بذار از خودم بهت بگم
یه بدن پر از زخم و یه روح پر از درد…
دستایی که از عصبانیت میلرزن و یه گلو که پر بغضه.
یه مغز پر فکر، یه قلب یخ زده، یه دهن پر حرف.
#ممبرنویس
‹اغمــٔـا›
از غم تغذیه میکند غم میخورد و غم بالا میآورد. #کنجِدلِمَن
روی کاغذهای مچاله شدهی ِ گوشه ِ اتاق ..
‹اغمــٔـا›
در عطش ِ پایان دادن به فروپاشی هایش،
درد ِ متلاشی کنندهش را ؛ رویِ کاغذ بالا میآورد(!
#کنجِدلِمَن
امیدوارم تو سن شصت هفتاد سالگی یاد کارهای نکرده و آروزهای از دست رفته جوونیمون نیوفتیم و همه وجودمون پُرِ حسرت نشه:))).
خسته شده ام آنقدر گشته ام تا متنی شعری آهنگی پیدا کنم برایِ آنکه مرا درک کنید، کاش سکوت کنم و بدانید در من چه میگذرد...!