درست همونجایی که با اومدن عید ذوق میکردیم، با لباس نو روزعیدو میگذروندیم، برای زنده موندن ماهی عیدمون دعا میکردیم و بزرگترین دغدغه مون پیک نوروزی مدرسه بود،
درست همونجا؛
زندگی باید متوقف میشد.
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
عذرخواهی ای که درخور زخم وارد شده نباشد، خود زخمی دیگر است:))!
انگار یه تیر خورده تو سینه ات،
درش میاری، میبینی خون ریزی بیشتر میشه،
دوباره مجبور میشی فرو ببریش تو تنت .
از خطا های بزرگم آن بود که؛
لحظات دلخوشی را سرسری میگذراندم
اما غم و اندوه را با همه وجود زندگی میکردم.