آنقدر شکسته و رنجیده بود، که قلب و
روحش دیگر ظرفیت اتفاق و غم جدیدی را نداشت:)))
استخوان طاقتمان شکست؛ اما ادامه دادیم.
اصلاً امضای شخصیتمان شده بود: «دوام آوردن».
میگفت: تو اولین و آخرین کسی بودی که حاضر بودم بخاطرش انقدر کر و کور و احمق باشم.
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
تنهایی بزرگت میکنه، اونقدر بزرگ که دیگه تو زندگی هیچکس جا نمیشی:))!
مبتلا به چیزی هستیم که گریه درستش نمیکند، فریاد زدن جبرانش نمیکند، صبر کردن حلش نمیکند.