‹اغمــٔـا›
من دیگه حرفامو نمیزنم... میبوسم میذارم تو گلوم ! #دست_نوشته
دستشو انداخت دور گردنش و گفت:
ببخشید که بهم دروغ گفتی:)!
#دست_نوشته
حافظهی آدم دَر ندارد که آدمها برای رفت و آمدشان اجازه بگیرند ،در زندگی هرکس چند نفری هستند که برای رد شدن از مرزِ ذهن ویزا لازم ندارند و خواسته و ناخواسته همه جا با او هستند ، تا پای گور هم !.