eitaa logo
عهدنامه ٣۱٣
160 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
971 ویدیو
62 فایل
انتقاد ، پیشنهاد، تبادل @Zshiravi کلام شهید: "هرگزامام زمان(عج) رافراموش نکنید، که او واسطه ی بین خالق ومخلوق است. دست از دامان امام زمان(عج) ونوکرانش نکشید." (شهید ردانی پور) زندگیتون امام زمانی 💚🌱🌱 https://eitaa.com/joinchat/3039363072Ca4603c2863
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💜هــر وقت برای آخر خود ترسیدی اولت را یاد،ڪن ڪه هیچ نبودی وخداوند،تــو را ایــجاد،ڪرد و این همه به تو خـــوبی ڪــرد . 🌺 @ahdnameh313 🌺
#حاج_اســماعیل_دولابی 🍂همیشه سعــی کنیـد خــیرخـــواه دیگران باشید و برای بندگان خدا چیز خوب بخواهید. مـــــومن میتواند با دل خود به اهل زمین و آسمان خـیر برساند.؛ با نیت خوب،بادعاڪردن،مثلا درروایت آمده است ڪسی ڪه صلوات برمحمدوآل محمد ع میفرستد خیرش به همه موجودات عالم میرسد. 🌷 @ahdnameh313 🌷
♥️اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری؛ به تو بگوید نگران نباش و غصه بدهی‌هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم، ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می‌بخشد و راحت می‌شوی. ♥️خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: «الیس الله بکاف عبده»؛ " آیا خداوند برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ " یعنی ای بنده ي من، برای همه کسری و کمبودهایِ دنیوی و اُخرويت من هستم. این سخن خدا چقدر انسان را راحت می‌کند و به او آرامش ‌می‌بخشد. لذاست که فرمود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» " دل‌ها با يادِ خدا آرامش می‌یابند. "
✳ مؤمن خیلی زیرک است؛ حتی سر شیطان کلاه می‌گذارد! 🔻 خیلی زیرک و زرنگ است، حتّی سر کلاه می‌گذارد. همه از شیطان فرار می‌کنند، شیطان از مؤمن می‌گریزد. همه از آتش می‌ترسند، آتش از مؤمن می‌ترسد و فرار می‌کند. اگر شیطان به مؤمن حرفی بزند، موجب مؤمن می‌شود. همان‌طور که وقتی شیطان به علیه السّلام گفت: اگر تو زاهدی، پس چرا به‌دنبال کلوخی هستی که برای خوابیدن زیر سرت بگذاری؟ حضرت عیسی علیه السّلام کلوخ را پرت کرد و خاک شد و فرمود: تا زنده‌ام، دیگر کلوخ زیر سرم نمی‌گذارم. شیطان هم گفت: من هم تا زنده‌ام به مؤمن حرفی نمی‌زنم! 👤 📚 از کتاب - تألیف استاد
✔️داستانی از حاج اسماعیل دولابی درباره انتظار واقعی ◀️پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه می‌کرد می‌دید کی چکار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند... 🔸یکی از بچه ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید 🔸یکی از بچه ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این جا را مرتب کند. 🔸یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. 🔸اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم... 🌀 شرور که نیستی الحمدلله 🌀 گیج و خنگ هم نباش 🌀 نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید