eitaa logo
افسران جوان جنگ نرم
67.3هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
37هزار ویدیو
93 فایل
تنها کانال افسران جوان جنگ نرم در پیام‌رسان ایتا هر گونه ناهنجاری و منکری را که اطراف خود می‌بینید با ما در میان بگذارید وبسایت : https://afsaran.ir ارتباط و ارسال سوژه : @Afsaranpm تبلیغات در افسران : @afsaran_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ کاباره رو رها کرد. عصر بود که اومد خونه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی میگی! گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم. 🔹باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ رو دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. 🔸فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با اون هیکل همه رو کنار زد و خودش رو چسبوند به ضریح! بعد هم اومد عقب و یک پیرمرد رو که نمی تونست جلو بره، بلند کرد و آورد جلوی ضریح. 🔹عصر همون روز از مسافرخونه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی بشم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف میزد. 🔸مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم. خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان منم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد. 🔹دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته رو ترک کرد. #شهید_شاهرخ_ضرغام #درس_اخلاق @Afsaran_ir
💢از قعر کاباره تا پرواز تا در آسمان 💢 ✅کسی جلودارش نبود؛ هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی! مادر پیرش هم کاری نمی‌تونست بکنه جز دعا! اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد؛ "خدایا پسرم رو ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم رو از سربازان امام زمان(عج) قرار بده. " دیگران به او می‌خندیدن! 🔻زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد. بهمن ۵۷ بود. شب و روز می‌گفت: فقط امام، فقط خمینی. وقتی در تلویزیون صحبت‌های حضرت امام پخش میشد، با احترام می‌نشست، اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد. 🔻می‌گفت: عظمت رو اگه خدا بده، میشه خمینی؛ با یک عبا و عمامه اومد، اما عظمت پوشالی شاه رو از بین بُرد. روی سینه‌ش خالکوبی کرده بود "فدایت بشم خمینی!" تو همون روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمن برای سرش جایزه تعیین کرد. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پاش نرسید. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد. شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. 🔻هفدهم آذر پنجاه و نه، دشتهای شمال آبادان این پرواز رو ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او رو ندید؛ حتی پیکرش پیدا نشد. 🗓 به مناسبت ۱۷ آذر، سالروز شهادت ، «حُر انقلاب اسلامی» @Afsaran_ir