نمیدونم دارم چیکار میکنم ولی میدونم که نباید اینکارو بکنم ولی دارم میکنم..
اون ماجرا رو برای هیچکس تعریف نکرد اما هرشب از زمانی که چشماشو می بست تا زمانی که خوابش ببرد ساعت ها طول می کشید.
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
سمت من اگه میای پناه باش؛
من تمام عمرم پناه دیگران بودم:))!
نمیتوانم به کسی بفهمانم که درون من چه میگذرد! حتی برای خودم هم نمیتوانم توضیحش دهم…
‹اغمــٔـا›
؛
آنقدر تجربیات مهم زندگیام را در تنهایی گذراندهام که هنگام مرور خاطراتم، به جای آنکه با آدمهای مختلف مواجه شوم، با تنهاییهای گوناگون خود روبهرو میشوم.
‹اغمــٔـا›
گفت: چیکار کردن فرار کردی اومدی اینجا؟ گفتم: آدما هیچوقت هیچکاری نمیکنن ولی این از نظر خودشونه. گفت
تو منی که خونم همه جا رو برداشته بود رو ندیدی و داد زدی: درمون درمون... کسی زخمی نیس؟
#دست_نوشته