آدمی یه روز چشم باز میکنه و میبینه خیلی تنها شده. احتمالا از همون روز تصمیم میگیره یه کاری برای خودش بکنه.
آدم میتواند در خانهاش نشسته باشد، شادترین رنگها را پوشیده باشد، لبخند بزند و چای بنوشد، و به مرگ و نیستی فکر کند.!
‹اغمــٔـا›
؛
هیچکس نگرانم نشد انگار که نبودم !
واقعا هم نبودم
در زندگی هیچکس آنقدر مهم نشدم که نگران بالشتِ خیس و چشمانِ قرمزم باشد.
‹اغمــٔـا›
از سخنچینان شنیدم آشنایت نیستم خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم . .
گرکه تصمیمت شده رفتن، نمی گویم بمان
میروی آهسته رو،قدری تماشایت کنم . .
پرسيد: قافيه چيه؟!
گفتم: مثلا شما آخر مصراع اول كه "كمرنگ" ميشى ما مجبور ميشيم آخر مصراع دوم "دلتنگ" بشيم.
Ali Zand Vakili - Morghe Shab (320).mp3
10M
دلم را لرزاندی و رفتی:)))"
#بگوشیم🌱