﷽؛ 🍇 از چشم دیگران 🍇
💛 نصف عمرش را در آمریكا و كشورهای اروپایی گذرانده است. جزء اولین طلبه هایی است كه زبان انگلیسی را كامل یاد گرفتند. از طرف حوزه رفت به انگلستان. مدتی در منچستر بود، بعد رفت آمریكا و چند كشور دیگر.
❤️ در همه این سال ها كارش تبلیغ دین بوده است.
آخرین باری كه آقای هنرمند را دیده بودم، بیست و چند سال داشت. من آن وقت ها تازه آمده بودم حوزه.
💚 امشب، پس از بیست سال، دوباره دیدمش. آمده بود مدرسه امام باقر (علیه السلام) و چه سخنرانی خوبی كرد! در یك ساعت، كلی اطلاعات درباره وضعیت اسلام در كشورهای مسیحی به طلبه ها داد.
💙 سخنرانی كه تمام شد ... آمد به سمت من. باید می رفت خانه. گفتم شما را تا خانه می رسانم. تا خانه آقای هنرمند درباره حوزه و درس های طلبگی حرف زدیم. وقتی رسیدیم به در خانه شان، گفتم: شما عجله دارید و من نمی خواهم بیشتر از این وقتتان را بگیرم؛
💜 اما یك سؤال دارم.
ـ بگو.
ـ در این بیست سال، چند نفر برای مسلمان شدن، پیش شما آمدند؟
ـ كم نبودند، ولی عددشون رو یادم نیست.
ـ چه چیزی از اسلام، بیشتر جذبشون می كرد؟ وقتی می آمدند پیش شما، نمی گفتند چرا می خواهیم مسلمان بشیم؟
ـ اتفاقا هر كس می آمد و می گفت میخام مسلمان بشم، من می پرسیدم چرا. چرا میخای مسلمان بشی؟
ـ خب؟
ـ شاید باور نكنی، ولی اكثرشون می گفتند هیچ چیز به اندازه نماز، اونها رو به اسلام متمایل نكرده، خصوصا نماز جماعت.
❤️ ـ عجب. جالبه!
ـ آره. می گفتند: چیزی مثل نمازِ مسلمان ها كه ما رو مقید به ارتباط دائمی با خدا كنه در مسیحیت نیست. ما در مسیحیت، آیین های عبادی دسته جمعی نداریم، جز مراسم یك شنبه ها كه آن هم هفته ای یك بار در كلیسا برگزار می شود.
💛 عبادت خانگی و شبانه روزی، یه چیز دیگه است. احساس تنهایی و بی كسی، بلای جان ما شده است. وقتی مسلمان ها رو می دیدیم كه هر روز، دور هم جمع میشن و خدا رو عبادت می كنن، حسرت می خوردیم. شما مسلمان ها قدر این نماز و مسجد رو نمی دونید. ما كه قبلا یك دین دیگه داشتیم، بهتر می فهمیم نماز چه معجزه ای است.
💚 آقای هنرمند، درِ ماشین را باز كرد. هنوز كاملا پیاده نشده بود كه گفت:
ـ البته، عقلانیت و منطقی بودن اسلام هم خیلی سهم داره؛ ولی تا آنجا كه من فهمیدم، هیچی به اندازه این نماز، دل غیر مسلمان ها را نمی بره.
خداحافظی كرد و رفت.
💙 من هم راه افتادم به سوی خانه. میان راه، یك لحظه آرزو كردم كه كاش من هم از دین دیگری به اسلام وارد شده بودم تا قدر نماز را بیشتر می فهمیدم. خودم به آروزی خودم خندیدم!!
📚 رضا بابایی ؛ نماز در حكایت ها و داستان ها ؛ ص 138 با اندکی تلخیص و تصرف
#داستان_نماز
#دعوت_به_نماز
﷽؛ 🌹 تماسی از طرف #خدا ! 🌹
🌼 بحث ها حسابی داغ شده بود و با قدرت و جدیت ادامه داشت. ناگهان #شهید_رجایی رو کرد به حاضران و برای آنکه اهمیت موضوع مورد نظرش را اثبات کند، پرسشی را طرح کرد:
🌼 اگر الان به من اعلام کنند که از طرف مقامات بالا تماس گرفته اند و من برای کار مهمی باید بیست دقیقه با آنان مکالمه کنم، شما اجازه می دهید جلسه را موقّتاً ترک کنم و دوباره برگردم؟
🌸 همه با تعجب جواب دادند: این چه فرمایشی است جناب نخست وزیر! شما اختیار دارید. خوب کار مهمی است لابد، بروید جواب تماس را بدهید؛ بعد ما در خدمت شما هستیم.
شهید رجایی لبخندی زد و گفت: الان دستگاه بیسیم الهی ( #اذان ) خبر داده وقت ادای فریضه ظهر است. ما الان باید این مأموریت را انجام بدهیم و آن را مهمترین کار خود بدانیم.
🌸 رجایی این حرف را زد و بلند شد و به نماز ایستاد. دیگران هم پشت سر او به نماز ایستادند.
📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 8
#داستان_نماز #نماز_شهیدان
🍒 http://eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab