شاید میخواهم گریه کنم ، یعنی باید گریه کنم . چون لابد وقتی نمیشود فریاد زد یا شیشه ها را شکست ، باید گریه کرد .
‹اغمــٔـا›
توییت امشب:
مرا دیگر احتیاجی به دلبر نیست، من سخت به یک خواب محتاجم، مدتش هر چه طولانی تر بهتر:))!
یک سالِ دیگه گذشت، با تمومِ خوبیا و بدیاش ..
با تمومِ خاستنا و نرسیدنا ..
با تمومِ دلهره ها و اشوب هاش ..
گذشت(:
و این ما بودیم که تغییر کردیم،
ما بودیم که یه ادمِ دیگه شدیم ..
ما بودیم که با همه چی سوختیم و ساختیم .
فقد خاستم بگم، تو سالِ جدید، بهترینِ خودتون باشید
سعی کنید به هرچی خاسته ی دلتونه برسید و همین دیگه ..
سالِ خوبیو براتون ارزو میکنم(:🤍🌱
ناگهان همان احساسِ ناگوار و آزارندهٔ همیشگی به او دست داد ، بیزاری از هر غریبهای که به حریم خلوتِ او وارد میشد یا فقط قصد ورود به آن را داشت.
حضورش در اندازهای نبود ، که بتواند تمام جاهای خالی را پر کند اما نبودنش ؛ خلأ معرکهای بود . .
احساس میکنم وارد مرحله جدیدی از غم شدم. میبینم اما اعتراض نمیکنم میشنوم اما فریاد نمیزنم. تنها سقوط میکنم. تنها میمیرم، آهسته میمیرم.