مدتها در آینه به خود مینگریست تا نشانی از بودن را در خود بیابد، و فقط میگریست. این تنها نشانهی زندگی در او بود.
‹اغمــٔـا›
؛
کاش مثل شما میتونستم وقتی حالم خوب نیست، وقتی ناراحتم، وقتی شکستم، وقتی ارزوی مرگ میکنم، بتونم به زبان بیارمش، بتونم فریاد بزنم، بتونم گریه کنم تا بفهمید منم یک آدمم.
‹اغمــٔـا›
اونجا که پوتک میگه: دلم رفتنِ تورو کم داشت، توام که رفتی.
اونجا که شادمهر میگه:
لعنت به اون شب که تا صبح گریه میکردم...
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
بعضی حرفها را باید فقط در خلوت گفت؛ بعضیها را هم هیچوقت:))!