شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص: قلم مےزنید براے خدا باشد؛ قدم برمےدارید براے خدا باشد؛ حرفـ مےزنید براے
#شهید_حمید_باکری🌷
بعد از شهادت حمید رفته بودیم منطقه. آقای صارمی از اولین دیدارش با حمید می گفت.🕊🕊🕊
می گفت: حامل پیغامی از آقا مهدی به حمید بودم. تا آن موقع هم ندیده بودمش. رسیدم به خط ساموپا. جوانی لاغر اندام کنار سنگر نشسته بود. توی خودش بود. سراغ حمید باکری را گرفتم. با سستی خاصی گفت: برادر چه کارش داری؟🕊🕊🕊
گفتم: برو بابا! با تو کاری ندارم.🕊🕊🕊
رفتم داخل سنگر که یکی گفت: حمید آقا! بی سیم شما را می خواهد و رفت سمت همان جوان لاغر اندام.
🕊🕊🕊
رفتم پیشش و پیغام را دادم و عذرخواهی کردم و گفتم: ببخشید اگر نشناختم تان.
🕊🕊🕊
تبسمی کرد و با همان لحن خسته اش گفت: عیبی ندارد برادر جان! برو به سلامت.🕊🕊🕊
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
اهمیت بسیاری به حجاب می داد و حتی در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود: « اگر خدا لطف کرد
حمید به این چیزها خیلی حساس بود.✨
به من میگفت« فاطمه ! این چیه که زنها میپوشند ؟🤔»
میگفتم « مقنعه را میگویی ؟☺️ »
میگفت : « نمیدانم اسمش چیه .
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل میگیری و روسری و چادر سرت میکنی بهتر از روسریست.
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی راحتتر باشی .😇🌿 »
گفتم « من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد؟😏😎»
خندید گفت « هر دوش!!😉😁»
از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم،
تا یادش باشم،
تا یادم نرود او کی بوده،
کجا رفته،
چطور رفته،
به کجا رسیده ....💚
#شهید_حمید_باکری🌹
#همسرشهید
#هرروز_بایک_شهید☘
♡:) @AhmadMashlab1995∞♡
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
"🌿♥️" مصطفی هراسان از خواب بیدار شد😥 ولی دیدم داره میخنده علت رو که سوال کردم ؛ گفت: خواب دیدم که ب
با چندتا از خانواده های
سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم🏢
یه روز که حمید از منطقه اومد،
به شوخی گفتم:
" دلم میخواد یه بار بیای و ببینی
اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم
اونوقت برام بخونی
فاطمه جان شهادتت مبارک!"😓❤️
بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم😅
دیدم ازحمید صدایی در نمیاد😢
نگاه کردم
دیدم داره گریه میکنه😭
جا خوردم😳
گفتم:
" تو خیلی بی انصافی!☹️
هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو،
اونوقت طاقت اشک ریختن من رو نداری
و نمیزاری من گریه کنم،‼️‼️
حالا خودت نشستی و جلوی من گریه میکنی؟😔😢
سرش رو بالا آورد و گفت:
"فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی💔
من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭
#شهید_حمید_باکری🥀🕊
راوی #همسر_شهید🌱
#هر_روز_با_یک_شهید🌼☘
✅ @AhmadMashlab1995
#لحظہاےباشهدا🕊
آشنایے کامل با قرآن کریم کہ نجات بخش شما در این دنیاے سر تا پا گناه خواهد بود داشتہ و در آیات تفکر زیاد نمائید.
#شهید_حمید_باکرے🌸✨
✅ @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•🌿. سعے کنید کہ یکے از افرادے باشید کہ همیشہ سعے در زمینہسازے براے ظهور صاحب الامر دارند و بکوشید
•🌿.
حمید گفت:
راستے یک چیزهایے آمده،
خانمها زیر چادرشان سر مےکنند.
جلوش بستہ است و تا روے بازوها را مےگیرد..
فاطمہ گفت: مقنعه را مےگویے؟
حمید دستهایش را کہ با حرارت در فضا
حرکت مےکردند، انداخت پایین و آمد کنار او نشست.
گفت: نمےدانم اسمش چیست،
ولے چیز خوبے است؛
چون بچہ بغل مےگیرے راحتترے..
از آن موقع با چادر، مقنعہ پوشیدم
و هیچوقت در نیاوردم. برایم جالب بود
و لذتبخش کہ او بہ ریزترین کارهاے من دقت مےکند؛
بہ لباس پوشیدنم، غذا خوردنم، کتاب خواندنم!
#شهید_حمید_باکرے✨
#همسر_شهید🌱
#هر_روز_با_یک_شهید🥀
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
•🌿. سعے کن جورے زندگے کنے کہ خدا عاشقت بشہ، اگہ خدا عاشقت بشہ خوب تو رو خریدارے میکنہ✨ #شهید_محسن_
•🌿.
#همسر_شهید:
قبل از شروع جنگ ﻫﻤﻴﺸہ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧہ مےﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ من اصلا ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ
ﺧﻮنہ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻣﻌﻤﻮلا مےﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ
یا پیش ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ و یا ﺧﻮنہ ﻣﺎﺩﺭﻡ...
ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتے از کرﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ مےگشت ﺧﺐ نمےدﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ!
بہ همہ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ میزﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ مےﮔﺸﺖ.
مےگفتن: ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ فاطمہ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ...
ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ یہ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮبے اﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ..!
ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ مےکرد، ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ سہ ﺳﺎﻋﺖ
ولی ﻣﻦ سے و سہ ﺳﺎلہ کہ 💔((:
#شهید_حمید_باکرے✨
#هر_روز_با_یک_شهید🕊
کـانـالرسمےشھیـداحمـدمَشلَـب🥀
♡j๑ïท🌱↷
『 @AhmadMashlab1995 』