شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
یه آرزو داشت که همیشه به زبون مےآورد. مےگفت"میخام روز عاشورای امام حسین ع عاشورایے بشم" روز عاشو
مدت كوتاهی بود كه شهید كلهر به علت جراحت و ناراحتیهای جسمی در بیمارستان «نجمیه» تهران بستری بود.
او بر اثر این جراحتها، یك كلیهاش را از دست داده بود.
عصب یكی از دستهایش قطع شده و تركشی در یكی از پاهایش فرو نشسته بود.
پهلوان و علمدار میدان ما، در بیمارستان بود و ما عطر وجودش را در جبههها حس نمیكردیم.
با این كه در بیشتر عملیاتها همراهمان بود؛ اما نبودش در این مدت كوتاه، جایش را برای ما خیلی خالی كرده بود.
روزی از روزها، در هنگامه آتش و دود و تركش خمپاره، چشمان ناباورمان، صحنهای را دید كه از شادی و غرور، غرق اشك شد…
دلاوری، آرام و با صلابت روی صندلی چرخدار نشسته بود و با لبخندی شیرین و مطمئن به ما نزدیك میشد.
او كسی نبود جز «یدالله كلهر».
همان یاور همیشگی جبهه و همان همرزم صمیمی و فداكار ما!
دور او حلقه زدیم و رویش را بوسیدیم.
دیدار او در آن شرایط، جان تازهای در ما دمید…
میگفتند پس از اصابت تركش و بستری شدن در بیمارستان، آن قدر اصرار كرده تا فرماندهان بالاتر، راضی شدند او با صندلی چرخدار، در جبهه حاضر شود و به خدمات خودش- حتی به این شكل- ادامه دهد.
حضورش یادآور روز عاشورا و ابوالفضل العباس(علیه السلام) بود.
همان علمداری كه با دستان بریده و گلوی عطشناك، یك تنه بر دشمن میتازید.
همان كه دست از یاری برادرش برنداشت؛ تا نفس داشت و تا قطره خونی در رگهای پاكش بود، میجنگید و …
#شهید_یدالله_کلهر
کتاب آشنا با موج، ص48
#هر_روز_با_یک_شهید
☑️ @AhmadMashlab1995