‹اغمــٔـا›
یه آقایی می خواست دوچرخشو بهم بفروشه
انقدر ازش تعریف کرد که آخرش پشیمون شد نفروخت. حالا اینکه سه ساعت مارو سر کار گذاشت به کنار
‹اغمــٔـا›
انقدر ازش تعریف کرد که آخرش پشیمون شد نفروخت. حالا اینکه سه ساعت مارو سر کار گذاشت به کنار
به نظرم حرکتش خیلی قشنگ بود. یه لحظه به این فکر کردم که آدما از دوچرخه که دیگه کمتر نیستن. خیلی قشنگ میشه اگه بخواید قبل اینکه جایگاهشونو به کسی بدید، بفروشیدشون، تخریبشون کنید، قبلش فقط یه لحظه به خوبیاشون فکر کنید، شاید پشیمون شدید .
‹اغمــٔـا›
؛
سخن با خود آخر خسارت برداشت ، مغزی که سوخت ، روحی که مرد ، منی که تمام شد.
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
گاهی همه چیز مثل کام آخر سیگار است ، نه میتوانی ولش کنی و نه یک کام سنگین بگیری:))!
اگه برات مهم باشم ، کاری که ناراحتم کنه رو انجام نمیدی و اگر انجامش بدی پس اهمیتی برات نداشتم و این دیگه بحث و دعوا نداره.
دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم!
هر عضو آن
ز عضو دگر دور مانده است،
گویی که قطعه، قطعهی دیگر را
از خویش رانده است ..