eitaa logo
‹اغمــٔـا›
2.8هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
40 ویدیو
0 فایل
ـبنام اوستا کریم! ـشروع تولید افکار مُخرب : ۱۴۰۱.۰۶.۰۲ ـمن اَ خودم شاکی ام حاجی! ‌ ‌ـناشناسمون : - @Aghma_ir ـمن : - @Me_agazadeh ـمتحدمون : - @Hayat_khalvatt ـفقط‌بنویس! https://gkite.ir/es/8276221 ـکپی‌ در‌ هر پیام‌رسانی ممنوع!
مشاهده در ایتا
دانلود
فروغ فرخ زاد جواب میده :
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
‹اغمــٔـا›
فروغ فرخ زاد جواب میده :
من به تو خندیدم چون که می‌دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و نمی‌دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان‌زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی‌خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را.. و من رفتم و هنوز سال‌هاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرارکنان می‌دهد آزارم و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم که چه می‌شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
مسعود قلیمرادی ادامه میده :
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
‹اغمــٔـا›
مسعود قلیمرادی ادامه میده :
او به تو خندید و تو نمی‌دانستی این که او می‌داند تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی از پی‌ات تند دویدم سیب را دست دخترکم من دیدم غضب‌آلود نگاهت کردم بر دلت بغض دوید بغض ِ چشمت را دید دل و دستش لرزید سیب دندان‌زده از دست ِ دل افتاد به خاک و در آن دم فهمیدم آنچه تو دزدیدی سیب نبود دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک ناگهان رفت و هنوز سال‌هاست که در چشم من آرام آرام هجر تلخ دل و دلدار تکرارکنان می‌دهد آزارم چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم می‌دهد دشنامم کاش آن روز در آن باغ نبودم هرگز و من اندیشه‌کنان غرق در این پندارم که خدای عالم ز چه رو در همه باغچه‌ها سیب نکاشت؟
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
جواد نوروزی خاتمه میده :
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
‹اغمــٔـا›
جواد نوروزی خاتمه میده :
دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه، سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به خیالش می‌خواست حرمت باغچه و دختر کم‌سالش را از پسر پس گیرد غضب‌آلود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب دندان‌زده‌ای که روی خاک افتادم من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق و لب و دندانِ تشنه‌ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب این را می‌گفت او یقیناً پی معشوق خودش می‌آید پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود مطمئناً که پشیمان شده بر می‌گردد سال‌هاست که پوسیده ام آرام آرام عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم همه اندیشه‌کنان غرق در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
گاهی یه حرفایی رو نمیشه زد یه اشکایی رو نمیشه ریخت مثل جایی که هوشنگ ابتهاج میگه : سالها ناگفته ماند ، این شرحِ درد … سالها …!
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
ولی اینکه یه نفر باعث شده قلبم فقط به امید اون بتپه هم چیز جالبیه ...
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
- نه تو می مانی ، نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی . به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت . . ! آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند .
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
گریه کردن نشون دهنده این نیست که تو ضعیفی؛ از زمان تولد، همیشه یه نشونه بوده از اینکه زنده ای.
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
۱۴ شهریور ۱۴۰۱