eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.4هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_نــهـــم (حـ
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (مـعـنــاے تـعـهـد) گــ🌹ـل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... 😍 بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... 🎁 زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... .🙂 رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ...😇 من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ...😎 پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی، رومئو صداش می کردن ... .😍 اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. 😕 برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... .😣😖 چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ...😶 رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .😎 همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: " هنوز که نهار نخوردی؟" ...😬😁 امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .😔 دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .☹️ وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد 😳... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: "من میگم ماه عسل کجا میریم" ... .🙃😅 آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ...😏 اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .😰😱 مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... . ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش که این عرفات آخر هجران باشد صبح فردافرج مهـ💚ـدی زهرا باشد عید سعید قربان بر همه ی مسلمانان مبارک 🆔 @AhmadMashlab1995
🍃🌸 ڪاش باشـدعیــدی قـربان همــین✨🌱 #ڪربلا•❥• پاۍپیـاده اربعــین[💚] #اللهمـ_الرزقنا😭 #حرم 🍃🌸 #شهیداحمدمشلب @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 #عید_قربان🍃 ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را #تو پای عشق از جونت گذشتی 🍃🌸 #شهیداحمدمشلب @ahmadmashlab1995
🍃🌸 #مرجان_سلحشوری اولین #بانوی مدال آور ایران در بازی های آسیایی مدال خود را به قهرمان تکواندوی کشوری #شهیدمحمدحسین_گیتی_نما تقدیم کرد #شهیدمحمدحسین_گیتی_نما دارنده #کمربندمشکی و #قهرمان_تکواندو و #عضو_تیم_ملی ، در سال ۶۲ در عملیات خیبر به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش سال ۷۵ در عملیات #تفحص_شهدا کشف و به میهن اسلامی بازگشت 🍃🌸 http://eitaa.com/Ahmadmashlab1995
🍃🌸 #دلنوشتھ #شهدا_عاشقند احمد مدعی عشق نبود❤️ واقعا عاشق بود و چگونه یک عاشق واقعی سرانجامش ، شهادت نباشد؟ #شهیداحمدمشلب 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 ❄️ ای مشعریان... دوش به مشعر که رسیدید آیا اثر از گمشده ی شیعه ندیدید؟ ❄️ آیا دل شب... ناله ی مهدی نشنیدید؟ آیا ز گلستان رخش لاله نچیدید؟ ❄️ آن گمشده مه... تا به سحر شمع شما بود دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود ❄️ امروز... به هر خیمه بگردید و بجوئید گرد گنه از آینه ی دیده بشوئید ❄️ در داخل... هر خیمه بگردید و بجوئید یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید ❄️ شاید... به منی چهره ی دلدار ببینید از یار بخواهید رخ یار ببینید ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ @ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ #رمان_واقعی #عــاشــقـانـہ_ای_بــراے_تــو #قــسـمـت_دهــم (مـعـن
بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ (زنـدگـے بـا طـعـم بـاروت) از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: "ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... ".😜😕 ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... .😇 اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... 😣 بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... .😳 توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... .😐😑 باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... .😊 زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ... 😞 وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت 😔... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... . اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ...😇😍 ✍شهید سید طاها ایمانی ادامه دارد... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا