#داستان زیبای حضرت موسی (ع)
خدایا هر "گره ای" که به دست تو باز شد من به شانس نسبت دادم! هر "گره ای" که به دستم کور شد، مقصر تو را دانستم خدای من، کمکم کن؛تابفهمم تو کنارمی، نه روبروی من..
@After_Death
#داستان
🔴 گناهان خود را کوچک نشمارید!
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله در یکی از مسافرتها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بیآب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: بروید هر کس هر مقدار میتواند هیزم جمع کند و بیاورد.
یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلیاللهعلیهوآله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خداصلیاللهعلیهوآله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است، اول به چشم نمیآید، ولی وقتی که روی هم جمع میگردند، انبوه عظیمی را تشکیل میدهند!
به نقل از بحارالانوار، ج۷۳، ص۳۴۶
#کانال_اندکی_تفکر
🆔 @ttafakor
🆔 @After_Death
💠#داستان
👈نامه واقعی به خدا
( این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود)
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است.
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری میشود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست
آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه و نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند.
وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید : نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید.
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی...
#خواندنی
#آنسوی_مرگ | عضو شوید 👇
🆔 @After_Death