#تباھ🔥
بۍبصیرتها
همیشهیکقدمعقبترند . .!
بهرسولخداگفتند : خداراقبولداریم،اماتورانه!
بهامیرالمومنینگفتند : امامزمانراقبولداریم،اماتورانه!
بهسیدعلیآقامیگویند : امامخمینیراقبولداریم،اماتورانه!
بیبصیرتها
همیشهیکقدمعقبترند🚶🏻♂! ...
@AhmadMashlab1995
#سخن_بزرگان🥀
تا رابطهۍما با #ولےعصر درست نشه ظهورۍ رخ نخواهد داد و تا #تذهیب_هواۍنفس صورت نگیرد، ڪارۍ از پیشنمیرھ و جامعهے ما درست نمیشه..
#آیتاللہ_بهجت🌱
✅ @AHMADMASHLAB1995
#آیہگرافے🌸🍃
‹ وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ.. ›
هر کھ از یاد خدا رویگردان شود، زندگےِ سختے خواهد داشت‼️'
﴿طہآیھ124﴾🌞✨
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دویستوشصتوهشتم8⃣6⃣2⃣ گریه هایم که تمام
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_دویستوشصتونهم9⃣6⃣2⃣
آن شب حرفهایی که می خواستم به آرش بگویم را چندبار با خودم مرور کردم. باخودم فکر کردم بعد از شنیدن حرفهایم چه عکس العملی از خودش نشان میدهد...
صبح زود تازه آفتاب رونمایی کرده بود که آرش تلفن زد و گفت، چنددقیقه دیگر میرسد. آماده شوم و پایین بروم.
فوری آماده شدم. برای دیدنش دلم لک زده بود. آنقدر دل تنگش بودم که یک لحظه شک کردم در گفتن حرفهایی که آماده کرده بودم.
جلوی درخانه که رسیدم به خودم تلنگری زدم وچند تا نفس عمیق کشیدم و سعی کردم در ذهنم موقعیت خودم و خانواده آرش را از نظر بگذرانم.
آرش ازماشین پیاده شد و دسته گل خیلی قشنگی را به طرفم گرفت وسلام کرد.
جوابش را دادم. تردیدکردم در گرفتن دسته گل، جلوترامد و گفت:
–قابل نداره.
حسابی به خودش رسیده بود، پیراهن مشگی تنش نبود، لباس ستی که آن روز برایش خریده بودم را پوشیده بود. چقدر برازندهاش بود. همان آرش سرزندهی من شده بود. چقدردلم برایش رفت.
دسته گل را گرفتم و تشکر کردم. لبخند زد. گوشهی چادرم را دو دستی گرفت و روی صورتش گذاشت ونفس عمیقی کشید و گفت:
–این یه ماه برام یه قرن گذشت راحیل، دلم برات یه ذره شده بود.
دلم بد جور لرزید. غصه هایم یادم امد، حرفهایی که می خواستم بگویم، همهشان به فکرم هجوم آوردند و شیرینی دیدنش را تلخ کردند. ناخواسته غم در چشم هایم ریخت. آرش نگاهی به من انداخت و به طرف ماشین رفت. درش را باز کرد.
–،بیابشین تعریف کن ببینم چی شده. چرا خوشحال نیستی؟ برای عوض کردن جو، گلها را بو کردم.
–چقدرقشنگن. بعد نفسم را بیرون دادم و آرامتر گفتم:
–تو همیشه خوش سلیقه بودی. دستش را روی فرمان ستون کرد و سرش را به آن تکیه داد و به چشمهایم زل زد.
صورتم داغ شد.
برای این که از آن حال و هوا بیرون بیاییم پرسیدم:
–راستی بچه چطوره؟
–ذوق کرد و گوشیاش را از جیبش درآورد و عکسهایش را نشانم داد. یک بچهی خیلی ریز و ضعیف داخل یک اتاقک شیشهایی کوچک قرار داشت.
–چقدر کوچیکه.
–آره، خب زود دنیا امده. دکتر گفت اگه خوب تغذیه بشه، زود وزن میگیره.
–میشه گوشیت روبدی؟
گوشیاش را دستم داد و ماشین را روشن کرد و راه افتاد و بعد شروع کرد در مورد سارنا حرف زدن.
–میتونم ورق بزنم؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت:
–متعلق به خودته، اجازه گرفتن میخواد؟
لبخند زدم و انگشتم را روی صفحهی گوشیاش سُر دادم. عکسها یکییکی از نظر گذراندم. در یکی از عکسها مژگان کنار اتاقک شیشهایی با لباس بیمارستان ایستاده بود و لبخند میزد و با رضایت به دوربین نگاه میکرد. به نظر افسرده با ناراحت نمیآمد. حسود نبودم ولی آن لحظه این حس نمیدانم از کجا خودش را به من رساند. طاقت نداشتم، نتوانستم تحمل کنم و آن عکس را پاک کردم. در عکس بعدی مژگان دسته گل قشنگی در دست داشت و همان لبخند روی لبهایش بود. چقدر گلهای آن دسته گل شبیه همین دسته گل من بودند. نگاهی به دست گل خودم که روی پایم بود انداختم و بعد آن عکس را هم پاک کردم. بعد از چند عکس از نوزاد به عکسهای خودمان رسیدم. تمام عکسهای خودم و آرش را از گوشیاش پاک کردم. باید کمکش می کردم.
آرش همانطور که از روزهای آیندهی سارنا میگفت نگاه مشکوکی به گوشیاش انداخت. کارم تمام شده بود، صفحهی گوشی را خاموش کردم و تحویلش دادم.
–خب حالا زود بگو راحیل که از دیشب فکر و خیال دیونم کرده. دیروز چی شده بود؟
مامان از دستت ناراحت شده بود که همینجوری رفتی.
میگفت اون از روز خاک سپاری اینم از امروز.
چطور میگفتم که تحمل کردن حرفهای دیگران صبر ایوب میخواهد که من ندارم. چطور میگفتم نگاه مادرت از حرفهای فامیلت هم بدتر است. چطور حرفهایی که شنیده بودم را برایش توضیح میدادم.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸🦋🌸 🦋🌸🦋🌸 🦋🌸 #عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓ #قسمت_دویستوشصتونهم9⃣6⃣2⃣ آن شب حرفهایی که می
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس♥️⛓
#قسمت_دویستوهفتادم0⃣7⃣2⃣
آرش*
جوری نگاهم میکرد که احساس کردم حرفهای خوبی نمیخواهد بگوید. بالاخره بعد از کلی مِن ومِن گفت:
–برنامه ات چیه آرش؟
باتعجب نگاهش کردم وگفتم:
–قراره حرف بزنیم دیگه.
–نه، کلا، آینده رو میگم.
–فردا بریم آزمایش، بعدشم عقد دیگه...
–به مامانت برنامهات روگفتی؟
ازکلمه ی مامانت احساس خطر کردم. ترسیدم راستش را بگویم، ترسیدم بگویم مادرم بارها ازمن خواسته که اجازه بدهم به راحیل زنگ بزند وبرایش توضیح بدهد که ما دیگر نمی توانیم باهم ازدواج کنیم.
مادر میگفت به نفع خود راحیل است. میدانستم حرفهای مادر مال خودش نیست. او هم راحیل را دوست داشت. ولی بین دو راهی مانده بود. هر بار که مادر این حرف را میزد، می گفتم من بدون راحیل نمی توانم زندگی کنم. اگر شما میگویید با مژگان محرم بشوم خب میشوم. اما من فقط راحیل را میخواهم. البته هر چند وقت یک بار فریدون هم فشار میآورد.
–آره گفتم.
–خوب نظرشون چیه؟
–مگه مهمه راحیل؟ مگه ما می خواهیم با نظر این و اون زندگی کنیم؟
ناراحت شد.
–مادرآدم این و اون نیست. پس مادرت راضی نیست. اتفاقا مامان منم راضی نیست. بعد کمی مِن و مِن کرد و ادامه داد:
–البته نه که ناراضی ناراضی باشهها، ولی خب راضی راضیم نیست. نزدیک پارکی شدیم. احساس کردم تمرکزی برای رانندگی ندارم. کنارخیابان پارک کردم و پیاده شدیم.
ناخودآگاه دستم به طرف دستش رفت. فوری دستش را کشید.
–ببخشید حواسم نبود. چقدردستهایش را میخواستم. دستهایم را در جیبم گذاشتم و آرام آرام شروع به قدم زدن کردیم.
–اگه من مامانا رو راضی کنم مشکل حله؟
–مشکل ما حل شدنی نیست آرش.
–چه مشکلی؟ من که مشکلی نمی بینم.
–نمیبینی چون من نخواستم مشکلی به وجود بیاد. چون از هر حرفی، هر بی احترامی گذشتم، به خاطر تو و به خاطرخیلی چیزهای دیگه. ولی دیگه نمی تونم، حرف یه عمر زندگیه ، یه روز دوروز نیست. من فکرهام روکردم، همهی جوانب روهم سنجیدم.
صدایش میلرزید، حال خوبی نداشت.
–ما نمی تونیم ادامه بدیم آرش، باید همینجا تمومش کنیم.
خشکم زد همانجا ایستادم و با وحشت نگاهش کردم.
نگاهش به زمین بود.
–چی میگی راحیل، حالت خوبه؟ به دور دست خیره شد.
–چیزی رو گفتم که تو جراتش رو نداری بگی. من نظرمامانت رو می دونم، به حرفش گوش کن آرش. هم خانواده هامون مخالفن هم عاقلانترین کارهمینه.
"نکنه مامانم بی اجازه من بهش زنگ زده"
–مامانم بهت زنگ زده؟
–نه.
–پس از کجا میگی؟
پوزخندی زد و گفت:
–فکرکنم فقط من این موضوع رونمی دونستم که دیروز به لطف فامیلاتون فهمیدم. حالا اون زیاد مهم نیست، مهم اینه که بهترین کار همینه که گفتم.
اصلا نیازی به زنگ زدن مامانت نیست.
ماشالا اونقدر زبون نگاهشون قابل فهم و گیراست که اصلا نیازی به حرف زدن ندارن.
به خاطر آرامش همون بچهایی که از وقتی سوار ماشین شدیم فقط در موردش حرف زدی میگم. به خاطر مادرت و آرامش هر دومون.
🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸🦋🌸
🦋🌸🦋🌸
🦋🌸
نـویسنـــ✍🏻ـــدھ:لیـلافتحـےپـور🎗
ڪانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🌼
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💔 اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن اگر بدم و اگر نیک، چون کنم؟ اینم... #ازدورسلام #السلامعلیک
💔
همه عُمر برندارم، سَر از این خمار مَستی!
که هنوز من نبودم... که تُ در دلم نشستی
#ازدورسلام
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین 🥀
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌸🍃 @ahmadmashlab1995💞
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‹💚🍀› - - بهمحبینمنبگوآنلحظهکهاحساسِ تنهاییمیکنیدتنهاچیزیکهشمارا آراممیکندمنهستم (:🖐🏻
چہ شود گر تو بیایے
و برے غم زِ دل ما..
کہ بہ هر خستہ دوایۍ
و بہ هر بستہ کلیدے :))
#یاایهاالعزیز🌹✨
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱🌸
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردیست در دلم ڪہ دوایش نگاه توست...
دردا ڪہ درد هست و دوا نیست!
بگذریم... 💔(:
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌿
#رفیقانہ💫
#ارسالے💕
#صبحتـون_شہـدایے♥️✨
✅ @AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از رادار انقلاب
📸 مشاهده اولین خودروی برقی ایرانی در خیابانهای تهران
🔹۳ روز پیش اعلام شد که مجوز پلاکگذاری ۳۰ دستگاه از این خودروها صادر شده است.
🔹موتور این خودروها یکسوم موتور پراید قدرت دارند و با هربار شارژ با برق شهری که ۳.۵ ساعت طول میکشد، میتوان ۱۰۰ کیلومتر رانندگی کرد. این خودروها یا دونفره هستند یا تکنفره با فضای بار در عقب. هنوز قیمت آن اعلام نشده است.
✅ به رادار انقلاب بپیوندید:
@Radar_enghelab
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📸 مشاهده اولین خودروی برقی ایرانی در خیابانهای تهران 🔹۳ روز پیش اعلام شد که مجوز پلاکگذاری ۳۰ دست
یادی کنیم از معصومه ابتکار که اعتقاد داشت خودروهای برقی آیندهای ندارن، چطوری آیندهنگر؟
✅ @AHMADMASHLAB1995
#سخن_بزرگان💡
دعا برای ظهور؛
دعوت امام زمان؏ـج است،
و گناه؛ در بستن به روی امام!
اول باید در را باز ڪرد،
سپس مهمان دعوت ڪرد!
ترڪ گناه اخلاص در دعوت است،
وگرنه دعا لقلقه زبان و تعارف است.
#آیتاللہ_بهجت🌱
| @AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
|°🌿.| #پاے_درس_ولایت🔥 رهبر عظیمالشأنِ انقلاب میفرمایند که: در روز عزت؛ در روز ذلت، در روز سختے، د
#پاے_درس_ولایت🔥
ما ڪھ روۍ حجاب این قدر مقیّدیم؛ بھ خاطر این است ڪھ حفظ حجاب بھ زن ڪمڪ مۍڪند تابتواند بھ آن رتبھ معنوۍعالـے خود برسد . . .🍃
🌸@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
هم اکنون زیرنویس شبکه خبر✌️
شکست آمریکا در دزدی نفت ایران در آبهای دریای عمان
🔹با اقدام بموقع و مقتدرانه جان برکفان دلاور نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عملیات دزدی دریایی و سرقت نفت ایران توسط آمریکا ناکام ماند.
🔹آمریکا در این اقدام یک نفتکش را که حامل نفت صادراتی ایران بود در آبهای دریای عمان مصادره کرد و با انتقال محموله نفت آن به یک نفتکش دیگر آن را بسوی مقصدی نامعلوم هدایت کرد.
🔹همزمان دلاورمردان نیروی دریایی سپاه با اجرای عملیات هلی برن بر روی عرشه نفتکش آن را به تصرف خود درآوردند و آن را بسوی آبهای سرزمینی ایران هدایت کردند.
🔹در ادامه نیروهای آمریکا با استفاده از چندین فروند بالگرد و ناوجنگی به تعقیب نفتکش پرداختند اما با ورود قاطعانه و مقتدرانه نیروهای جان برکف سپاه ناکام ماندند.
🔹نیروهای آمریکایی مجددا با استعداد بسیار و با استفاده از چند ناو جنگی بیشتر تلاش کردند مسیر حرکت نفتکش را سد کنند که باز هم موفق نشدند.
🔹 این نفتکش هم اکنون در آبهای سرزمینی کشور عزیزمان است.
#سپاه_پاسداران🇮🇷
#نیروے_دریایے_سپاه_پاسداران🇮🇷
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
شکست آمریکا در دزدی نفت ایران در آبهای دریای عمان 🔹با اقدام بموقع و مقتدرانه جان برکفان دلاور نیروی
انحزباللہهمالغالبون...💪🏻🇮🇷
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
⭕️📸 خاطرهبازی با سریال ذلت امریکا
مثل اینکه باید بهشون یادآوری کنیم اگه بخوان غلط اضافی بکنن کارشون میکشه به نجس کردن کف قایق و اشک و التماسشون به زبان شیرین فارسی😂
امریکا نباید یادش بره چطور در اوج ذلت و حقارت جلوی ایران مقتدر ما زانو زد🇮🇷
@Afsaran_ir
هدایت شده از ‹ 759 ›
تسلیت به خانواده های زیبا کلام
حاجی غم آخرت باشه 🖤🖐🏽
هدایت شده از بھروایتِ۱۳۵ :)
ولی خیلی زشته ابرقدرت جهان بره دزدی!
+۱۲ آبان هم به ۱۳ آبان اضافه شد:)🖐🏻
⦅🌸📿⦆
روے دیوار قبر من با گِل، بنویسید؛
{السّلامُ علیٰ حَجَهٌ الاغنیاءِ والفقرا،
انت فے قلبنا امامِ رضا؏…✨🕊}
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے🌿
بہ یاد غریب طوس در جوار غریب طوس🥀
#ارسالے🌺
#حذف_لوگو_حرام🚫
✅ @AHMADMASHLAB1995
#تباھ🔥
بههمهمقدساتتونقسم
هرچادریبهشتینیست؛
هرریشوییحزباللهینیست؛
هرآخوندیانقلابینیست؛
هرسپاهیسلیمانینیست:)
✅ @AHMADMASHLAB1995