‹اغمــٔـا›
مرا دردیست اندردل، که گرگویم زبان سوزد وگرپنهان کنم، ترسمکه مغزِاستخوان سوزد . .
خوردیم زَخمها که نه خون آمدو نه آه
وه این چه نیش بود که تااستخوان برفت . .
‹اغمــٔـا›
بعضی وقتا باید دستتو بکنی تو سینت قلبتو بِکَنی پرتش کنی اونور تا ببینی چی به چیه و کار درست چیه:)))
وقتی به دوس داشتنت شک میکنه به جای نعره زدن یکم فک کن ببین چیکارا باید میکردی که نکردی.!
#دست_نوشته
نمیدانست چه باید بکند.
لحظه ای در سکوت قدم زد و گفت:
- تو دنبال چه میگردی؟
+ دنبال خودم.