هدایت شده از
رنجِ او آنقدر طولانی شد
که اطرافیانش به آن عادت کردند
و از یاد بردند
که او سخت در عذاب است ...
‹اغمــٔـا›
؛
نه حال ادامه دادن دارم ، نه حال برگشتن به گذشته ، نه حال آدمایی که دوسشون دارم ، نه حال آدمایی که دوسم دارن ، نه حال خانواده رو دارم، نه حال غریبه هارو ، نه حال دوستی با کسیو دارم، نه حال دشمنی با کسی
از من فقط یه جسم مونده ، بدون هیچ عقل و منطق و احساسی .
‹اغمــٔـا›
به قول شاعر:
حرف را می شود از حنجره بلعید و نگفت ، وای اگر چشم بخوانند غمِ نا پیدا را . .