eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارش گیری تا ساعت ۲۲امشب
⭕️ چهره‌ی حضرت مهدی(عج) 🔹 در دوران کودکی: سفیدرو و زیبا، پیشانی درخشان، در گونه راستش خالی، مویی از بالای سینه تا ناف به رنگ سبز - نه سیاه - روییده است... موهای سرش از هم جُدا یعنی فرق سر ایشان همچون الفی میان واو! 🔸 در دوران غیبت: صورتی گندم گون، گردنی زیبا، قامتی نه بسیار بلند و نه چندان کوتاه، پیشانی بلند، چهار شانه، بینی کشیده، بر روی گونه راستش خالی زیبا... 🔺 هنگام ظهور: جسمی فوق العاده نیرومند، در سن پیران اما سیمای جوان(حدود چهل ساله)، رنگش سفید آمیخته به سرخی، پشتش دو خال دارد یکی به رنگ پوستش، شانه ای پهن، بلند پیشانی، بینی ایشان باریک، دارای ران های درشت، خالی بر ران راست، چشمانی سیاه و درشت همچنین گِرد و فرو رفته، اَبروانی پُرپُشت و برجسته، میان دو دندان پیشین ایشان، گشاده است و موهایی مُجَعَّد (موی پیچ و تاب دار) دارد... 📚درسنامه مهدویت، ج۱، درس۱۴ 📚نامه‌ها و فرمایشات، اکبرنژاد، ص۳۳. 🍃سلامتی و تعجیل در فرج صلوات🍃
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_بیستم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا آقای میرزایی: اما شهدا خواستنت و انتخابت کردن
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا بالاخره صبح شد و به سمت شلمچه راه افتادیم قلبم داشت از جا کنده میشد انگار شهدا منو میدیدن کفشامو در آوردم و پا برهنه روی خاک شلمچه راه میرفتم اشکام با هم مسابقه داشتن روی خاک شلمچه نشستم و زانوهامو بغل کردم شهدا من شرمندتونم حنانه نبودم مست و غرق گناه بودم قول میدم زینبی بشم و بمونم تمام اون سه چهار روز همش گریه میکردم و با شهدا حرف میزدم سفر تمام شد و من برگشتم تهران البته با چادر وای مصیبت شروع شد با چادر که وارد خونه شدم بابا: اون چیه سرت مثل کلاغ سیاه شدی یهو تو همین حین تیام وارد پذیرایی شد تیام : اون چیه سرت شبیه این زنای پشت کوهی شدی فقط سکوت کردم یک هفته بود منو خانواده ام مثل هم خوابگاهیا بودیم فرداشب قراره یه مهمونی تو خونمون برگزار بشه البته مهمونی که غرق گناهه پدرم بهم هشدار داد مثل همیشه تو جشن حاضر بشم خیلی سریعتر از همیشه ۲۴ساعت گذشت وارد پذیرایی شدم که ...... ... ✍ نویسنده : بانو.....ش   📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995
بنده_نفس_تا_بنده_شهدا وارد پذیرایی شدم که صدای پچ پچ شروع شد لباسم یه کت و شلوار کاملا پوشیده با روسری بلندی که لبنانی بسته بودم و چادر تا به خودم بیام پدرم با صورت قرمز جلو وایستاده بود و با صورت گُر گرفته گفت : آبرومو بردی بعد از این حرفش سیلی محکمی ب صورتم زد با گریه به سمت اتاقم دویدم نمیدونم کی خوابم برد صبح که بیدار شدم تو آینه به خودم نگاه کردم نصف صورتم بخاطر سیلی بابا قرمز شده بود چشمها و دماغم بخاطر گریه یه چمدون برداشتم همه لباسها و وسایل شخصیمو توش جمع کردم و رفتم خونه مجردیم وارد خونه شدم با وسواس چادر و لباسامو عوض کردم رفتم اتاقم مانتوهای که بیشتر شبیه بلوز بودن جمع کردم ریختم تو یه نایلون مشکی و گذاشتم دم در ساختمان بعد عکس خواننده ها و بازیگرای هالیوود از در و دیوار اتاق جمع کردم احساس میکردم این خونه غرق گناهه مبلا را هم از تو پذیرایی جمع کردم تو یکی از اتاقها گذاشتم شلنگ کشیدم و کل خونه را شستم تنها ذکری که بلد بودم همون صلوات بود هرجا آب میگرفتم صلوات میفرستادم ساعت ۱۲شب خسته و کوفته افتادم روی تخت فردا یه عالمه کار دارم پدرم الحمدالله حمایت مالیشو ازمن قطع نکرد یه آژانس برای بهشت زهرا گرفتم از ماشین پیاده شدم به سمت قطعه سرداران بی پلاک به راه افتادم یه مزار شهید گمنامی انگار صدام میکرد چهار زانو نشستم پایین مزارش و باهاش حرف زدم -شهید شما خواستید من اینجا باشم وگرنه خودم ی لحظه هم به ذهنم خطور نمیکرد که یه روزی اعتقاداتم و ظاهرم عوض بشه اما از عوض شدن خوشحالم کمکم کن بهترم بشم با محجبه شدنم خانواده ام طردم کردن اکثریت دوستامم تنهام گذاشتن تو و همرزمانت دوستم بشید پاشدم به سمت درب خروجی حرکت کردم بعداز ۲-۳ساعت رسیدم خونه فرش های خونه را انداختم مبل ها را دوباره چیدم یهو صدای تلفن بلند شد زینب بود باهم سلام و علیک کردیم زینب : حنانه میای بریم ..... ... ✍ نویسنده : بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده و منبع مجاز است...👇 @AhmadMashlab1995
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_احمد_مشلب🌸}• 🍃🌹🍃🌹 #ارسالی @AhmadMashlab1995
•{ ♥️🌿 🌸 🌸}• 🖇طراحی توسط یکی از اعضای هنرمند کانالمون، با تشکر ازشون 🍃🌹🍃🌹 @AhmadMashlab1995
@shahed_sticker۱۲۲.attheme
78.7K
5 • 📲 • "حاݪ دلٺـ❤️ـوݩ شــ‌هدایـے" 🔻ممنون از سازنده اش @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانالی پر از پس زمینه های خوشگل، تم و استیکر های شهدایی 👇👇👇 @shahed_sticker
🌺🌺🌺 یادمان باشد گناه که کردیم آن را به حساب #جوانی نگذاریم، میشود جوانی کرد به عشق #مهدی(عج) و به شهادت رسید فدای #مهدی(عج) #شهیداحمدمشلب #محاکمه_مهناز_افشار @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مےپرم🕊 گِرد ڪوےو بام حسیـن تا بیفتم دمے بہ دام حسیـن♥️ با تواضع و دسٺ بر سیـنہ✋ رو بہ قبلہ بہ احترام حسیـن #السلام_علیڪ یاعطشـان♥️ تشنہ‌ام تشنہ‌ے سلام #حسیـن💕 #صلی_الله_علیک_یااباعبدالله @AhmadMashlab1995
گاهی برای ، باید باشی! بتوانی بگذری، و بعد بروی.. آخر... ، خودش نعمتی است! قوی‌دل می‌کند انسان را؛ که تا نباشد و ، معنا ندارد " " به حق. @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ امیرالمؤمنین علیه السلام به فردی که رأی اشتباهش باعث آسیب به جامعه اسلامی شد، چه گفتند؟ ✔️ نتیجه: ۲۴ میلیون نفر از مردم ایران با انتخابشون، در وضعیت کنونی کشور سهیم‌اند و به اندازه خود مقصرند... ! 🎥 #دیده_بان °~•| @ahmadmashlab1995 |•~° 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
💠 آرامش شهدا 🌾فرمانده ها شلوغ می کردن سر به سر میذاشتن باز ساکت بود؛ کاظمی گفت: حاجی! حالا همین جا صبحونمونو🌯 می خوریم، یه ساعتی⏰ می خوابیم، بعد هم هرکسی 🌾گفت؛ من خط با بچه های مهندسی قرار گذاشتم, زاهدی بلند شد رفت بیرون سوار ماشین شد🚙، بعد فرو کردش توی گِل. چهار چرخ ماشین توی گل بود. 🌾گفت؛ حالا اگه میتونی برو! از روی صورتش پاک شد. بدون اینکه حرفی بزنه، رفت سوار شد🚙. دنده عقب➡️ گرفت. ماشین از توی گل درآمد رفت. فقط میکردیم ⭕️وقتی همه اش برای باشه آرامش داریم؛ شبیه 🌷 رفتار کنیم @AhmadMashlab1995