‹اغمــٔـا›
اِحساس قُربانی شده را دَفن کردم؛
من ناگاه و بی هیچ نوایی
در اندرونیِ پستوی افکار خودم تمام میشوم ... #کنجِدلِمَن
‹اغمــٔـا›
میشه جُبرانِش کَرد .
وَلی میدونی، آدم هَميشه اِشتباه مىكنه:))
#کنجِدلِمَن
‹اغمــٔـا›
غَذا بخورد و مُرده باشد
آدم میتوانِست سالها از خود عَلائم حیاتی نِشان بدهد ، اما مُرده باشد.
#کنجِدلمن
‹اغمــٔـا›
ما هر روز داریم مَرگو با چشمامون میبینم،
اونیکه چِشماشو بَسته و نمیخواد ببینه تویی،
نه منی که حالم از ظُلم و ظالِم به هم میخوره.
#کنجِدلمن
‹اغمــٔـا›
خسته بودم اما ادامهِ دادم!
این بود خلاصه داستانِ زندگیِ من...
#کنجِدلمن
‹اغمــٔـا›
اِنگار همه سَر کلاسن و من نمیتونَم کلاسو پیدا کنم
اِنگار...حالم اینطوریه:')
#کنجِدلمن
‹اغمــٔـا›
یا مثلا بخوام از آدما بگم، هم دردن هم درمون. هم میتونن دوایِ غمت باشن و تو بزنگاهایی که نیاز داری ا
از زندگی بخوام بگم،
گاهی پسش میزنم. میشینم که بگذره و بره دیگه.
و گاهی میبوسمش، با همه وجودم تقلا میکنم برای زیستنش، برای راه اومدن باهاش و دوست شدن باهاش. سخته اما دارم باهاش کنار میام.
دنبالش میکنم که ازش جا نمونم...
#کنجِدلمن
‹اغمــٔـا›
واقعا چی بهم یاد دادین؟
یاد میدین که از علاقمون متنفر بشیم:)))
#کنجِدلمن