حالا دیگر نه زندگانی میکنم و نه خواب هستم، نه از چیزی خوشم می آید و نه بدم میآید، من با مرگ آشنا و مأنوس شدهام.
ولی خب از یه جایی به بعدم خسته میشی از اینکه حواست به حال بقیه باشه و کسی حواسش به حالت نباشه . . .
آدمای صبور یه دفعه میرن، دقیقاً وقتی که حواستون به یکی دیگهست..!
با یه لبخند سرد برای همیشه میرن و جای خالیشون برای همیشه تو قلبت میمونه..!
آدمای صبور بودنشون توی زندگیمون شاید خیلی معلوم نباشه ولی نبودنشون زجر آوره !
‹اغمــٔـا›
گویی مردمانش ناشنوا بودند... صدای شکستن هیچ دلی را نمیشنیدند:). #دست_نوشته
و قسم به حرف های نگفته و بغض های نشکسته که دیگر شب هایمان صبحی ندارند .!
#دست_نوشته
تنهایی تباهم می کند و بودن در جمع بودن آزارم می دهد ؛ من در مبهم ترین حالتِ این تن قرار دارم.