شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۴ طبق معمول با پای برهنه در منطقه راه مےرفت. پرسیدم: "سی
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#سید_پابرهنه۵
#قسمتی_از_وصیت_نامه
🌹شهید سید حمید میرافضلی🌹
ای جوانان و پاکدلان!
تقویت کنید دوستی #اهل_بیت را در قلبتان
نورانی کنید قلب خود را با #نورقرآن
تفکر کنید در آیات نجات بخش قرآن
...
#بدنی_که_نپوسیده_بود...
#حسن_باقری یکی از دوستان #سید بود که ۱۵ ماه بعد از شهادت سید، شهید شد.
قرار شد او را پائین پای سید دفن کنیم. همین طور که داشتیم زمین را مےکندیم و خاک ها را بالا مےریختیم دیواره ی #قبر سید فرو ریخت!!!! و در یک لحظه #عطربسیارخوشی فضا را پر کرد...
به بغل دستےام گفتم:
"این چه بوییه"؟؟
گفت:
"فکر کنم از سوراخ قبر شهید میرافضلی باشه"...
دستم را از سوراخ داخل قبر کردم!!!
دستم خورد به پای سید حمید. درست انگار یک ساعت پیش دفنش کرده باشند. سالم بود و نرم...
از آن سوراخ که داخل قبر را #نگاه کردم، جنازه شهید میرافضلی را دیدم که بعد از #۱۵ماه از شهادتش کاملا #سالم بود...
#پایان_داستان_سید_پابرهنه
#نسال_الله_منازل_الشهدا
#خادم_الشهدا
نشر این پست، #باقیات_الصالحات است
#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد
@AHMADMASHLAB1995
#حدیث_معنوی🌸
🔅 امام باقر عليه السلام:
🔸هرگاه براى هر يك از شما فرزندى متولّد شد، روز هفتم برايش عقيقه كند... و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويد.
#masaf
@AHMADMASHLAB1995
#حضرت_سکینه_س
دلش را داد دست آسمان ها
که نامش زنده مانده در زمان ها
بده یک جرعه از صبر سکینه(س)
خداوندا به ما در امتحان ها
#شهادت_حضرت_سکینه_تسلیت_باد🏴
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#حضرت_سکینه_س دلش را داد دست آسمان ها که نامش زنده مانده در زمان ها بده یک جرعه از صبر سکینه(س) خدا
#دلنوشته
به جانم سوگند من خانه ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند. آن دو را دوست دارم و همه ی مالم را برای آنان بذل میکنم و هیچ ملامتگری نیز حق سرزنش مرا ندارد
آری این فرموده سید الشهدا بیانگر محبت شدید ایشان به دختر بزرگوارش سکینه (س) است، همان سکینه ای که در دوران نوجوانی صحنه های شهادت برادران و پدر را از نزدیک نظاره گر بود، ولی به سفارش پدر بزرگوارش گوش جان سپرد و همه رنج ها و سختی ها را با صبر و بردباری تحمل نمود، زمانی که امام حسین برای وداع با اهل بیت به سوی خیمه ها آمد، نزد پدر رفت و صدا زد: بابا! آیا تسلیم مرگ شده ای؟ بعد از تو به چه کسی پناه ببرم؟ امام حسین او را دلداری داده چنین فرمود: "ای نور چشم من، چگونه کسی که یار و یاور ندارد، تسلیم مرگ نشود. ولی بدان که رحمت و یاری خدا در دنیا و آخرت از شما جدا نمیگردد، دخترم بر قضای الهی صبر کن و شکایت منما، دنیا محل گذر است ولی آخرت خانه همیشگی است"
امام حسین(ع) آنگاه که بی تابی و گریه دخترش را دید افزود: "سکینه جان، بدان که بعد از من، آنگاه که مرگم فرا رسد، گریه ات طولانی خواهد بود، مادامی که روحم در بدنم جاریست، تو با اشک حسرتت، قلبم را آتش مزن، پس آنگاه که کشته شدم تو به آنچه میکنی سزاواری، ای برترین زنان"
اما شاید هیچ جا بر سکینه سخت تر از شام نگذشت، آنگاه که برای حفظ حرمت حرم اهل بیت باید سر بریده ی پدر را فدا میکرد، همانجا که در دروازه شام مردم به تماشای نوامیس الهی ایستاده بودند، سکینه (س) یکی از صحابه پیغمبر را صدا میزند و از او خواهشی میکند: به این کسی که این سر بریده را بر نیزه دارد بگو سر را جلوتر از ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن سر بشوند و به حرم رسول خدا نگاه نکنند
بعد از رقیه تو بابایی تری...
✍ماه علقمــ🌙ــه
#یا_سکینه_بنت_الحسین_ع
#دلنوشته
#ماه_علقمه
@AHMADMASHLAB1995
💌نامه حنین کوچولو به برادرش #شهید_احمد_مشلب
ترجمه فارسی
🔸برادرم ♥️
ای پناه عشق من و تارهای قلبم
احساس میکنم در کنارم هستی 🌸
خنده هایت 😄
نگاه عاشقانه در چشمانت
چشمهای من😍 خیره شده اند به عکس تو که در قلبم ❤️ حکاکی شده
کاش برگردی و در این لحظه لبخند را روی لبم😍 بگذاری و خوشحالی مرا کامل کنی🔸
متن عربی
*«رسالة حنين الى أحمد»*
* أخي…❤️*
*يا ملاذ عشقي وأيقونة الحب لأوتار قلبي…*
*أتخيل وجودك بجانبي*
*إبتسامتك…*😊
*براءة الحب في عينيك…*
*عيناي شاخصة على صورتك المحفورة في قلبي تناجيك…*
*ليتك تعود في هذه اللحظة ترسم البسمة😍 على ثغري وتكمل فرحتي..*
#نامه_حنین_به_برادرش_احمد
#شهید_احمد_مشلب
#و_خواهرش_حنین
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه۵ #قسمتی_از_وصیت_نامه 🌹شهید سید حمید میرافضلی🌹 ای جوانان
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#لات_های_بهشتی
#اعتراف۱
شب جمعه بود و داشتیم تو سنگر دعای کمیل می خوندیم. انصافا خیلی هم حس و حال خوبی داشت. وقتی رسید به قسمت استغفار یک دفعه دیدیم #محمود، بلند بلند داد مےزنه:
"خدایا! غلط کردم!!! من ... خوردم!!! من ..."
کم کم رسید به فحش های ناموسی!!!
از کارش هم خنده مان گرفته بود هم گریه... دیدیم فحش های خیلی بدی دارد به خودش می دهد و کار دارد به جاهای باریک می کشد، دستش را گرفتیم آوردیمش بیرون و گفتیم:
"تو حالت خوش نیستا! این چرت و پرت ها چیه می گی"؟؟؟
گفت:
"شماها نمی دانید من چه آدم کثیفی هستم!! من مثل شماها نیستم! بین شما بـُر خوردم! من...."
دیدیم دوباره دارد اعتراف می کند!!!! جلوی دهانش را گرفتیم و گفتیم:
"نه ما مسیحی هستیم و کشیش، نه اینجا کلیسا که اعتراف می کنی... هر چی بودی بین خودت و خدا بودی... الان توبه کردی و خدا تو را می بخشد"
گفت:
"اگه شهید بشم، تکلیف نماز و روزه هام چی میشه که به گردنم هست"؟؟
گفتیم:
"وقتی توبه ات حقیقی باشه، خدا می بخشه"
گفت:
"به همین #کشکی"؟؟؟
گفتیم:
"از این هم کشکی تر!!! خدا خودش تو قرآن وعده داده "همه گناهانتونو می بخشم" یه قدم برداری برای خدا، چندین قدم میاد به سمت تو... بخشیدن گناه که چیزی نیست! البته در صورتی که #واقعا از گناه پشیمون شده باشی و #لذت_گناه در وجودت از بین رفته باشه"...
#ادامه_دارد...
#كپی_با_لینک
@AHMADMASHLAB1995
#حدیث_معنوی🌸
🔅امام سجّاد عليه السلام:
🔺انسان بزرگوار به بخشش خود مى بالد، و انسان پست به دارايى خويش مى نازد.
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_علیاکبر_دهقان ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #شهیدی_که_سر_بری
#شهید_حسین_مشتاقی
متولد: ۱۳۶۴/۲/۲ مازندران/نکا
شهادت:۱۳۹۵/۲/۱۶ خانطومان/سوریه
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
در برابر دشمنان باید روحیه شهادت طلبانه داشت و تنها ترس دشمن از ماهم همین روحیه شهادت طلبانه ماست. اگر ما این روحیه شهادت طلبانه را نداشتیم، تاحالا بساط شیعه توی دنیا کنده شده بود.
#شادی_روح_پاک_و_مطهرش_صلوات
#شهید_حسین_مشتاقی
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 #لات_های_بهشتی #اعتراف۱ شب جمعه بود و داشتیم تو سنگر دعای کمیل می خوندیم. انصافا خیل
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#اعتراف۲
یک نوار از #شیخ_حسین_انصاریان داشتم که راجع به توبه بود، دادم به محمود...
چند روز بعد که دیدمش کاملا #تغییر کرده بود. فکر نمےکردم این نوار این قدر روش اثر بذاره.
یه روز داشتیم با هم مےرفتیم سمت خط، دو سه ساعتی توی راه بودیم و محمود همش حرف زد و گریه کرد...
گفت:
"وضعیت اعتقادی خانوادمون خوب نیست... دختر عمه ام حسابی تو نخ من بود"...
حرف هایی مےزد که گفتنی نیست!!!
گفتم:
"چرا اینارو به من مےگی"؟؟
گفت:
"نوار توبه خیلی خوب بود. خدا تو رو سر راه من گذاشته... اون جای نوار هست که میگه اون غلام از پیامبر ص مےپرسه"وقتی گناه مےکردیم، خدا ما رو مےدیده؟" حضرت گفتن بله مےدیده و غلام داد مےزنه و مےمیره.... منم مےخام داد بزنم و بمیرم"!!!
هق هقش بلند شد... گفت:
"معلومه هنوز آدم خوبی نشدم"!!!
گفتم:
"نه داداش! این طوری نیست... هر کسی یه طوریه. تو هم همه رو ول کن بچسب به خدا. تا تو رو نیامرزیده ولش نکن"!!!
گفت:
"از کجا بفهمم منو آمرزیده"؟؟
گفتم:
"نمےدونم ولی خودش بهت نشون مےده"...
اون روز دیدم که محمود واقعا توبه کرده... کارنامه اش را هم دیدم:
#جنازه_ای_بےسر
#بدنی_پاره_پاره
#جگری_شکافته
...
در وصیت نامه اش برایم نوشته بود:
"از اینکه راهی پیش پایم نهادی آدم بشوم متشکرم! فکر کنم الان که داری این وصیت نامه را مےخوانی، خدا به من آمرزیدنش رو نشون داده باشه، ان شاءالله در آن دنیا تلافی کنم"....
#اللهم_اغفرلی_وارحمنی_و_تب_علیّ
#نسال_الله_منازل_الشهدا
#كپی_با_لینک
#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهیدانه 🌹 #شهـــــادت یعنے؛ زنـــــدگے ڪـــن، امــا! #فقط_برای_خدا... اگـــــر شهـــــادت میخواهید
💔
آسمانےتر از آن بود
که در خاک بماند...
#شهید_احمد_مشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ مال دنیا ▶️ یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد: درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسی
#داستانک
◀️ خدا پشت پنجره ایستاده است ▶️
جانی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سالی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی جانی به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت
جانی وحشت زده شد...
لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده ... ولی حرفی نزد.
مادربزرگ به سالی گفت "توی شستن ظرفها کمکم کن" ولی سالی گفت: " مامان بزرگ جانی بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟" ... جانی ظرفا رو شست
بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :" متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سالی احتیاج دارم" سالی لبخندی زد و گفت:"نگران نباشید چونکه جانی به من گفته میخواد کمک کنه" و زیر لبی به جانی گفت: " اردکه رو یادت میاد؟"... اون روز سالی رفت ماهیگیری و جانی تو درست کردن شام کمک کرد.
چند روزی به همین منوال گذشت و جانی مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای سالی رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد. مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:" عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به سالی اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!"
همیشه باید خدا را ناظر بر اعمالمان بدانیم
خدا پشت پنجره ایستاده است و به اعمال تو می نگرد مبادا مخفی کاری کنیم که او عالم و بصیر است...
@AHMADMASHLAB1995
May 11