردم. خلاصه‌اش را بگویم. خیلی زود چشم باز کردم دیدم یک محله از دست من عاصی‌اند. عربده کشی و دعوا شده بود شغل شبانه روزی‌ام. فقط کافی بود یکی نگاه چپ به من کند، شب و روزش را یکی می‌کردم. همین حالا ۱۰۰ جای چاقو در بدنم هست از بس که دعوا می‌کردم و بیشتر از این تعداد را به بقیه زده بودم.» *از دستگیری و زنجیر به پا تا چرخاندن در محله می‌پرسیم شغلت چه بود؟ می‌گوید: «شرخری» و ادامه می‌دهد: «عربده کش بودم، دائم الخمر، محال بود...