eitaa logo
شهید سیدسجاد خلیلی
521 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
8 فایل
برای آمدنت می نویسم تنهاکانال رسمی شهید مدافع حرم #آقاسیدسجادخلیلی "تحت نظر خانواده شهید" ارتباط با خادمین @vesper07 🔺تلگرام https://t.me/Aghaseyedsajad 🔹سروش https://sapp.ir/aghaseyedsajad
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم .... 💠آری سجاد جان ... تبارت عاشق بودند ... عاشقی را از جدت حضرت محمد (ص) آموختی که عشق او را به معراج رساند .... عاشقی را از مادرت زهرا (س) آموختی که در راه ولایت عشق پهلو سپر کرد .... عاشقی را از علی آموختی آنگاه که سر به سجده گذاشت و رستگار گشت ... عاشقی را از حسن (ع ) آموختی که جگرش عشق را فریاد می زد ... عاشقی را از حسین (ع) آموختی که بر روی نیزه عشق را زمزمه می کرد .. 🌱 عاشقی را از عمه جانت زینب (س) آموختی ..عشقی که او را به کربلا رساند و صدای عشق را از گلوی بریده شنید... تو نیر عاشقی را در مکتبش آموختی و عشق تو را هم راهی دمشق کرد و بعد دو سال فراق استخوان هایت بوی عشق می داد... آری سجادجان تو از تبار عاشقان واقعی هستی که خود هم عشق بودند و هم عاشق ... باید هم دلبسته این تبار بود .... 🌸 میلاد عمه جانت حضرت زینب (س) مبارک باد .... سیدسجادجان التماس دعا ..... #دستنوشته_شهیدسیدسجادخلیلی #از_عشق_دل_نوشت @aghaseyedsajad
شب می رسد تو نیز می‌رسی، از دورهای دور از لابه‌لای عطر فراق از ‌کوچه‌های شهادت! شب می‌رسد تو نیز ‌می‌رسی، جان در دست سردار دل ها... شب می‌رسد تو نیز ‌می‌رسی دلتنگ لاله ها چون مادری که دلش بند بچه هاست یا مثلِ حوض که بی‌تاب ماهی هاست.. شب می‌رسد تو نیز ‌می‌رسی، جان به لب می شوم! و انفجار و سکوت .... سکوت می شود شب هایم .... و قلبمان تنها آرامگاه ابدی تو می شود ... ابديتی تمام ناشدنی چه دقيقه‌ها و روزهایی كه بايد حل شویم در حجم نگاه پرصلابتت و صدایی که زمزمه‌ی بی‌پايانِ آواز عاشقی بود... و برای تو چه شوقی خوش‌تر از پایان انتظار انتظاری برای وصال .... #شهادتت_مبارک #از_عشق_دل_نوشت @aghaseyedsajad
شهید سیدسجاد خلیلی
🌹فیلم لحظه تیر خوردن شهید صدرزاده در آغوش #شهید_محمد_جعفر_حسینی 🥀سلام مون رو به مصطفی برسون يكی
می شود راه شوی و سر به راهم بکنی ؟ مژه بر هم بزنی و رو به راهم بکنی ؟🥀 آخرشب بود این فیلم را دیدم .... بیاد مصطفی و سیدسجادی که هنوز نمیدانم لحظه شهادت چه حالی داشت ... چه ذکری بر لب میگفت ... مثل مصطفی حتما زمزمه ای میکرد ... ... سمت دلم رفت دوباره حرم ... ناخودآگاه یک مرور چندساله کردم ...یاد این چند سال دفاع از حرم و یاد شهدای مدافع حرم ... یاد مظلومیت و ... یاد محمود و یاد حاج عباس و یاد آقاسیدجلال ...یاد سیدسجاد و برگشتنش.... و ... و .... 🥀 نوشتم شب جمعه شهدا را یاد کنیم .... گفتم سرشان الان جمع است... ما را یادشان نرود ...دلم طاقت نداد با همان حال دوباره زمزمه های آخر مصطفی را گوش دادم و همراه با مصطفی الحمدالله گفتم و با چشم های خیس شب جمعه خوابم برد ... به همین فاصله باید با چشم های خیس هم صبح خبر حاجی را ..... الحمدالله آهای مصطفی سیدسجاد آهای شهدا ميان اين همه بی‌قراری غم حاج قاسم را كجای دلمان بگذاریم... بايد حالا بودین و دستانمان را میگرفتین كه بی‌قراری از يادمان برود نکند تنهایمان بگذارید ....
شهید سیدسجاد خلیلی
🌹جز عشق نبود هیچ دمساز مرا نی اول و نی آخر و آغاز مرا...! 🌿حالِ این روزهایمان به شما بستگی دارد محمود.... اگر حالمان را بپرسی مگر می‌شود بگوییم بدیم؟ حال ما خوب است ... اما تو باور نکن 🍂 این روز ها دوست داشتنتان جرات می‌خواهد یک وقت‌هایی باید غرق شویم در شما .. یک وقت هایی اما باید غرق شویم در نبودنتان... آن‌طور که کسی نمی بیندتان اما تو باید ببینی و بنویسی... باید قاب کنی خیالت را و بگذاری کنج دلت .. باید بلد باشی وقتی می‌گویی راهت را ادامه می دهم فقط ادعا نباشد .... و نکند از یاد برود راهی که سو سو میزند .... 🍃 تو اما بین این آشوب های دلمان محمود فقط باش .. تو باش در همین یک نقطه جهان بینایمان کن .... مزارت که برایمان حال به وسعت یه جهان شده .‌. امسال هم ‏همانند این شش سال به این نقطه پناه میبریم ‏شايد تا وقتى كه دلتنگی تمام شود، ‏شايد هم تا هميشه... 🍃 محمود رفتن را دوست داشتی ... روزی جایی اگر دیدی ما هم می رویم و دلتنگی‌هایمان را تنهایی به دوش می کشیم حواست باشد سمت بیراهه قدم نگیریم تو که راه بلد بودی ...راه نشانمان ده.... فقط یادت باشد جاماندن هم حدی دارد به سال‌ها بعد فکر می‌کنم! به سپیدی موهایمان اینکه دستانمان بلرزند پاهایمان توان راه رفتن نداشته باشند و کنار همین مزار بنشینیم و بی‌اختیار سنگینیِ سرمان را روی این قاب عکس رها کنیم ! شاید شبی خوابمان ببرد و رویای آن روزهای بودنت را ببینم .... و شاید کابوس رفتنت و .. محمود نکند بعد این همه دویدن مرگ تدریجی نصیبمان شود... 🥀 و این واژه های جاماندگی سخت ترین کلامی است که باید هر شب با خود زمزمه کنیم .... بعضی کلام‌ها نه نیازی به چشم‌های گریان دارند و نه نیازی به خنده‌های گاه و بی گاه، فقط پنهانی خوردت میکند ... آنقدر بزرگ‌اند که روی هیچ زبانی جاری نمی‌شوند. بعضی کلام‌ها، حرف‌ها، گفتنی‌ها فقط پیله ی سکوت می خواهند ‌..تا روزی پروانه شوند ... به امید روزی که ما هم پروانه شویم .... @agamahmoodreza
هدایت شده از آقامحمودرضا
بیا مرتضی بنشین مهمان ناخوانده‌ی ۱۴ خرداد .... بیا لحظه‌ای بر روی دنیا چشم‌هایمان را ببند ... این زرق و برقش نگاهمان را دزدیده مرتضی ... بیا کمی از خاطراتمان برایمان بگو .... بیا لحظه‌ای فراموش کنم چه بر سرمان آمده! آرزوهایی که دست و پایمان را چون زنجیر بسته است را آتش بزن ... بیا کوله‌ هایمان را خالی کن تا سنگینی اش ما را از مسیرتان پرت نکرده ... بیا دوباره به خانه برمان گردان ... 🍃🍃 بیا بنشین کنارم مرتضی مهمان ناخوانده‌ی امروزم خودت میزبانی کن چای بریز و فقط حرف بزن که با صدایت قند در دلم خودش آب می شود.... بیا و بگو هنوز دیر نیست ... گفتی چه خبر؟ گرچه دلم پر ز گلایه‌ست لب دوختم از غصه و گفتم خبری نیست.. دلتنگیم مرتضی جان 🆔 @Agamahmoodreza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر دل آشوب بود و خبر از بازگشت پاره جگر داشت اما نتوانسته دعوت امامش را رد کند .... شاید آنجا بهترین مکان بود تا دلش آرام شود ... 🍃مشهد بود و قدم های پدری که قلبش میتپید به شوق پسری .... که شاید برگردد نشانی و باشد سجادش..... تماس و تماس و .... دل نگرانی مادر از حال همسر .... همسری که همدم دل منتظرش بود ... دست های دعای مادر رو به ضریح پرمی کشید تا شاید خبرآمدن سجادش بیاید ..... 🍃 صحن جوادالائمه برایش بوی دیگری داشت .... قدم هایش آهسته تر می شد ... بوی جوان امام رضا.... یا امام رضا.... جوانم فدای جوادت.... سجادم چون جوانت قد رشیدی دارد ... چهره ای دلربایی دارد .... مدافع عمه جان شده ... کاش از سفر برگردد... برسانید که مادرش دلتنگ است و بی قرار ... 🌷از سفر بر می گردند ... عیدغدیر است و سادات پذیرای مهمانان .... خانه ای که چند سالی است مسافرش دیر کرده .... پدر اما خبری را شنیده .... چگونه به مادر بگوید .... مادر ذوق شنیدن آمدن دارد اما چگونه بتواند سجادش را در یک تابوت مجسم کند .... سیدزهراجان ... سادات عزیزم عید غدیر مولایمان عیدی و چشم روشنی داده ... سجاد برگشته ... اشک های مادر ذکر شکر به زبان دارد ... یا امام رضا (ع) دعایم مستجاب شد ... چه زود جوابم را دادی آقاجان.... 🥀جوانم برگشت ..... 🍃 بعد یکسال شب شهادت امام جواد (ع ) در حرم مطهر امام رضا (ع) مادری آمده که هم درد امام غریبمان در این شب است و ذکر لب هایش آشناست .... یا امام رضا (ع) جوانم فدای جوادت..سجادم چون جوادت قد رشیدی داشت ....... @aghaseyedsajad
🌹دلم تنگ است مثل سال‌های مأموریت‌های طولانی پدر که نمی‌فهمیدم.... وقتی می‌گویند کسی دور است یعنی چقدر دور است..... حالا می گویند دوری .... چقدر دور .... مثل پدرم ؟! پدرم را می بینی ؟! از آنجا تا کنار شمع های تولدم چقدر راه است ؟ @aghaseyedsajad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀اینکه چندماه است گذشته .... اینکه از سر عشق یا عادت هنوز غمت را باور نکرده ایم ... اینکه در میان تمام بودن ها ... نبودنت عجیب به چشممان می آید ... چنان که شب ها ی جمعه ساعت ۱:۲۰ بامداد چشم باز میکنیم که شاید فقط یک خواب بوده باشد ... که صبح را طور دیگری آغاز کنیم ... که جمعه ها زخمی نیامدنت نباشد ... نبودنت ...رفتنت .... خواستم امشب را ننویسم از تو ... که غمت بگذارد محرم را طور دیگری شروع کنم .... که یادم نباشد امشب شب جمعه است و بامداد رفتنت مصادف با اولین شب محرم... که یادم نباشد و مثل همان شب پروازت به خواب باشم .... اما بغضی انگار از بعد رفتنت دنبال صاحبش می گشت .... بانگ اذان محرم که آمد ... مَحرم اش را یافت .... خواستم سلام بر حسین (ع) دهم ... «السلام» م دیگر به حسین نکشید که.... نام حسین اشک شد و چکید بر قاب عکست.... 🥀نقطه آغاز محرم باشد ۱:۲۰ بامداد جمعه ... @aghaseyedsajad
🌹شهید ‏سیدمرتضی آوینی "و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهر ها و نامی است در میان نام ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست" 🥀 سجادجان این پست را بعد خاطره مادرت که دیدم بین بغض و گریه ماندم .... باید گریه میکردم اینکه کربلا نرفته ای؟! خدا کربلا را نشانت داد .. سجاد جان تو مثل ما جامانده ها نبودی .... دعوت دیگری داشتی ... چند ماه بعد اربعین٬ در دومین سفرت به سوریه چه زیبا به شهدای کربلا رسیدی و فدایی راه حسین (ع) شدی.... جامانده اربعین نبودی سجادجان ... هم قدم باحضرت زینب (ع) شدی و به دیدار اربابمان رفتی .... شهادت گوارایت باشد ... @Aghaseyedsajad
🍃اربعین نزدیکه درسته پاها جامونده.... اما دیگه یاد گرفتم ... دست هامو میگیرم سمت آسمون ... از الان به بادشون میدم... تا بوی ضریح بگیره ... سجاد جان کجایی که هوا هوای سنگینی شده یه دل .. دو دل ... صد دل ....امسال چندتا دل جامونده ....کی میخواد دلداری بده به این همه جامونده .... خوب شد .... اصلا خوب شد..... 🍃 احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم .....🍂 اینطور در به دره کربلا بودن .... اینطور هوا هوای زینب داشتن ... میفهمی چی میگم هان ؟ 🍃 در آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالی به دل می دیدمت وز جان سلامت می فرستادم 🍃 سیدجان میدونم که می‌دونی حال جامونده ها رو ..... 🍃 @aghaseyedsajad
🥀من این‌جا نشسته‌ام و منتظر برگشتنتان... دو روز می گذرد از خبری که شاید سال ها منتظرش بودم... بگذار بگذرد مقیاس دو روز به سال ها نمی‌خواند ... بگذار تمام شهر از شما بگویند .... بگذار جا بمانم از خبری که شاید دلمان را فقط قرص تر میکند به رفتنتان... خبری که شاید فقط زخم را تازه تر کند... خبری که شاید نبودنتان را به رخمان بکشد ... خبری که شاید امید و هزاران خیال بودنتان را بگیرد ... خبری که چون سیلی بهم بریزد هزاران صدم احتمال اینکه شاید رفتنتان فقط یک خواب بود و بس ... خبری که باشد بفهمیم هرگز دیگر نمی‌آیید... حال نشسته ام پای خبری که سال ها منتظرش بودم زانو زده ام به حجم سنگینی اش🥀 اشک بین پلک هایم راه گم کرده اند... لبخند مات و مبهوت مانده ... بگویید چه کنم ... بخندم به آمدنتان... بگریم به این رفتن... 🍂 یا بی حساب و کتاب بایستم پای تابوتتان ... بی قانون و مرزی... بی آنکه چرتکه بیندازم روزهای انتظار کشیدن را ... بی حساب و کتاب شانه های لرزان مادرانتان.. بی حساب و کتاب کمرهای خم شده پدرانتان... بی حساب و کتاب نگاه محجوب همسرانتان ... بی حساب و کتاب صورت های معصوم کودکانتان... بی حساب و کتاب خانه‌هایی که بی شما فقط زندان بود ...🥀 که حسابم کم می‌آورد پای این دل ها، پای این صبوری ها.... اما میدانم... می دانم که کارتان بی حساب و کتاب نیست.... راهتان حساب و کتابی دارد .... خونتان کتاب انقلاب است و حساب ؛حساب عاشورا ... می دانم که رفتنتان حسابی داشت و آمدنتان کتابی؛ که باید کلمه کلمه ش را به دنیا آموخت....🍂 ایستادن هم کار قشنگی است ... سخت تر از همیشه .. محکم تر از همیشه بایستی پای همه تلخی های غم تان و شیرینی شهادتتان.... فردا که شد ... تابوتتان که رسید ... بیسیم را به دست بگیری... برسانی فریاد قصه‌ی خانطومان را به گوش تمام دنیا..... 🍃 @aghaseyedsajad
هوای پاییز بوی دلتنگی می‌دهد؛ پاییز که باشد، ...اشک چون ابر؛ بهانه باریدن دارد .... وای به حال اینکه هوا ؛ هوای وداع باشد ... دیگر جهانت میخواهد ببارد و ببارد .... بی آنکه ببیند که از سیل غمش.... خسته ای... یا که ویرانی...🍃🍃🍃 کاش بدانید که امروز ؛ به مشت خاکی که در آغوشتان کشید حسادت کردم ....🥀 🍂🍂 ازین وداع انتظار معجزه ندارم .... اما دوباره منتظرتان خواهم ماند ... برای دیدار دوباره... قرارمان باشد اینبار در آسمان .... و تا آن زمان در من دوباره زندگی کنید... در دنیایم .. در نفس کشیدنم... در نگاهم.... در قلمم .... @Aghaseyedsajad
هشتم آذر باید دوشنبه باشد .. صبح باشد و خورشیدش غروب کند ..... هشتم آذر باید خودت باشی .... تو بمانی و تلاقی اشک و نور... سال ها می گذرد .... جام زرینشان را نوشیدیم و مدهوش شدیم ... شهریاران را فراموش کردیم .... خط قرمزی رو به رویمان کشیده اند .‌‌.. و خودشان سر خط دنیا .. حالا نه خبری از آذر است و نه از غروب هشتم ؛ دی از راه می رسد ... طعمش تلخ است بیدارمان می کند .. حالا همه روزهایمان ؛ جمعه است ‌...... فرقی ندارد ۸ آذر باشد یا ۷ آذرش... تقویم فقط ۱۳ دی را نشانمان می دهد ... حالا فقط شب است .... سر خط آسمان ایستاده ایم... . . . بگذار ساده تر بگویم.... «قلمم بوی باروت می دهد ».... @aghaseyedsajad
‍ ‍ 🌷تولدت مبارک پسرم 🌷 ‍ دوباره نیمه زرد آذر با اشک هایی که هنوز بر گونه ام خیسی میکند لحظه آغوش کشیدنت تداعی می شود 🍂 گوش کن سجاد … صدای گریه هایت را می شنوی؟ این زیباترین هدیه خداست که برای مادرت می آید... وقتی بار اول در آغوش میکشیدمت واهمه داشتم از لحظه ای نبودنت ..... کودکم را محکم تر به قلبم میچسباندم تا آرام گیرم ...🍂 قد کشیدن یک پسر هر لحظه اش با مادر حرف میزند .... پسر ماه عشق در قلب مادر است .... سجاد چقدر زود بزرگ شدی جانم چقدر زود با آرزوهایم قد کشیدی لا لایی های شبانه از (س) تو را چقدر باغیرت کرد همچون عباسش.... مادرجان تپش و عشق حرم در حال و هوایت تو را راهی کرد.... چه دلیرانه بر شانه های خان طومان درخشیدی ... 🍁 اکنون پاییز کنارم آرام آرام قد مى کشد اما هنوز بوى بهار مى آید بهاری که مرا چشم به راهت کرد 🍁 مگر میشود روز میلاد پاره تنم باشد و در این میان نباشی و دلتنگت نبود ؟! 🌾🌴 اما مادرت صبرش را از حضرت زینب(س) آموخت .... همان لحظه که دلبندم را در لباس مقدس دفاع از حرم آل الله میدیدم و از شوق و افتخارش خدا را شاکر بودم که پسرم زیر پرچم ولایت بزرگ شده.... پاییز به مهرش می نازد و من به غیرت پسرم..... 🌷 پاییز را باید با چشم های عباس گونه” تو ” نگاه کرد سجادجان آن وقت پاییزم بهار می شود ...‌ 🌸🌸🌸 میلادت مبارک سجاد جان🍃 ( تصویر سال ۱۳۹۸) @aghaseyedsajad
هدایت شده از آقامحمودرضا
🍃پاورچین پاورچین می‌آیم و کنار قاب عکست می نشینم ... مهمان هایت رفته اند و مثل هر سال ته تغاری از آن من است .... می‌نشینم و حالا تو از کوثرت پذیرایی کن ..... 🍁 برگ برگ پاییز را شمرده ام تا امشب برسم به تولدت ... واژه واژه را کنار می زنم تا تو برایم حرف بزنی ؛ حرف هایی که فقط امشب بر زبانت می آید و می رود تا سال بعد .... نبضم را بیدار می کند تا دوباره زنده شوم... ای دورترین و نزدیک ترین به من بابا ؛ کاش ادامه دار شوی در دخترت..🌿 چله ی سرد روبه رویم تنها گرمای وجود تو را می خواهد... صدای آمدنت را می شنوم ؟ خنده ات چون اناری می شکند در دلم و تمام دنیایم را سرخ می کند.... 🍃 💠 @Agamahmoodreza
‍ 🌷محرم 91 بود و نمایشی که باید روز عاشورایی دوباره به پا می کرد... آقامهدی بختیاری بازیگر نقش اربابمون حسین میشد و سیدسجاد هم باید سنگی میزد به پیشانیش ....دست های سید عادت به گرفتن علم داشت..دست هایی که یک عمر برای حسین سینه می زد.. اما حالا باید برای نمایش بهتر روز عاشورا؛ قبول می کرد این نقش رو..... 🌾 نگم از دل آشوبی که در دل سید به پا بود و در اون یک ماه تمرین این نمایش؛ چه شب هایی رو گذروند... نگم از خلوت هایی که در حسینیه داشت... نگم از لرزش دستش و بغضش موقع پرتاپ سنگ... 🌿 که برای سیدسجاد عاشورایی شده بود... عاشورایی که چند سال بعد سیدسجاد رو در خانطومان برای همیشه حسینی کرد .... حالا مهدی جان تو که نقشتو خوب بازی کرده بودی... الان دوباره ترکش های روی چشمت چی میگه برامون!!.... چرا یکی نمیاد پرده این نمایش رو بزنه کنار و بگه این فقط بازیه.... 🥀🥀 چرا یکی نیست بیاد بگه آقامهدی از اون نقشت بیا بیرون طاقت نداریم ؛ پسرت امیرعباس خونه منتظرته. تو و سیدسجاد کجای قصه بودین و ما کجای اون نمایش جا موندیم .... چه خوب شماها نقش بندگی و نقش حسینی بودنتونو در واقعیت ثابت کردین و حالا همه دارن تماشاتون می کنن. شهادتتون مبارک رفیق های آسمونی🍃 دست مونو بگیرین که غرق شدیم در این دنیا و نمایش نامه هاش.... 🌷 @Aghaseyedsajad
از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر؟ دیدم از پنجره ی خانه هوا طوفانی است بار دیگر نکند بال تو ساییده به شهر.. 🍃سیدسجاد این روزها عجیب شمیم عطرت همه جا پیچیده .. هر جای شهر رو نگاه میکنیم رد نگاهت ؛ صدات؛ .. دلتنگیت پتک میشه و با اشک و بغض به جونمون میفته ..... مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند شاهدم ابر سیاهی است که باریده به شهر شاهدم این همه نخل اند که ایمان دارند هیچ کس مثل تو آن روز نجنگیده به شهر 🌱 میدونم راهت اونقدر بزرگ بوده که هنوز درک نکردیم . میدونم حقت جز شهادت نبوده ... اما برادر من .... تو بگو چکارکنیم با این دل تنگ که بهانه حضورت رو میگیره 🌷 همچنان هستی و می جنگی و خود می دانی دشمنت دوخته از روی هوس دیده به شهر 🍃 شب های ماه رمضون .. شب های قدر .. وقت اذان .. میدونی سیدسجاد حتی آجرهای مسجد هم دل تنگت شدن 🍃مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطر شهر چسبیده به تو ، خون تو پاشیده به شهر 🌹سیدسجاد کاش چشاتو نبندی داداشم . چشم های بسته ت آتیشمون میزنه . چشات باز باشه نگاهمون کن و حواست بهمون باشه . @Aghaseyedsajad
🌷من پناهنده ام .... پناهنده به بوی و عطر حضورت میان هر دلتنگی ام.... کمی جلوتر بیا سجادجانم .... عزیزمادر نزدیک تر شو .... گوشت را بیاور ... سجادجان خدا همان قدر که به تو عزیز بودن و عزت شهادت را داده به من صبرش را داده مادرجان.... تپش قلبت را هر لحظه میان این خانه حس میکنم.... با هر افطار با هر باران... با هر اذان ..... چه کسی می‌تواند؟! چه کسی میتواند مهر فراموشی بر زبانم بزند که نامت را نیاورم؟ اسم تو نام تو تبرک می کند زبانم را .... امیدم می شود .... افتخارم می شود .... اما تو خسته نشو پسرم به دلبری ات ادامه بده ....برای مادرت بیشتر رخ نمایی کن ....بیشتر بی تابم کن .... این درد را دوست دارم ...این درد به مادرت بیشتر هویت می دهد ..... نزدیک اذان است و سفره افطار پهن... صدای ربنا را می شنوی ؟! برای مادرت اذان بگو سجاد.... @aghaseyedsajad
شهید سیدسجاد خلیلی
امام على( ع): حقّ فرزند برپدر ،آن است كه نام خوب براو بگذاردو او را خوب تربيت كند و قرآن به او بياموزد. مينويسم برای سیدسجادکوچک مان🌹 سه سال پيش بود ... همين روزها و لحظه ها همه در تب وتاب آمدن عموجانت روز شماری ميکردند تا مسافر شان را ببينند ...مسافری که دوسال و نیم از ما دور مانده بود ....🌱 سه سال پيش بود ... درست در همين حوالی روزها؛ پدربزرگت عاشقانه منتظر ديدن روی عزيز دردانه اش روزها را سپری ميکرد تا فرزندش را دوباره در آغوش بگیرد... 🌾 سه سال پيش بود ... مادربزرگت صبوری کرد وقتی فرزند رشیدش را در یک قنداقه به او بازگرداندند و اما او محکم پای قربانی اش ایستاد... سه سال پیش بود پدرت بر بالین عمویت آمد و تمام شانه های محکم برادرش شد چند تکه استخوان ...... 🎋 حال همین حوالی تو چشم به دنيا گشودی و بذر اميد را به قلب های همه مان پاشيدی.... پنج سال است که بهار از زندگيمان رفت و حالا در شهریور دوباره درخت شادی شکوفه داده و خبر از آمدن بهار داده.... کاش می دانستی قدم هایت چه حجم از شادی برایمان به هدیه آورده از آسمان . تو تولد امیدی دوباره هستی .... 🍀🍀🌿🌿 اما عزيزکم اين تولدت با تمام تولد های ديگر فرق ميکند ... اگر چشمانمان خیس می شود با خبر آمدنت.... اگر بین بوسیدنت پدرت بغضش می ترکد ... اگر مادربزرگت صورتت را میبیند قلبش می تپد ...اگر پدر بزرگت دلهره دارد از در آغوش کشیدنت...چه کنیم که تو زنده کردی خاطرات سیدسجادمان را ...نمی شود نامش بیاید و بی قرار نباشیم .... 🍃 🍃 تعجب نکن از حالمان عزیز دلم .... تو معجزه خدایی که در ایام محرم و سوگواری سید و سالار شهیدان نوید پیروزی از امتحان عاشورایی را به خانواده ات مژده داده ....🌿 باید بزرگ شوی و مادرت برایت تعریف کند قصه ی عموی علمدار و قهرمانت را .... حرف ها دارم برایت سیدسجاد عزیزم ؛ اما میخواهم جای دگر بنویسم .... و حال کوتاه می نویسم «خوش آمدی دلبندمان»....🌸 @aghaseyedsajad
شهید سیدسجاد خلیلی
🍂شاید دیگر امیدی نباشد که دل خوش باشم که بر می گردی مادرجان؛؛ اما می دانم هر کجا باشی سمت این پاییز تو را روز تولدت می کشاند به در این خانه سیدسجادجانم.... پانزدهم آذر که می شود از کفش به یادگار مانده ات صدای قدم هایت در گوشم میپیچد ....کنار همین پنجره که قرار است صبح م را روشن کند خودت سایه می افکنی و خورشیدم می شوی .🍂 🥀 مقابلم می ایستی و لبخندت را نشانه می گیری سمتم .. کنج همین اتاق می نشینی و نگاهم میکنی ... به خیال واهی که همه میگویند نیستی ؛؛ اما در فنجان چای صبحگاهی مادرت می نشینی ...🌾 میخواهم قندپهلویش کنم اما نگاهت شهدی است که چای هیچ ؛ تمام روزم را شیرین میکند.... می آیی و حال و هوای خانه را بهم می زنی ... زیر و رو می‌کنی ... گرد و غبار دلم را می شویی...دستی رو سر و صورت گل های خانه می کشی ؛ یادشان می رود که پاییز است و به خیال بهار رفتنت دوباره گل می دهند ... 🍃عطرت که همه جا پیچید ...نبضت که دوباره در این خانه جان گرفت...دل گرمم می کنی برای سرمای هر زمستانی...💦 دوباره کوله به دوش میگیری و می روی . من صبور تر از همیشه بدرقه ات می کنم و کنار نام شهیدت با افتخار ایستم مادرجانم....🍃 پ.ن.۱ امروز نشستم پای حرف مادری که صبرش توان از من گرفته بود .... نشستم به پای بغض و اشک هایش....مثل همه ی آدم های این چند ماه باید تن صدایم همان بود... باید چیزی در گلویم نمی جنبید تا کلمات را بهم بریزد .. باید کج نمی رفت چشمم به قاب عکس روی دیوار ....🍁 باید حواسم نبود به تقویم که ورق می خورد «به روز تولدش».. بگذار راحت تر بگویم که مخاطبم تو باشی ....«به روز تولدت» ...من خوب تمرین کردم که یادم نباشد و برای چند ساعتی همیشه فراموشی بگیرم.... تا بتوانم روی قولم بمانم به وقت روایت از تو باشم همان صبور و محکم....اما این گل حواسش نبود وقت رفتن از خانه لبخند نزند و تولدت را به یادم نیاورد .... تولدت مبارک برادرم سجادجانم🌸 پ.ن.۲ هنوزم اینجا بهترین و راحت ترین جا برای نوشتنمه... یه جایی که فقط تو میشناسی منو آقاسیدسجاد🍃🍃 @aghaseyedsajad
بگو تا تقویم اشتباه نکند ۲۱ فروردین سالروز «مفقودی و شهادت» توست ...🥀 سجادجان وقتی فقط می گویند شهادت ؛ روزها طعنه می زنند دوسال و نیم انتظارت را .... مفقودی یعنی بی خبری؛ یعنی هزار بار در رویاها و خواب های مادرت جان می گرفتی و امید آمدنت پشت در خانه نگهش می داشت ... با سرمای هر روز زمستان و گرمای سوزان تابستان در خیالش اسیر میشدی؛ لب تشنه میشدی و با سیل اشک هایش سیراب میشدی .... با خبر هر شهادتی که از همرزم هایت آوردن تو در چشم مادرت شهید میشدی ... و باز دوباره فردا با یک امیدی تازه ؛ زنده می شدی و جان می گرفتی و برای هزاران بار دوباره شهید میشدی.... 🍂 ۲۱ فروردین سالروز انتظار کشیدن هاست بی خوابی هاست ؛ بی تابی هاست..... بگو تا تقویم یادش نرود دوسال و نیم بی خبری و انتظارمان را ... یادش نرود که بهار هم تاب شهادت تو را نداشت و دوسال و نیم گذشت تا باور کند سهم ۲۱ فروردینش لحظه ی آسمانی شهادت سجادجانمان است... بگو تا تقویم اشتباه نکند «۲۱ فروردین سالروز مفقودی و شهادت توست»🍂 @Aghaseyedsajad
22.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷من پناهنده ام .... پناهنده به بوی و عطر حضورت میان هر دلتنگی ام.... کمی جلوتر بیا سجادجانم .... عزیزمادر نزدیک تر شو .... گوشت را بیاور ... سجادجان خدا همان قدر که به تو عزیز بودن و عزت شهادت را داده به من صبرش را داده مادرجان.... تپش قلبت را هر لحظه میان این خانه حس میکنم.... با هر افطار با هر باران... با هر اذان ..... چه کسی می‌تواند؟! چه کسی میتواند مهر فراموشی بر زبانم بزند که نامت را نیاورم؟ اسم تو نام تو تبرک می کند زبانم را .... امیدم می شود .... افتخارم می شود .... اما تو خسته نشو پسرم به دلبری ات ادامه بده ....برای مادرت بیشتر رخ نمایی کن ....بیشتر بی تابم کن .... این درد را دوست دارم ...این درد به مادرت بیشتر هویت می دهد ..... نزدیک اذان است و سفره افطار پهن... صدای ربنا را می شنوی ؟! برای مادرت اذان بگو سجاد.... @Aghaseyedsajad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردانه هایتان را که می خواستین قد کشیدنشان را ببینید و بزرگ شدنشان را آرزو داشتید؛ حالا برای خودشان خانومی شدند...با دلتنگی و بهانه آغوش کشیدنتان قد کشیدند. چه شب هایی که با همان بی قراری و اشک ها ی معصومانه شان خوابشان برد ...🍃 اما حالا کنارتان تمام قد ایستاده اند ... آقامحمودرضا ؛ آقامصطفی ؛ آقامحمدتقی ؛ شما را نمی دانم ....اما ما چه می خواهیم جوابشان را دهیم ..... کمکمان کنید شرمنده شان نباشیم .... کمکمان کنید تا بتوانیم وقتی پرسیدند "پدرم برای چه رفت؟" زبانمان از گناه و خیانت لال نباشد .... راهمان ...حرفمان ...قدممان راست باشد .... @aghaseyedsajad
شاید اگر وقت آمدنت کمی بیشتر می‌ماندی شاید اگر حساب پلک زدن هایم را هم می کردی شاید ثانیه ها را کمی معطل می کردی تا بیشتر می‌دیدمت حالا دل کمتر بهانه می گرفت ...... @aghaseyedsajad
شهید سیدسجاد خلیلی
🍂می گویند هفتمین سالی است که رفته ای ... با خودم فکر میکنم این مردم حساب از دستشان رفته است .... هفت سال رفتنت کم نیست ... مگر می شود هفت سال باشیم و تو نباشی ... هفت سال نبودنت باشد و ما نفس بکشیم ... بگو چند هفت سال دیگر باید بگذرد.... تا گوشه ی همین جهان کنارت آرام بگیریم... آقاسیدسجاد امشب تمام قلمم نام تو را در آغوش می گیرد ... اشک هایم جوهر می شوند و بار دیگر شهادتت را فریاد می زنند ...🍃 @aghaseyedsajad
بگو تا تقویم اشتباه نکند ۲۱ فروردین سالروز «مفقودی و شهادت» توست ...🥀 سجادجان وقتی فقط می گویند شهادت ؛ روزها طعنه می زنند دوسال و نیم انتظارت را .... مفقودی یعنی بی خبری؛ یعنی هزار بار در رویاها و خواب های مادرت جان می گرفتی و امید آمدنت پشت در خانه نگهش می داشت ... با سرمای هر روز زمستان و گرمای سوزان تابستان در خیالش اسیر میشدی؛ لب تشنه میشدی و با سیل اشک هایش سیراب میشدی .... با خبر هر شهادتی که از همرزم هایت آوردن تو در چشم مادرت شهید میشدی ... و باز دوباره فردا با یک امیدی تازه ؛ زنده می شدی و جان می گرفتی و برای هزاران بار دوباره شهید میشدی.... 🍂 ۲۱ فروردین سالروز انتظار کشیدن هاست بی خوابی هاست ؛ بی تابی هاست..... بگو تا تقویم یادش نرود دوسال و نیم بی خبری و انتظارمان را ... یادش نرود که بهار هم تاب شهادت تو را نداشت و دوسال و نیم گذشت تا باور کند سهم ۲۱ فروردینش لحظه ی آسمانی شهادت سجادجانمان است... بگو تا تقویم اشتباه نکند «۲۱ فروردین سالروز مفقودی و شهادت توست»🍂 @Aghaseyedsajad
از سحر عطر دل انگیز تو پیچیده به شهر باز دیشب چه کسی خواب تو را دیده به شهر؟ دیدم از پنجره ی خانه هوا طوفانی است بار دیگر نکند بال تو ساییده به شهر.. 🍃سیدسجاد این روزها عجیب شمیم عطرت همه جا پیچیده .. هر جای شهر رو نگاه میکنیم رد نگاهت ؛ صدات؛ .. دلتنگیت پتک میشه و با اشک و بغض به جونمون میفته ..... مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند شاهدم ابر سیاهی است که باریده به شهر شاهدم این همه نخل اند که ایمان دارند هیچ کس مثل تو آن روز نجنگیده به شهر 🌱 میدونم راهت اونقدر بزرگ بوده که هنوز درک نکردیم . میدونم حقت جز شهادت نبوده ... اما برادر من .... تو بگو چکارکنیم با این دل تنگ که بهانه حضورت رو میگیره 🌷 همچنان هستی و می جنگی و خود می دانی دشمنت دوخته از روی هوس دیده به شهر 🍃 شب های ماه رمضون .. شب های قدر .. وقت اذان .. میدونی سیدسجاد حتی آجرهای مسجد هم دل تنگت شدن 🍃مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطر شهر چسبیده به تو ، خون تو پاشیده به شهر 🌹سیدسجاد کاش چشاتو نبندی داداشم . چشم های بسته ت آتیشمون میزنه . چشات باز باشه نگاهمون کن و حواست بهمون باشه . @Aghaseyedsajad
شهید سیدسجاد خلیلی
اگر از من بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد بدون تردید نام مادر شهید را خواهم گفت. اگر
🍂شاید دیگر امیدی نباشد که دل خوش باشم که بر می گردی مادرجان؛؛ اما می دانم هر کجا باشی سمت این پاییز تو را روز تولدت می کشاند به در این خانه سیدسجادجانم.... پانزدهم آذر که می شود از کفش به یادگار مانده ات صدای قدم هایت در گوشم میپیچد ....کنار همین پنجره که قرار است صبح م را روشن کند خودت سایه می افکنی و خورشیدم می شوی .🍂 🥀 مقابلم می ایستی و لبخندت را نشانه می گیری سمتم .. کنج همین اتاق می نشینی و نگاهم میکنی ... به خیال واهی که همه میگویند نیستی ؛؛ اما در فنجان چای صبحگاهی مادرت می نشینی ...🌾 میخواهم قندپهلویش کنم اما نگاهت شهدی است که چای هیچ ؛ تمام روزم را شیرین میکند.... می آیی و حال و هوای خانه را بهم می زنی ... زیر و رو می‌کنی ... گرد و غبار دلم را می شویی...دستی رو سر و صورت گل های خانه می کشی ؛ یادشان می رود که پاییز است و به خیال بهار رفتنت دوباره گل می دهند ... 🍃عطرت که همه جا پیچید ...نبضت که دوباره در این خانه جان گرفت...دل گرمم می کنی برای سرمای هر زمستانی...💦 دوباره کوله به دوش میگیری و می روی . من صبور تر از همیشه بدرقه ات می کنم و کنار نام شهیدت با افتخار ایستم مادرجانم....🍃 @aghaseyedsajad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردانه‌هاتان را که می‌خواستین قدکشیدن‌شان را ببینید و بزرگ‌شدن‌شان را آرزو داشتید؛ حالا برای خودشان خانومی شدند... با دلتنگی و بهانه آغوش کشیدن‌تان قد کشیدند. چه شب‌هایی که با همان بی‌قراری و اشک‌های معصومانه‌شان خواب‌شان برد ...🍃 اما حالا کنارتان تمام قد ایستاده‌اند ... آقامحمودرضا؛ آقامصطفی؛ آقامحمدتقی؛ شما را نمی‌دانم ... اما ما چه می‌خواهیم جواب‌شان را بدهیم ... کمک‌مان کنید شرمنده‌شان نباشیم ... کمک‌مان کنید تا بتوانیم وقتی پرسیدند "پدرم برای چه رفت؟" زبان‌مان از گناه و خیانت لال نباشد ... راه‌مان ...حرف‌مان ...قدم‌مان راست باشد .... @aghaseyedsajad
🌹از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم .... 💠آری سجاد جان ... تبارت عاشق بودند ... عاشقی را از جدت حضرت محمد (ص) آموختی که عشق او را به معراج رساند .... عاشقی را از مادرت زهرا (س) آموختی که در راه ولایت عشق پهلو سپر کرد .... عاشقی را از علی آموختی آنگاه که سر به سجده گذاشت و رستگار گشت ... عاشقی را از حسن (ع ) آموختی که جگرش عشق را فریاد می زد ... عاشقی را از حسین (ع) آموختی که بر روی نیزه عشق را زمزمه می کرد .. 🌱 عاشقی را از عمه جانت زینب (س) آموختی ..عشقی که او را به کربلا رساند و صدای عشق را از گلوی بریده شنید... تو نیر عاشقی را در مکتبش آموختی و عشق تو را هم راهی دمشق کرد و بعد دو سال فراق استخوان هایت بوی عشق می داد... آری سجادجان تو از تبار عاشقان واقعی هستی که خود هم عشق بودند و هم عاشق ... باید هم دلبسته این تبار بود .... 🌸 میلاد عمه جانت حضرت زینب (س) مبارک باد .... سیدسجادجان التماس دعا ..... @aghaseyedsajad