معمولا اجازه میدم آدما
تا حد ممکن ناامیدم کنن!
تا لحظهی حذف کردنشون هیچ شکی به دلم نمونه:)
‹اغمــٔـا›
خوردیم زَخمها که نه خون آمدو نه آه وه این چه نیش بود که تااستخوان برفت . .
اگرچه نزد شما تشنهی سخن بودم،
کسی که حرف دلشرا نگفت من بودم . .