eitaa logo
برای آگاهی!🇮🇷🇵🇸
3.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
58 فایل
• این کانال تابعِ قوانینِ جمهوریِ اسلامیِ ایران میباشد به کوریِ چشمِ دشمنانِ داخلی و خارجی •✌🏻🇮🇷😎 • «‏و أنَا أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ یٰا حُسین..!» و هنگامی که در پیِ خودم بودم تــو را یافتم،یا حسین• :)♥️ • کپی از مطالب حلال •😇🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
آنچه‌قرار‌است‌پیش‌مابخوانید🌱:)! _رسولللل برو کنااااااار _حس کردم گردنم بریده میشود...جدی زنده زنده داشت سر میبرید... _اینجا اتاق عمل نیست پس نه دستگاه بیهوشی داریم نه وسایل جراحی! _محکم با صورت پخش زمین شدم _آب رقیق و بی رنگ با مخلوط شدن خون سرخ میشد و پایین میرفت _موفق باشی آقا داماد _جلوی چشمانم پارچه رو روی صورتش کشیدن _چاقویش رو توی شکمم فرو کرد _ساعت ها در کنارش حرف میزدم...میخندیدم و بغض میکردم... _احساس کردم از کنار گاردریل هایی که بغل دستم بود رد شدم _میخوام اسمشو بزارم نفس! _نفهمیدم چی شد فقط برخورد محکم دستم رو با صورت محمد قشنگ حس کردم _چرا بهم نگفتی زندست؟ _تفلدت مبارک بابایی _حس کردم نفس هایم تو خالی است _نهال لو رفته...!!! _به چه جرئتی پاشدی اومدی دنباااال منننن _پوزخنده ای زد و پاسخ داد: پس با یه تیر دو نشون میزنیم چاییشو نخورده میره بیرون _با برخورد به دیوار دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم...طولی نکشید دستانش را به دور گردنم قفل شده دیدم.. _دخترش بود که در بغلم دست و پا میزد... _حالا به وضوح تیزی سوزنی که بر اثر حرارت تیره شده بود دیده میشد! _محمممد تروخدااا خونو با خون پاک نکنننن _بغض مثل چنگالی گلویم را چنگ میزد و داشت خفم میکرد _به نظرم بهتره به فکر راضی کردن برادرم باشید تا من... _هشت ماه حداقل باید صیغه بشن! _چشمانم سیاهی میرفت...پاهایم سنگین شده بود...انگار برای هم دیگه جفت پا می‌گرفتند... _پیشونی ام را به سینه خونی اش چسباندم.... بدنش بوی عطر میداد... _من همون نرگسی ام که بیست سال با حسرت بزرگ شد _به شرفم قسم؛ خودم حکم اعدامتو میگیرم _مرسی که هستی... _کارت شناساییم رو پیدا کرده بود _حالا ضربانش فقط یه خط صاف بود _فورا باید عمل بشه...نتیجه این عمل سرنوشتش رو میسازه!! _ولی آقا شما که میدونید من خبرم نداشتم!! _حلال زاده به‌ داییش میره اینه ها _قبل اینکه تو عاشقش بشی؛من دوسش داشتم! _یا بهترین رفیقت رو با دستای خودت میکشی یا من دخترتو میکشم! _چاره ای نیست محمد! باید چند وقت بری قرنطینه _خودم را جلویش پرت کردم _هوشیاریش خیلی پایینه، دکترا فقط میگن معجزه! _میدانستم این تیک هیچ وقت دو تا نمیشود... _اشکی بود که چشمانم را تار کرده بود _مثل....دختر...خو...دت...براش‌...پد...ری...کن _تو از این به بعد برای ما کار میکنی! _میفهمییییی قتللللل کردهههههههه _اصلا بیا یه قولی بهم بدیم تا من نیمدم شمع کیک تولدتو فوت نکن! _لبخندم محو شد _دیگه هیچی درست نمیشه _وسایلم روی میز را در انی به پایین پرت کردم _دلم میخواست داد بزنم _داداش دورم زد! _آنقدر محکم بود که میتوانستی دندان های خونی اش را نظاره کنی _من دوست دارم!(: _با بغض شروع کردم؛لالا لایی...گل بادوم...بخواب آروم...لالا...لالا •••• واسه خوندن این رمان جذاب از ژانر زود به جمع صمیمیمون بپیوند...👇🏾😌🌸 https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680