هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
آنچهقراراستپیشمابخوانید🌱:)!
_رسولللل برو کنااااااار
_حس کردم گردنم بریده میشود...جدی زنده زنده داشت سر میبرید...
_اینجا اتاق عمل نیست پس نه دستگاه بیهوشی داریم نه وسایل جراحی!
_محکم با صورت پخش زمین شدم
_آب رقیق و بی رنگ با مخلوط شدن خون سرخ میشد و پایین میرفت
_موفق باشی آقا داماد
_جلوی چشمانم پارچه رو روی صورتش کشیدن
_چاقویش رو توی شکمم فرو کرد
_ساعت ها در کنارش حرف میزدم...میخندیدم و بغض میکردم...
_احساس کردم از کنار گاردریل هایی که بغل دستم بود رد شدم
_میخوام اسمشو بزارم نفس!
_نفهمیدم چی شد فقط برخورد محکم دستم رو با صورت محمد قشنگ حس کردم
_چرا بهم نگفتی زندست؟
_تفلدت مبارک بابایی
_حس کردم نفس هایم تو خالی است
_نهال لو رفته...!!!
_به چه جرئتی پاشدی اومدی دنباااال منننن
_پوزخنده ای زد و پاسخ داد: پس با یه تیر دو نشون میزنیم چاییشو نخورده میره بیرون
_با برخورد به دیوار دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم...طولی نکشید دستانش را به دور گردنم قفل شده دیدم..
_دخترش بود که در بغلم دست و پا میزد...
_حالا به وضوح تیزی سوزنی که بر اثر حرارت تیره شده بود دیده میشد!
_محمممد تروخدااا خونو با خون پاک نکنننن
_بغض مثل چنگالی گلویم را چنگ میزد و داشت خفم میکرد
_به نظرم بهتره به فکر راضی کردن برادرم باشید تا من...
_هشت ماه حداقل باید صیغه بشن!
_چشمانم سیاهی میرفت...پاهایم سنگین شده بود...انگار برای هم دیگه جفت پا میگرفتند...
_پیشونی ام را به سینه خونی اش چسباندم.... بدنش بوی عطر میداد...
_من همون نرگسی ام که بیست سال با حسرت بزرگ شد
_به شرفم قسم؛ خودم حکم اعدامتو میگیرم
_مرسی که هستی...
_کارت شناساییم رو پیدا کرده بود
_حالا ضربانش فقط یه خط صاف بود
_فورا باید عمل بشه...نتیجه این عمل سرنوشتش رو میسازه!!
_ولی آقا شما که میدونید من خبرم نداشتم!!
_حلال زاده به داییش میره اینه ها
_قبل اینکه تو عاشقش بشی؛من دوسش داشتم!
_یا بهترین رفیقت رو با دستای خودت میکشی یا من دخترتو میکشم!
_چاره ای نیست محمد! باید چند وقت بری قرنطینه
_خودم را جلویش پرت کردم
_هوشیاریش خیلی پایینه، دکترا فقط میگن معجزه!
_میدانستم این تیک هیچ وقت دو تا نمیشود...
_اشکی بود که چشمانم را تار کرده بود
_مثل....دختر...خو...دت...براش...پد...ری...کن
_تو از این به بعد برای ما کار میکنی!
_میفهمییییی قتللللل کردهههههههه
_اصلا بیا یه قولی بهم بدیم تا من نیمدم شمع کیک تولدتو فوت نکن!
_لبخندم محو شد
_دیگه هیچی درست نمیشه
_وسایلم روی میز را در انی به پایین پرت کردم
_دلم میخواست داد بزنم
_داداش دورم زد!
_آنقدر محکم بود که میتوانستی دندان های خونی اش را نظاره کنی
_من دوست دارم!(:
_با بغض شروع کردم؛لالا لایی...گل بادوم...بخواب آروم...لالا...لالا
••••
واسه خوندن این رمان جذاب از ژانر #امنیتی #مذهبی #غمگین #عاشقانه #طنز #گاندویی زود به جمع صمیمیمون بپیوند...👇🏾😌🌸
https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680