میدونی تنها اشتباه من این بود
که همیشه برای سفت نگه داشتن رابطم
با اونایی که دوسشون دارم،
به اندازه دوطرف تلاش کردم ولی آخر خودم
زیر بار اینهمه سفت و سخت بودن شکستم(!
این روزا فقط یه چیز اذیتم میکنه،
اینکه کسایی واسم مهمن که فرد مهم زندگیشون من نیستم؛
بلکه یه نفر دیگس .
‹اغمــٔـا›
یه جایی خوندم نوشته بود ؛
ادم نیاز داره ،
بدون هیچ ترس و استرسی
تمام محبت و دوست داشتنش رو
برای یک نفر خرج کنه:))
یجایی که دقیقا نمیدونم کجاست ،
یجایی بین خواب و بیداری ،
بین مرگ و زندگی ،
بین سفید و مشکی ؛
دقیقا من دارم بین اینا زندگی میکنم ..
زندگی به تن ما فری سایزه
هرچی داد پوشیدیم ،
غم بود
خنده بود
تلخ بود
زهر بود . .!
بابام عاشق رنگ یشمیه ،
ولی فقط یدونه پیرهن یشمی داره
و ده تا آبی .
چون مامانم عاشق رنگ آبیه:))