eitaa logo
افسران جوان جنگ نرم
67.4هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
36.9هزار ویدیو
93 فایل
تنها کانال افسران جوان جنگ نرم در پیام‌رسان ایتا هر گونه ناهنجاری و منکری را که اطراف خود می‌بینید با ما در میان بگذارید وبسایت : https://afsaran.ir ارتباط و ارسال سوژه : @Afsaranpm تبلیغات در افسران : @afsaran_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ محرمانه‌های سفر اسد به تهران 1️⃣ با اسکورتی کوچک، اما قوی و آزموده، فرودگاه مهرآباد را به مقصد محل دیدارهای رهبر انقلاب در انتهای ترک کرد و بدون طی تشریفات متداول، وارد ساختمان مقصد شد. 2️⃣ مهمانان دعوت شده به اتاق ملاقاتهای رهبری که ساعتی قبلتر به این دیدار دعوت شده بودند می‌دانستند که جمهوری اسلامی میزبان یکی از رهبران جبهه مقاومت است، اما نام مهمان را نمی‌دانستند. موضوع سفر اسد از مدت‌ها قبل در دستور کار بود؛ اما زمانش سرّی نگه داشته می‌شد 3️⃣ بلافاصله بعد از دیدار با رهبر انقلاب، راهی دفتر رییس‌جمهور شد؛ یک روز پیشتر در جریان سفر قرار داشت و دعوت از در اختیار وی بود. اما او ترجیح داد موضوع را با کمتر کسی درمیان بگذارد و همین موجب قرار نگرفتن در دیدار شد 4️⃣ تیم همراه نیز بسیار محدود بود و وزیر خارجه سوریه هم مثل وزیر خارجه ایران از این سفر خبر نداشت. تا زمانی که اسد به سوریه برگردد، تیم عکاسان و فیلمبرداران در قرار داشتند و بعد از آنکه رسید، خبررسانی این سفر صورت گرفت. 📚روزنامه صبح نو @Afsaran_ir
افسران جوان جنگ نرم
💢سالگرد کرونائی💢 جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ ⭕️با خانه‌تکانی عیدِ هر سالش که از یکی دو ماه مانده به بهار شروع و در آخر زمستان تمام می‎شد، فرش و دیوار و مبل و منزلِ همیشه تمیزش را از نو گرد می‌گرفت، تا مهمان‌ها وقتی برای عیددیدنی آمدند دیدنش، فرش و دیوار و مبل و منزلش برق بزنند مثل همیشه. ⭕️هر سال تهِ ذهنش این بود که کارهای عیدش را که می‌کند، حواسش به مجلسِ سه هفته بعد از نوروزش هم باشد و طوری خانه را بتکاند که برقش تا مجلس سالِ بماند. ⭕️امسال اسفند، وقتی وبای مدرن با اسم ، تا همه‌ی جای جهان و حتا تا شهرِ کوچکِ مرزی ما هم آمد، نه نگران این بود که خدای ناکرده، کوئیدِ ۱۹ راه گلوی او را هم بگیرد و او را قرنطینه و بستری و بیمار کند و نه نگرانِ این بود که وقتی را نسخه کردند برای همه مردم و او هم مثل مردم، مجبور به بیرون نرفتن از خانه شد، حوصله‌اش سر برود از اقامت اجباری در خانه و ندیدنِ دو سه چهار پنج هفته‌ای کوچه و خیابان و کوی و برزن. که از همان اولش، دل نگرانِ برگزاری مجلسِ هفته‌ی سوم فروردینش بود. ⭕️چرا راه دور بروم؟ از فردای روزی که خبر را در ۲۲ فروردین ۶۲ یعنی سی و هفت سال پیش شنید، خانه‌اش را مهیای مهمان کرد و در همه‌ی این ۳۷ سال که گذشت، هیچ بهاری به روز ۲۰ و چندمش نرسید الا این‌که خانه‌اش را از نو برق انداخت و چائی دم کرد و شیرینی چید دورِ دُوری و روضه‌خوان خبر کرد برای خواندن مرثیه‌ی شهادتِ شوهرش. ⭕️مادرم در همه‌ی این ۳۷ بهار، یاد پدرم را گرامی داشته. در همه‌ی این سال‌ها برای روز ، مجلس منعقد کرده و حلوا پخته -که تنها شیرینیِ از دست دادن عزیزست-. در همه‌ی این قریب به ۴۰ سال که شویش را تا بهشت بدرقه کرده، هیچ خانه‌تکانی‌ای نکرده الا به این نیت که چند روز بعد از مراسم عید دیدنی و دید و بازدیدهای معمول، مردم دوباره کلونِ درِ خانه‌اش را خواهند کوفت و این‌بار برای گرامی‌داشتِ یادِ شهادت، از در تو خواهند آمد. و همه‌ی این سال‌ها، حتا خانه تکانیِ آخر سالش رنگ اخلاص و بوی شهادت داشت… . ⭕️اما امسال که همه چیز و همه جا و همه‌ی مراسم‌ها تعطیلند، مجلسش با دو تن برگزار خواهد شد؛ شهید و شاهدش. و شاید گرم‌ترین و خاص‌ترین مجلسِ تمامِ این سال‌ها. ⭕️گاهی فکر می‌کنم کرونا، تنهائیِ اجباری‌ای ساخته که فارغ از هیاهوها و داد و بیدادها، خلوتی خلق کند برای اهلش. تنهائی‌ای که خیلی وقت بود لازمش داشتیم و فراموشش کرده بودیم. ⭕️تک مهمانِ سالگردِ امسال بابا، خود شهیدست و تک میزبان، خود مادرم. این شاید بهترین و خاص‌ترین مجلس همه‌ی این سال‌هاست. مهمانی‌ای که میزبان، چندین و چند روزست مهیایش شده و پیش‌کشی‌ش ختمی‌ست که سوره‌های کوتاهِ جزء سی‌ام از آن مانده که بعد از نماز صبج ۲۲ فروردین ۹۹ که صدق الله‌ش ختم شود به نیت هدیه به روح شهید. ⭕️پدرم؛ کرونای ناخوانده‌ی واگیردار برغم همه‌ی بدی‌هائی که داشت، برکتی ساخت تا امسال برای سالگرد شهادتت، بر خلاف همه‌ی این سال‌ها، نه از تو که از قامت برافراشته و استوار زنی بنویسم که یک تنه ایستاد و نگذاشت شمعِ شهادت تو در وزش همه‌ی طوفان‌ها و بلاهای این چندین و چند دهه، خاموش شود. و خدا جای حق نشسته که مزدِ آن‌ها که کار زینبی کردند را معادلِ شهادتِ حسینی قرار داد… . (عکس را مادرم در سالی گرفته که پدرم شهردار چایپاره بود. و هنوز آن فلاسک و قوری و سماور و سینی جلویش و قابلمه و والر و میز و همه چیزِ عکس را نگه داشته. حتا پدرم را! که ظاهرا دیگر جسمش در میان جمع نیست!)