عزیزم، چشم بذار؛ فعلاً هم بازشون نکن. تا هرجا بلدی بشمار، تا من اول خودمو پیدا کنم: )
من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی میکردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من میخورد؟
‹اغمــٔـا›
؛
من میایستم، تا لحظهی فرو ریختن سقف، تا لحظهی سوختن تمام و کمال زندگی، تا لحظهی ویران شدن؛ اما اگر بروم، دیگر هرگز باز نخواهم گشت.